زيارت امام حسين (ع ) و همراهى با يكى از مخالفين
يكى از مشايخ و بزرگان طايفه زيديّه به نام اءبوسوره محمّد بن حسين تميمى
حكايت كند:
روزى از كوفه به قصد زيارت قبر امام حسين عليه السلام حركت كردم ، وقتى وارد
حرم مطهّر شدم ، موقع نماز عشاء فرا رسيد.
خواستم در نماز سوره حمد را شروع كنم كه متوجّه شدم ، جوانى خوش سيما(56)
پالتوئى پوشيده و قبل از من شروع به خواندن نماز نمود و نيز قبل از من به پايان رسانيد.
چون صبح شد، به همراه آن جوان به سمت شطّ فرات روانه شدم ، پس رو به من نمود
و اظهار داشت : مقصد تو كوفه است به همان سمت روانه شو و برو.
و من طبق دستور، از كنار شطّ فرات حركت كردم و آن جوان راه خشكى را انتخاب
نمود.
وقتى جوان از من جدا شد، بسيار تاءسّف خوردم و ناراحت شدم بر اين كه چرا از
يكديگر جدا شديم ، برگشتم تا همراه او باشم .
پس مجدّدا رو به من نمود و فرمود: همراه من بيا.
پس با يكديگر حركت كرديم تا به قلعه مسنّات رسيديم و در آن جا استراحت نموده
؛ و سپس به سوى نجف روانه شديم و چون به تپّه خندق رسيديم ، فرمود: اى ابوسوره ! تو
در وضعيّت سختى به سر مى برى و از جهت تاءمين زندگى خانواده ات در مضيقه مى باشى ،
براى آن كه از سختى نجات يابى ، برو به سمت منزل ابوطاهر رازى و چون به منزل او برسى
، از خانه اش در حالتى بيرون مى آيد كه دست هايش آلوده به خون گوسفند قربانى شده است
.
به او بگو: جوانى با اين اوصاف پيام داد كه آن كيسه دينارهائى را كه پائين
تخت خوابت پنهان و دفن كرده اى ، تحويل من بدهى .
ابوسوره گويد: هنگامى كه وارد كوفه شدم ، به سوى منزل ابوطاهر روانه شده و
او را با دست هاى خون آلود مشاهده كردم ؛ و پيام حضرت را برايش بازگو كردم .
گفت : حتما دستور او اجراء مى گردد، چون واجب الا طاعه است و كيسه اى را آورد
و تحويل من داد.(57)
.........................................
.............................................
...............................................
........................................
..............................................
.................................
نظرات شما عزیزان:
|