▒▓█ ضددجال_آنتی دجال █▓▒

▒▓█ ضددجال_آنتی دجال █▓▒

اللهّم عجّل الولیک الفرج

چگونه قابل تفسير است؟ و آيا وقوع بدا كه از اين خبر استفاده مى شود موجب اين توهم نمى شود كه چيزى بر خدا ـ العياذ بالله ـ پس از آن كه معلوم نبوده است معلوم شده است؟ در هر حال تفسير صحيح آن چيست؟

 

پاسخ:

 

اوّلاً: اين خبر از نظر سند ايراد دارد زيرا بر حسب كتاب هاى رجال ابو حمزه ثمالى از طبقه چهارم محدّثين نبوده است وفات او در سال 150 قمرى واقع شده و حسن بن محبوب كه طبق سند، اين خبر را از ابى حمزه روايت كرده است از طبقه ششم است كه در هفتاد و پنج سالگى ـ در سال 224 ق ـ در گذشته است. بنابر اين حسن بن محبوب در سال وفات ابى حمزه يك سال بيشتر نداشته با اين حال روايت او از ابى حمزه اصلاً امكان ندارد و حتماً شخص ديگرى بين او و ابو حمزه واسطه بوده كه چون معلوم نيست او چه كسى بوده است نمى توانيم اين حديث را معتبر بدانيم و بعلاوه خبر واحد اگر چه صحيح باشد در اصول اعتقادى نمى تواند حجّت باشد تا چه رسد به آن كه سندش هم مجهول باشد.

 

ثانياً: با وجود احاديث بسيار معتبرى كه همه با صراحت دلالت دارند كه ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) و حكومت عدل صالحان به اين زودى ها صورت نخواهد گرفت و تا ظهور آن حضرت بايد منتظر تحوّلات شگرف و حوادث خطير در طىّ زمان هاى بسيار طولانى بود، با اين حال چگونه مى توان به يك خبر واحد مجعول در برابر آن همه احاديث اعتماد نمود؟ بعلاوه از حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام)خطبه ها و روايات زيادى نقل شده است كه در آن ها هم به طول مدتى كه بايد در طىّ آن به انتظار اين ظهور بود، اشاره شده است و هم از پيش آمدهاى بزرگ و امتحانات شديد مؤمنان خبر داده شده است. با وجود اين چطور ممكن است گفته شود خبر واحد مجهولى كه مى گويد آن حضرت وقت ظهور را سال هفتاد معيّن كرده است، صحيح است؟

 

ديگر اين كه تغيير در تقديرات الهى امرى ممكن است ولى اين بدان معنى نيست كه خداوند متعال در ابتدا نسبت به امور بى اطلاع است سپس به آن ها علم پيدا مى كند چنين عقيده اى از نظر شيعه باطل است چون همه شيعيان خدا را از جهل و اين كه امرى بر او بعد از خفا آشكار گردد منزّه و مبرّا مى دانند «بدا» به مفهومى كه شيعه به آن عقيده دارد يك اصل قرآنى و اسلامى است و بخش مهمى از مسائل الهيّات و همچنين مسائل نبوّت بر آن مبتنى است.

 

از جمله آيات مربوط به «بدا» عبارتند از:

 

(وَ لَو انّ اَهلَ القُرى آمَنُوا وَ اتّقُوا لَفَتحنا عَلَيهِم بَرَكات مِن السَّماءِ وَ الاَرضِ وَ لكِن كَذّبُوا فَاَخذناهُم بِما كانُوا يَكسِبُون)( [9] ).

 

]«و اگر اهل شهرها و آبادى ها، ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند به بركات آسمان و زمين را بر آن ها مى گشوديم، ولى ـ آن ها حق را ـ تكذيب كردند، ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم».[

 

(ظَهَرَ الفَسادُ فِى البَرّ وَ البَحر بِما كَسبَت اَيدِى النّاس)( [10] ).

 

]«فساد در خشكى و دريا به خاطر كارهايى كه مردم انجام داده اند آشكار شده است».[

 

(وَ قالَ رَبُّكُم ادعُونى اَستَجِب لَكُم)( [11] ).

 

]«پروردگار شما گفته است مرا بخوانيد تا ـ دعاى ـ شما را بپذيرم».[

 

(اَستَغفُروا رَبّكُم اِنّهُ كَانَ غَفّاراً يُرسِلُ السّماءَ عَلَيكُم مِدراراً)( [12] ).

 

]«از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است تا باران هاى پر بركت آسمان را پى در پى بر شما فرستد».[

 

(وَ واعَدنا مُوسى ثَلثينَ لَيلةً وَ اَتمَمناها بِعَشر)( [13] ).

 

]«و با موسى، سى شب وعده گذاشتيم سپس آن را با ده شب ـ ديگر ـ تكميل نموديم».[

 

(فَلَولا كانَت قَريةٌ آمَنَت فَنَفَعها ايمانُها اِلاّ قَومَ يُونُس لَمّا آمَنُوا كَشَفنا عَنهُم عَذابَ الخِزىِ فِى الحَياةِ الدُّنيا وَ مَتّعناهُم اِلى حين)( [14] ).

 

]«چرا هيچ يك از شهرها و آبادى ها ايمان نياوردند كه ـ ايمانشان به موقع باشد و ـ به حالشان مفيد افتد مگر قوم يونس هنگامى كه آن ها ايمان آوردند عذاب رسوا كننده را در زندگى دنيا از آنان برطرف ساختيم و تا مدت معينى ـ پايان زندگى و اجل شان ـ آن ها را بهره مند ساختيم».[

 

(لَئِن شَكَرتُم لاََزيدَنّكُم)( [15] ).

 

]«اگر شكرگزارى كنيد ـ نعمت خود را ـ بر شما خواهم افزود».[

 

(وَ مَن يَتّقِ اللهَ يَجعَل لَهُ مَخرجاً وَ يَرزُقهُ مِن حَيثُ لا يَحتَسِب)( [16] ).

 

]«و هر كس تقواى الهى پيشه كند خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند و او را از جانى كه گمان ندارد روزى مى دهد».[

 

(ذلِكَ بِاَنّ اللهَ لَم يَكُ مُغَيّراً نِعمةً اَنعَمَها عَلى قَوم حَتّى يُغَيّرُوا ما بِاَنفُسِهِم)( [17] ).

 

]«اين به خاطر آن است كه خداوند هيچ نعمتى را به گروهى داده تغيير نمى دهد، جز آن كه آن ها خودشان را تغيير دهند».[

 

بدائى كه شيعه ضمن اعتقاد به علم و قدرت مطلق الهى بدان معتقد است معنايى است كه از اين قبيل آيات استفاده مى شود، مثلا در آن ها گفته مى شود: شكر موجب زياد شدن نعمت از جانب خدا مى شود; خدا به واسطه تقوا فرد پرهيزكار را از سختى ها رها مى سازد و او را از راهى كه گمان نمى برد روزى مى دهد; به وسيله دعا حاجت ها را برمى آورد; به خاطر توبه و ايمان، عذاب را از افراد دور مى سازد و به جهت سوء استفاده از نعمت ها، آن ها را از بندگان باز مى ستاند.

 

البته احاديث فراوانى كه از طريق شيعه و سنى رسيده است و همين طور حكايات بسيارى كه در متون اصيل اسلامى نقل شده است بر اين معانى دلالت دارند. اصولا اگر «بدا» واقعيت نداشته باشد بسيارى از برنامه هاى دينى مثل دعا، توكّل، توبه، صدقه، صله رحم، شكر، استغفار، موعظه، بشارت، انذار و تزكيه توجيه پذير نخواهند بود. «بدا» يعنى ايمان به تأثير اين امور در حيات انسان.

 

چه ما بتوانيم با توجه به علم مطلق خدا و احاطه او به همه امور، «بدا» را تفسير كنيم يا در فهمِ سرّ و حقيقت آن درمانيم، بهر حال بايد بر طبق مفاد آيات بسيار قرآن و احاديث متواتر به مسأله «بدا» معتقد باشيم.

 

چرا كه گاهى با اين كه همه علل و زمينه هاى تحقّق يك امر فراهم مى شود در عين حال علل ديگرى باعث سلب تأثير آن ها و در نتيجه مانع وقوع امر مزبور مى شوند; در چنين شرائطى هم ثبوت و تحقق آن عوامل، و هم تداوم آن ها، و هم موانع تأثير آن ها، همه به تقدير الهى با نظم و ترتيبى كه او مقرر كرده است، در «امّ الكتاب» محفوظ اند. اين امور اگرچه به افعال اختيارى بشر هم ارتباط پيدا مى كنند به اراده خدا و تقدير او واقع مى شوند يعنى نه جبرى در كار است و نه تفويضى، بلكه يك حقيقتى ما بين اين دو تا است.

 

«لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين»( [18] ).

 

به عنوان مثال خداوند مقدّر فرموده است كه آتش بسوزاند و يا هر مخلوقى در مسير خاصّ خود رشد پيدا كند، ولى اگر مانعى پيش آمد آن امر تحقق نمى يابد. البته بايد توجه داشت كه موجبات اثبات حوادث در شرائط وجود موانع تحقق آن ها در موارد مادى «بدا» خوانده نمى شود تنها در مواردى كه امورى نظير صدقه و صله رحم و دعا در پيدايش و يا عدم پيدايش امرى دخالت داشته باشند به گونه اى كه بشر وجود يا عدم آن را از نظر علل ظاهرى قطعى بداند، در اين موارد خلاف آن را «بدا» مى گويند. در حالى كه به ظاهر اين مورد دوم با اول چندان فرقى ندارد جز اين كه موضوع محو و اثبات در مسأله اول در امور محسوس است و براى بيشتر يا همه افراد قابل درك مى باشد. ولى در مسأله دوم در امور غير محسوس است، لذا بيشتر يا اغلب افراد از درك آن عاجزند، نوع دوم بر وجود و تأثير عالم غيب و وجود خدا بيشتر دلالت مى كند، هرچند همه امور از او است.

 

خلاصه مفهوم «بدا» همان مفهومى است كه از اين آيه قرآن كه در ضمن آن خداى متعال عقيده باطل يهود را ردّ مى فرمايد به خوبى استفاده مى شود:

 

(وَ قَالتِ اليَهُودُ يَدُ اللهِ مَغلُولَةٌ غُلَّت اَيدِيهِم وَ لُعِنُوا بِما قَالُوا بَل يَداهُ مَبسُوطَتانِ يُنفِقُ كَيفَ يَشاءُ...)( [19] ).

 

]«و يهود گفتند: «دست خدا ـ با زنجير ـ بسته است». دست هاى شان بسته باد! و به خاطر اين سخن، از رحمت ـ الهى ـ دور شوند! بلكه هر دو دستِ ـ قدرتِ ـ او، گشاده است; هرگونه بخواهد مى بخشد!».[

 

پس «بدا» به معناى صحيح آن نفى اين اعتقاد نادرست يهود است كه مى گويد دست خدا از تصرف در امور بسته است; به عبارت ديگر «بدا» معنايش باز بودن دست خدا و محدود نبودن قدرت مطلق اوست، بدون اين كه اين امر با علم مطلق او منافات داشته باشد.

 

يا به تعبير ديگر حقيقت «بدا» به معناى صحيح آن بگونه اى كه هم با علم مطلق خدا هماهنگى داشته باشد، هم با منزه بودن ذات بارى از هرگونه جهل مطابقت نمايد و هم موافق با نظر نادرست يهود و ساير منكران مسأله «بدا» كه قدرت حق را محدود مى دانند، نباشد بايد به اين نحو توصيف شود كه بر طبق مقدرات الهى اشياء هر يك داراى آثار خاصى مى باشند كه كارها بر طبق آن آثار، به مقتضاى قضاى الهى وجود پيدا مى كنند.

 

به عبارت ديگر تقدير الهى اين است كه مثلا آتش خاصّيت سوزاندن داشته باشد، ولى فعليت اين خاصيت ـ تحقق آن ـ به قضاى الهى است و از طرف ديگر يك سلسله اسباب غيبى مانند توكل و صدقه و دعا ـ كه امور غير عادى مادى اند ـ داريم كه هر كدام اثر خاصى دارند در مرحله عمل هر يك از آن علل مادى و معنوى ـ ظاهرى و غيبى ـ كه قوى تر باشد در تحقق امور مؤثر واقع مى شود و مقتضاى آن وجود پيدا مى كند; مثلا در بسيارى از موارد عليرغم وجود موانع صله رحم كه به عنوان يك عامل طول عمر مقدّر شده است بر همه عوامل ديگر پيروز مى شود و در نتيجه عمر فرد طولانى مى گردد; لذا در روايت وارد شده است:

 

«صلة الرحم تزيد فى العمر و تدفع ميتة السوء»( [20] ).

 

]«صله رحم عُمر را طولانى، و سختى هاى مرگ را برطرف مى كند».[

 

خلاصه حقيقت بدا اين است كه اسباب و مقتضيات منحصر در اسباب مادى نيست بلكه در كنار اسباب مادى يك سلسله اسباب غير مادى نيز بر حسب تقدير الهى در كارند.

 

بر اين اساس بايد هم به اسباب غيبى ايمان داشت و هم به اراده الهى و اين كه (كُلَّ يَوم هُوَ فى شَأن)( [21] ) و استمرار تدبير و تصرف او در رزق و شفا و هدايت و... بدون خواست خداوند تأثير ندارد، هر چند ما نتوانيم تفصيلات اين شئون الهى و ارتباط آن ها را با يكديگر درك كنيم.

 

ممكن است مراد از محو در «بدا»، محو اين تقديرات به تقديرات ديگر باشد. مثل محو اثر بيمارى و شفا به دوا يا دعا كه به خواست خدا انجام مى گيرد. همان تقدير و تأثير بيمارى نيز به مشيّت الهى است همان گونه كه در اسباب و مسببات مادى و ظاهرى مى بينيم كه فلان عامل از سقوط انسان در دريا يا از بلندى يا وقوع يك حادثه و تصادف مانع شد. گاهى هم اين تحول با تأثير اسباب غيبى محو يا اثبات مى شود.

 

ممكن است مراد اين باشد كه تقديرات حتمى نيستند تنها به واسطه خواست خداوند است كه اين تقديرات محو يا اثبات مى شوند و بدون آن هيچ تقديرى به نتيجه نمى رسد و مراد از (وَ عندَهُ اُمّ الكتاب)( [22] ) هم اين است كه همه روابط و تقديرات در امّ الكتاب است. يا اين كه آن چه تحقق مى پذيرد خلاف آن وجود پيدا نمى كند همه در امّ الكتاب است.

 

در هر صورت، «بدا» يك معنى معقول و منطقى دارد و چنان نيست كه گفته شود به معنى ظهور امر مخفى و مجهول بر خدا است. مقصود از بيان مسأله «بدا» به هر يك از تفاسيرى كه بيان شد اين است كه بشر از طريق درك اين واقعيات توجهش نسبت به خدا بيشتر شود و در هيچ حالى خدا را فراموش ننمايد، در همه امور تكيه و اعتمادش تنها به اسباب ظاهر و عادى نباشد و با فراهم شدن آن اسباب باز هم خود را به عنايت فعلى خدا محتاج بداند و اگر اسباب مادى را فراهم نديد، باز هم نااميد نشود چه بسا خداوند از طرق ديگر زمينه فعل را فراهم كند.

 

خلاصه مثل يهود، خدا را دست بسته نداند و به اين حقيقت بزرگ توحيدى معتقد باشد كه

 

(قُلِ اللّهم مالك المُلك تُؤتى المُلك من تشاء و تَنزع المُلك ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بيدكَ الخيرُ اِنّك على كُلّ شىء قديرٌ)( [23] ).

 

]«بگو: بارالها! مالك حكومت ها تويى; به هركس بخواهى، حكومت مى بخشى; و از هر كس بخواهى، حكومت را مى گيرى; هركس را بخواهى، عزت مى دهى; و هر كه را بخواهى خوار مى كنى. تمام خوبى ها به دست تو است; تو بر هر چيزى قادرى».[

 

اصولا بدون چنين اعتقادى تربيت انسان و سير او در عوالم معرفت و ترقى واقعى و عروج به مقامات ملكوتى ميسر نخواهد بود و اين واقعيتى است كه در فطرت انسان هم زمينه دارد و حتى اگر با زبان هم مسأله «بدا» را منكر شود به كمك وجدان خود به آن اعتراف مى كند، لذا در پيش آمدهاى خطرناك خدا را براى دفع آن ها فرا مى خواند و به اسماء حُسناى او مثل الرّزاق و الشّافى و الكافى و الحافظ و... كه همه با اعتقاد به مسأله «بدا» مفهوم پيدا مى كنند متوسل مى شود.

 

و چنانكه در قرآن كريم مى فرمايد:

 

(قُل اَرَاَيتَكُم اِن اَتاكُم عَذابُ اللهِ اَو اَتَتكُم السّاعةُ اَغَيرَ اللهِ تَدعُون اِن كُنتم صادِقينَ بَل اِيّاهُ تَدعُون)( [24] ).

 

]«بگو: «به من خبر دهيد اگر عذاب پروردگار به سراغ شما آيد، يا رستاخير برپا شود، آيا ـ براى حل مشكلات خود ـ غير خدا را مى خوانيد اگر راست مى گوييد؟ ـ نَه ـ بلكه تنها او را مى خوانيد».[

 

بر اساس اين اهميتى كه اعتقاد به بداء در پرستش خدا و توجه به او دارد، در روايات شيعه وارد شده است: «ما عُبِدَ اللهُ بِشَىء مِثلَ البَداء»( [25] )ـ خداوند به چيزى نظير اعتقاد به بداء مورد پرستش واقع نشده است ـ .

 

خلاصه بحث اين است كه مسأله «بدا» به هر تفسيرى معنى شود با علم مطلق الهى منافات ندارد. يعنى او همان طور كه «بكلّ شىء عليم» است «بكلّ شىء قدير» است.

 

در مسأله بداء دو شبهه مطرح شده است:

 

شبهه اول: از طرف قائلين به جبر است كه مى گويند وقتى علم خدا به چيزى تعلق گرفت تخلف علم از معلوم ناممكن است. بنابر اين اگر مفاد (كلّ يوم هوَ فى شأن)( [26] ) اين باشد كه هر روز و در هر آن بهر چه عِلم او تعلق پيدا كند آن واقع مى شود، بنابر اين خلق مى كند و روزى مى دهد و منع مى كند، همه افعال از او است خارج از محدوده علم او چيزى تحقق نمى يابد، و بلكه خارج از اين محدوده صدور فعلى جايز و ممكن نخواهد بود. چنانكه تحقق افعالى كه علم او به صدور آن ها تعلق گرفته است واجب خواهد بود. زيرا صادر نشدن آن افعال مستلزم جهل او خواهد بود، در حالى كه ذات بارى از همه انواع جهل و يا عيب و نقص منزّه است. از اين جا شبهه مجبور بودن خدا و حتى بندگان خدا را مطرح مى كنند.

 

البته اين شبهه از طريق مراجعه به وجدان مردود مى شود، چرا كه هر كس به گونه اى روش و آشكار در كارها خود را مختار مى بيند و اين در واقع يك نوع شبهه در بديهيات است مثل اين است كه كسى در سوزاندن آتش يا گرم كردن آن ترديد كند.

 

پاسخ ديگر از اين شبهه آن است كه اولا: اين شبهه به فرض كه وارد باشد مسأله «بدا» و محو و اثبات را ردّ نمى كند، زيرا با اعتقاد به جبر و عدم اختيار، محو و اثبات هم كه از جمله افعال الهى است در نهايت امر مانند ساير افعال به جبر يا اختيار واقع مى شود.

 

به عبارت ديگر قائل به جبر با اين شبهه نمى تواند محو و اثبات را نفى نمايد، فقط مى تواند بگويد محو و اثبات كه هر دو از افعال الهى است حتمى الصّدور است.

 

ثانياً: جواب صحيح اصل شبهه اين است كه محو و اثبات هر دو از افعال اختيارى الهى است و مثل ساير افعال از او با اختيار صادر مى شوند و «علم خدا به صدور آن به اختيار» نمى تواند منافاتى با اختيارى بودن آن داشته باشد. زيرا مفهومش لزوم تأثير علم در معلوم است و اين محال است و همين طور نسبت به افعال بندگان نيز خدا عالم به صدور اختيارى آن ها از بندگان است و چنين علمى اختيار بنده را نفى نمى كند و گويا حكيم و محقق طوسى آن جا كه در پاسخ به خيام فرموده است:

 

علم ازلى علّت عصيان گفتن***نزد عقلا ز غايت جهل بود

 

به اين جواب اشاره دارد كه علم به وقوع و صدور افعال از افراد مختار به اختيارى بودن آن ها آسيبى نمى رساند.

 

شبهه دوم: اين است كه اخبار انبيا و اوليا از امور غيبى آينده بخصوص اخبار حضرت رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمه طاهرين (عليهم السلام) با امكان «بدا» در آن ها چگونه قابل تفسير و توجيه است يعنى آنان چگونه از اين همه وقايع بدون ملاحظه اين كه شايد در خبرى كه مى دهند «بدا» واقع شود به طور جزم خبر داده اند؟

 

جواب: امكان وقوع «بدا» و وقوع آن در بعض موارد، به معنى وقوع آن در همه موارد نيست. بنابر اين خبر غيبى آن بزرگواران ـ كه علم شان از علم خدا و تعليم و الهام او نشأت مى گيرد ـ به واقع نشدن «بدا» دلالت دارد و با امكان وقوع «بدا» منافاتى ندارد.

 

و اگر شبهه اين گونه طرح شود كه بر حسب بعضى از روايات در مواردى خبرهاى انبيا و ائمه (عليهم السلام) وقوع نيافته و علت آن را وقوع «بدا» يا امورى ديگر ذكر كرده اند و اين امر مستلزم اخبار از خلاف واقع و متهم شدن به كذب و موجب وهن مقام نبوت و ولايت مى شود.

 

به علاوه شخص نبى يا ولى كه از آن خبر مى دهد يا عالم به وقوع «بدا» است يا عالم نيست. در صورت اولى بديهى است خبر از وقوع امرى كه واقع نمى شود با علم خبر دهنده از وقوع نيافتن آن كذب است و مقام انبيا منزّه از آن است.

 

در صورت دوم نيز با احتمال وقوع «بدا» خبر جزمى از امرى كه وقوع يافتن يا نيافتن آن به سبب احتمال «بدا» محتمل است اگر كذب نباشد براى صاحب مقام نبوت و امامت چندان موجّه نيست.

 

پاسخ: اولا: بر حسب اخبار معتبر آن چه خداوند از علوم و آگاهى به امور غيبى به نبى و ولى عطا مى كند و آن ها را مأمور اِخبار از آن ها مى نمايد از امور حتميه است كه «بدا» در آن ها نيست. مثلا در خبر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از قتل عمّار به دست گروه ستمگر يا خبر آن حضرت از شهادت حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و شهادت حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) و ساير مصيبت ها كه بر اهل بيت (عليهم السلام) وارد مى شود، و يا اين كه حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام)از اهل بيت اولين كسى خواهد بود كه به آن حضرت خواهد پيوست، و اين كه دين اسلام عالم گير مى شود، و حضرت مهدى (عليه السلام) در آخر الزمان ظهور مى نمايد و بيان صفات و خصايص او و ده ها خبر مسلّم ديگر و همين طور است خبرهاى غيبى حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه بسيارى از آن ها را اهل سنّت هم روايت كرده اند و خبرهاى سائر ائمه (عليهم السلام) از امور غيبى كه اين خبرها «بدا»پذير نيستند و به عبارت صحيح تر در اين وقايع «بدا» واقع نخواهد شد وگرنه آن بزرگواران از آن خبر نمى دادند.

 

اخبارى كه از وجود «بدا» در خبرهاى غيبى ايشان سخن گفته است يا بسيار نادر است يا ضعف سند دارند و يا دلالت آن ها كامل نيست. به عنوان مثال همين روايت ابى حمزه كه بحث آن گذشت.

 

اگر روايت صحيح هم در اين زمينه باشد آن خبر عمرو بن حمق از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است كه مى گويد به حضور اميرالمؤمنين (عليه السلام)در وقتى كه ضربت خورده بود شرفياب شدم حضرت فرمودند: اى عمرو، من از شما جدا خواهم شد ... تا سال هفتاد بلاهايى واقع خواهد شد ـ سه بار اين جمله را تكرار فرمودند ـ .

 

.................................

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , antidajjal.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com