▒▓█ ضددجال_آنتی دجال █▓▒

اللهّم عجّل الولیک الفرج

به نام حق...
امروز داشتم ميرفتم کلاس زبان اما تو راه يک چيزايی ديدم که:
چنديدن و چند پسر و دختر تو راه ، تو اتوبوس ، تو خيابون و...
انگار که داری تو خيابان های لندن راه ميری!
بعد به خودم گفتم که آخه هزاران شهيد و هزارن جانباز معلول يا شيميايی که 8 سال
از عمر خودشون رو به جای لذت بردن از زندگی ، رفتن بجنگن برای چی بود؟
مگه برای نآموس من و تو نبود؟
مگه برای دفاع از تو و زندگيت نبود؟
اگه اونا نبودن که الان سرباز های امريکايی داشتن به نآموس ما تجاوز ميکردن!
حالا جواب اين همه شهيد رو چی ميدی؟
جواب کسی که هم زنش هم بچش دارن از شیمیایی بودن باباشون رنج ميبرن رو چی ميدی؟
چی داری که بگی؟
حالا ميای ميگی آزادی ندارم؟
ميدونی آزادی چيه؟
اينه که وقتی تو خيابون داری راه ميری ميدونی به سلامت به مقصد ميرسی.
اما قدر نميدونی!
آخه مرد بي غيرت نميفهمی که زنت با اون قيافه مياد بیرون چی ميشه؟مگه زن تو نیست؟ پس چرا پسری که داره از کنارت رد میشه باید به زنت نگاه کنه؟چرا زنت رو برای خودت نگه نمیداری؟
حتما نميدونی که جلوش رو نميگيری!
آخه چرا خون شهيد ها را پای مال ميکنيد؟
مگه مسلم نيستيد؟
مگه نميدونی وقتی اون دختر 3 ساله رو کتک ميزدند نگفت بابا من رو زدند
گفت بابا چادر از سرم کشيدند!
نميدونی زينب برای حجاب چه کرد؟
مگه مسلم نيستی؟
مگه آدم نيستی؟
خدايا قدرتی به من بده تا بتونم جوابی صريح به همشون بدم.
جوابی که ديگه نتونن حرفی بزنّد...
پس تا ايران 1404
به اميد ايرانی آباد در 1404
اين دل نوشته ها ادامه دارد...

این صدای تپش قلبم نیست

درحسینه ي دلم سینه زنی ست!

با تشکر ازmycolony که برای ما مطلب گذاشتند

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: ׀ تاریخ: 2 / 1 / 1390برچسب:مطالب ارسالی,mycolony, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

به نام آفريننده حق...

اين دل نوشته دومين قسمت از داغ دل های من است
اين ماجرا بر ميگرده به چند روز پيش...
داشتم ميرفتم کلاس زبان
اما چيزی ديدم که باورش برام سخت بود
اول يک توضيح ميدم از بازماندگان جنگ جهانی دوم در آلمان،
در آلمان به اين افراد احترام زيادی ميزارن و اون ها رو الگو و استوره ميدونن
اما دل نوشته من...
يک جانباز روی ويل چير نشسته بود پا نداشت و يک دستش هم تا ارنج نابود شده بود.
اون ويل چير رو با يک دست هل ميداد!
سر چهار راه بود که به يک پسره گفت باباجون خسته شدم
ميشه هلم بدی تا اون طرف چهار راه ، پسره که داشت مييومد کمک
نميدونم همسرش که فکر نکنم
پس دوست دخترش گفت:ولش کن پيری قناس رو بزار خودش هر غلطی ميخواد بکنه ، ميخواست مراقب خودش باشه!!!!
مرد روی ويل چير قطره اي اشک ريخت
دلم سوخت تا اون ور چهار راه بردمش
بعد با دلی پر کينه از اون زن رفتم به کلاس
تا چند روز دلم گرفته بود و اخمام تو هم بود
آخه شما بگيد:
اگه همين مردان بزرگ نبودن ما الان اين جا بوديم
يا مثل افغان ها و عراقی ها اوره
خدا يا به حق مهدی جواب اون زن رو بده

این صدای تپش قلبم نیست

درحسینه ي دلم سینه زنی ست!

با تشکر ازmycolony

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: ׀ تاریخ: 2 / 1 / 1390برچسب:دلنوشته,مطلب ارسالی,mycolony, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 56 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , antidajjal.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com