▒▓█ ضددجال_آنتی دجال █▓▒

اللهّم عجّل الولیک الفرج

نامه‏اى به «موعود»   مهدى رمضانى متين - قم

 

مدّتهاست كه منتظرِ آمدنت هستيم. مى‏بينى چقدر انتظار مى‏كشيم! امّا تو در بينِ ما نيستى! امّا نه مادر مى‏گويد: آقا در بينِ ما هست و اين ما هستيم كه نمى‏توانيم ايشان را درك كنيم، چون ما بنده‏هاى گنهكارى هستيم. اصلاً خانه ما بدونِ حضورِ تو جورِ ديگرى شده، گلهاى باغچه خانه‏مان پژمرده‏اند و شكوفه‏اى ندارند و... تو گفته‏اى كه: خواهى آمد و من سالهاست كه منتظرِ حضورت هستم. هر روز به استقبالِ روزى كه خواهى آمد، غروب‏ها مى‏روم روىِ ايوان خانه‏مان. روىِ چهارپايه سفيدم مى‏نشينم تا وقتى آمدى مانندِ شبنمى بر گلبرگِ وجودت باشم؛ سر در آغوشِ مباركت بگذارم و با ديده‏هاى پُراشك، از درددلهايم برايت بگويم.

 

آقا جان! ديگر بزرگ شده‏ام، امّا هنوز تو نيامده‏اى. دوست دارم وقتى قرار شد كه بيايى همه چيز را فرا گرفته باشم تا تو را بهتر بشناسم، آنگاه جزو يارانِ منتظرت باشم.

 

...در خانه‏مان تنهاى تنهايم و اين يادِ توست كه مرا از تنهايى درمى‏آورد. ما همه‏مان يعنى بابا و مامان، خودم و برادرم هِزارجور حرف داريم كه با تو مى‏گوييم و تو فقط از آن سوى مهتاب و از پشتِ ابرهاى سفيد به ما لبخند مى‏زنى. وقتى مادر براى آمدنت اشك مى‏ريزد تو صحبتهايش را مى‏شنوى. اين را مادر به من گفته.

 

امروز، جمعه است. پدر مى‏گويد: جمعه اختصاص به آقا و مولايمان دارد و من هم به اُميد آنكه در اين روز بيايى جورِ ديگرى مى‏شوم. دلم را مهربانتر مى‏كنم، براى اين كار از مادر، محبّت را قرض مى‏گيرم و قلبم را قاب تا از خوشحالى نپرد! دست و صورتم را هم مى‏شويم، موهايم را شانه مى‏كنم، لباس مرتّبى مى‏پوشم و جيب‏هاى شلوارم را از گل‏ياس پُر مى‏كنم. تو دوست دارى كه ما اينگونه باشيم. باغچه‏ها را تميز مى‏كنم و حياطِ خانه را آب و جارو، پنجره‏هاى خسته‏مان را هم دلدارى مى‏دهم و گلدانهاى كُهنه را از زيرزمين مى‏آورم، داخلشان شمعدانى مى‏كارم و مى‏گذارم لبِ پنجره‏ها، روى هر كدام از پله‏هايمان را گلدانهاى ياس مى‏گذارم و دست به دعا برمى‏دارم!

 

شب شده است امّا هنوز تو نيامده‏اى. باران شروع به باريدن كرده است و لباسهايم را خيس كرده. پنجره‏ها دوباره گريه‏شان مى‏گيرد و گلهاى باغچه به‏هم‏مى‏خورند. پدر، چراغها را روشن مى‏كند و من پنجره‏ها را مى‏بندم و مى‏روم روى ايوان، روى چهارپايه سفيدم مى‏نشينم.

 

چقدر حياطِ خانه‏مان، روزهاى جمعه و شب‏هاى بارانى‏اش زيبا مى‏شود و اصلاً جمعه‏ها زيباست! گرماى وجودم با گرماى سوزهاى گريه مادر چقدر دلچسبند و من تصميم مى‏گيرم كه از اين به بعد، در نمازهايم بيشتر صدايت كنم تا زودتر بيايى و جمعه‏ها اين قدر انتظارت را نكشم.

 

مى‏خواهم مثل تو شوم، مى‏دانم كه نمى‏شود امّا من تصميمِ خودم را گرفته‏ام. پس زودتر بيا.

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

منبع اصلى اعتقاد به اصل امامت  و ايمان به ظهور حضرت مهدى (عليه السلام)

 پرسش:

اعتبار و جايگاه امامت و رهبرى و ايمان به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) از چه منابع اسلامى استفاده شده است؟ و رويدادها و گذشت زمان در تكميل ابعاد مختلف اين اصل چه تأثيرى داشته است؟

پاسخ:

اعتقاد به اصل امامت و رهبرى جامعه از مسائل اساسى اسلام است و در متن تعاليم آن قرار دارد.

بر طبق آيه اى از قرآن كريم، امامت منصبى است كه به حضرت ابراهيم خليل(عليه السلام)پس از آن آزمايش بزرگ ـ ابتلاء به كلمات ـ اعطا شده است( [1] )، طبق رواياتى كه متواتر هم هستند، شيعه و سنى هر دو آن ها را نقل كرده اند، اين منصب در اهل بيت پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) هم قرار داده شده است و آنان به اين موهبت بزرگ الهى اختصاص يافته اند.

 

بر اين اساس مقرر شده است كه در هر عصرى، فردى از اين خاندان كه واجد صلاحيت هاى لازم از جمله علم و عصمت است عهده دار منصب امامت و رهبرى باشد.

 

چنين شخصى حجت خدا و عِدل قرآن و راهنماى مردم و نگهبان دين و شريعت است، امامت اصلى است كه از دوره رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) تا زمان ما برقرار بوده است و از زمان ما تا پايان جهان هم ادامه خواهد داشت و نقطه كمال ظاهرى و شكوفايى كامل آن در دوره ظهور مسرّت بخش حضرت مهدى(عليه السلام) و برپايى حكومت عدل واحد جهانى آن حضرت است كه با شكوفايى همه استعدادهاى بشرى و تكامل انديشه ها و آشكار گشتن بركات زمينى و آسمانى جهان پر از قسط و عدل و خير و بركت خواهد شد.

 

برنامه تشكيل امت نوين جهانى كه بايد منتهى به گسترش عدالت و حاكميت توحيد گردد، از متن تعاليم اسلام استفاده مى شود. قرآن كريم در چند سوره آن را اعلام كرده است و صدها روايت نبوى از جهانى شدن اسلام و حكومت عدل و استقرار امنيّت كامل در روى زمين، پس از ظهور مهدى موعود(عليه السلام) ـ كه از دودمان رسالت و فرزندان على و فاطمه(عليهم السلام) و هم نام و هم كنيه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) است ـ خبر داده است.

 

اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) با اوصاف ذكر شده مطلبى است كه در نصوص اوليه اسلامى مطرح شده است. و بر حسب احاديث متواتر، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از اين واقعه مبارك خبر داده اند و از امت خود درخواست كرده اند كه در انتظار اين روز بزرگ باشند.

 

اگر چه مسأله ظهور از بشارات كلّى مربوط به عالم گير شدن اسلام و غلبه حق بر باطل، استنباط مى شود; ولى اين به آن معنى نيست كه مسأله ظهور تنها يك مفهوم استنباطى از مضمون احاديث است. چون متن و عين عبارات نصوص روايى به طور مستقل بر آن دلالت دارند و استناد عمده اهل ايمان به همين نصوص است كه با صراحت به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) و علائم آن دلالت دارند.

 

وقتى كه معلوم شد مبناى پيدايش اين عقيده، بشارت هاى كلّى و نصوص و متون روايى است مى توان گفت اوضاع و رويدادهاى تاريخى كه بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) رخ داد در پيدايش آن نقشى نداشته است.

 

زيرا مبدأ اين انديشه عصر رسالت است و احاديث مربوط به آن متجاوز از هزار روايت است كه در كتاب هاى حديث و تفسير و بسيارى از كتاب هاى ديگر نقل شده است و علماى بزرگ اهل سنّت هم درباره آن كتاب هاى مستقلى تأليف كرده اند و كتاب هايى كه بيش از دوازده قرن از تأليف آن ها مى گذرد و توسط بزرگ ترين خبرگان و محققان علوم اسلامى نگاشته شده اند با صراحت دلالت دارند كه شخص پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)مسأله ظهور مهدى موعود(عليه السلام)را بشارت داده اند و اين بشارت ها را صحابه آن حضرت و تابعين صحابه و بعد از آن ها طبقات ديگر از مردم نقل كرده اند.

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

آیات مهدویت در قرآن

 

(اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْم هاد)( [2] )

 

]«تو فقط بيم دهنده اى و براى هر گروهى هدايت كننده اى است».[

 

و آيه:                                                                (لا يَنالُ عَهدِى الظّالِميِنَ)( [3] ).

 

]«پيمان من به ستم كاران نمى رسد! ـ و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم مى باشند، شايسته اين مقامند».[

 

و آيه                                                                   (اَفَمَنْ يَهدى اِلَى الْحَقِّ اَحَقّ اَنْ يُتَّبَعَ)( [4] ).

 

]«آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند براى پيروى شايسته تر است».[

 

اين آيات از آن جهت به اين مطلب دلالت دارند كه از آن ها خالى نبودن جامعه از امام و عصمت صاحب مقام امامت و اعلميّت او از ديگران استفاده مى شود كه اين امر از اصول اعتقادى اختصاصى شيعه است و از آيه شريفه:

 

(يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى الاَْمْرِ مِنْكُمْ)( [5] )

 

]«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا را و اولو الامر ]= اوصياى پيامبر[».[

 

اين مبناى شيعه ـ كه امام و ولى امر بايد معصوم باشد ـ استفاده مى شود. زيرا در اين آيه به طور مطلق دستور داده شده كه از اولى الامر اطاعت شود. اطاعت از رسول را كه در مطلق امور است با اولى الامر در يك كلمه ـ يك صيغه امر اَطيعُوا ـ پيش هم بيان كرده است.

 

بديهى است كسى كه مؤمنين اين گونه به طور مطلق مأمور به اطاعت از او مى شوند بايد معصوم و بركنار از خطا و اشتباه باشد، و چنانكه مسلّم است در بين تمام فرقه هاى اسلامى فقط شيعه قائل به عصمت امام است.

 

علاوه بر اين، تفاسير و احاديث معتبر نيز به اين دلالت دارند كه مراد از آيه كريمه (اَطيعُوا اللهَ...) و آيات ديگر، ائمّه اثنى عشر(عليهم السلام)است و در اين تفاسير به نام هاى مبارك آن بزرگواران هم تصريح شده است.

 

و اما در مورد جهان گير شدن دين اسلام و غلبه آن بر تمام اديان كافى است به آيات 32 و 33 از سوره توبه، و آيه 28 از سوره فتح، و آيه 6 و 8 از سوره صف، و آيات متعدد ديگر توجه شود، در آن ها وعده ظهور و غلبه دينِ حق بر تمام اديان داده شده است وَعده اى كه با ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)تحقق خواهد يافت و اين تخلف ناپذير است.

 

و اما در خصوص ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) آيات بسيارى به آن تفسير شده كه در كل متجاوز از يك صد آيه است و كتاب «المحجّة فيما نزل فى القائم الحجّة» همه آن ها را گردآورى كرده است.

 

و از جمله آن ها است اين آيه كريمه:

 

(وَعَدَ اللهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُم وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَستَخلِفَنَّهُم فِى الاَْرضِ كَمَا استَخْلَفَ الَّذينَ مِن قَبلِهِم وَ لَيُمَكّنَنَّ لَهُم دينَهُمُ الَّذِى ارتَضى لَهُم وَ لَيُبَدِلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمناً يَعبُدُونَنى لا يُشرِكُونَ بى شَيئاً وَ مَن كَفَرَ بَعدَ ذلِكَ فَاُولئكَ هُمُ الفاسِقُونَ)( [6] ).

 

]«خداوند به كسانى كه از شما ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده مى دهد كه قطعاً آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد همان گونه به پيشينيان آن ها خلافت روى زمين را بخشيد و ترسشان را به آرامش و امنيت مبدّل مى كند آن چنان كه تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من نخواهند ساخت و كسانى كه پس از آن كافر شوند آن ها فاسقانند».[

 

و اين آيه كريمه:               (وَ نُريدُ اَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضعِفُوا فِى الاَْرضِ وَ نَجعَلَهُم اَئِمَّةً وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثينَ)( [7] ).

 

]«ما مى خواهيم بر مستضعفان زمين منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم».[

 

و اين آيه كريمه:               (وَ لَقَد كَتَبنا فِى الزَّبُورِ مِن بَعدِ الذِّكرِ اَنَّ الاَْرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ)( [8] ).

 

]«در زبور بعد از ذكر ـ تورات ـ نوشتيم بندگان شايسته ام وارث ـ حكومت ـ زمين خواهند شد!».[

[2] ـ سوره رعد (13)، آيه 7.[3] ـ سوره بقره (2)، آيه 124.[4] ـ سوره يونس (10)، آيه 35.

[5] ـ سوره نساء (4)، آيه 59.[6] ـ سوره نور (24)، آيه 55.[7] ـ سوره قصص (28)، آيه 5.

[8] ـ سوره انبياء (21)، آيه 105.

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مدت زمان غيبت  و امتحانات سخت و دشوار

پرسش :

 

بر حسب آن چه كه مشهور است در دوره غيبتِ حضرت مهدى(عليه السلام) كه بسيار طول خواهد كشيد امتحانات سخت پيش مى آيد بگونه اى كه شخص با ايمان صبح مى كند ولى در حالى كه كافر شده است به شب وارد مى شود آيا اين گونه امتحان ها در زمان هاى نزديك به ظهور است يا در تمام طول مدت غيبت چنين امتحان هايى جريان دارد؟

پاسخ:

بر طبق اصول اسلامى، دنيا محل امتحان و آزمايش است و مردم در هر واقعه اى كه برايشان پيش مى آيد در حال امتحان هستند. در حال جوانى، يا پيرى، در توان گرى، در نيازمندى، در تندرستى، در بيمارى، در قدرت، در رياست، چه در زمان حضور امام (عليه السلام) يا در دوره غيبت آن حضرت باشند فرق نمى كند، هميشه در حال امتحان اند.

 

قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

 

(اَحَسِبَ النّاسُ اَن يُترَكُوا اَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لاَ يُفْتَنُون)( [1] ).

 

]«آيا مردم گمان كردند همين كه بگويند ـ ايمان آورده ايم ـ به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد ؟!».[

 

چنانكه مى دانيم در زمان خود پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در عين حال كه همه برنامه ها و رويدادها امتحان بود گاهى امتحان هاى شديدى پيش آمد كه جز عده اى اندك از عهده آن سالم بيرون نمى آمدند. مثلا در جنگ ها غير از افرادى چون على بن ابى طالب (عليه السلام) و ابو دجانه و... در جهاد و دفاع از اسلام و پيغمبر نمى توانستند زياد مقاومت كنند چون در آزمايش هاى سخت تعداد معدودى توان پايدارى دارند چه بسا افرادى كه از ترس فرار مى كردند نقل شده است كه در يكى از جنگ ها عثمان از صحنه جنگ گريخت و بعد از سه روز برگشت، يا پس از رحلت پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آن امتحان سخت پيش آمد كه سه يا هفت نفر بيشتر نتوانستند از عهده آن سالم بيرون بيايند و در خطى كه پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم)معين كرده بودند ثابت قدم بمانند بعدها هم اين قبيل امتحانات ادامه يافت و هم چنان ادامه خواهد داشت تا به قول قرآن

 

(لِيَميزَ اللهُ الخَبيثَ مِنَ الطَّيِبِ)( [2] ).

 

]«اين ها همه به خاطر آن است كه خداوند ـ مى خواهد ـ ناپاك را از پاك جدا سازد».[

 

اين امتحان ها حكمت و فوائد بسيارى دارد كه از جمله آن ها است آماده شدن طبع افراد جهان و جامعه براى آن ظهور باشكوه كه در آن مؤمنان ثابت قدم و پاى دار از ساير افراد تمييز داده خواهد شد، حفظ ايمان در دوره غيبت حضرت صاحب الامر (عليه السلام)همراه با تحمل سختى هاى بسيار شديد امكان پذير است و از اين مدرسه و مكتب امتحان البته ميليون ها نفر با افتخار و سربلندى بيرون مى آيند يعنى از طريق صبر و شكيبايى و استقامت بر مشكلات پيروز شده دين و ايمان و شرف خود را حفظ مى نمايند.

 

بر حسب مضمون بعضى از روايات در اين دوره حفظ دين از نگاه داشتن آتش در كف دست دشوارتر خواهد شد و ظلم و ستم و فساد و فحشاء شيوع پيدا مى كند و ارزش ها، ضد ارزش و ضد ارزش ها، ارزش محسوب مى گردد، گناهان افتخار و هنر شمرده مى شود، دوستان شخص او را به گناه ترغيب و تشويق مى نمايند و از اين كه با اهل ظلم و گناه و فساد هماهنگى نكرده او را سرزنش مى كنند.

 

زن ها در كارهاى مخصوص به مردها وارد مى شوند. جنگ ها و بلاهاى طبيعى زيادى پيش مى آيد. در روايت جابر انصارى كه درباره تفسير آيه

 

(اَطيعُوا اللهَ وَ اَطيعُوا الرَّسوُلَ وَ اُولِى الاَْمْرِ مِنكُم...)( [3] ).

 

]اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الامر ـ اوصياى پيامبر ـ را ...».[

 

وارد شده است حضرت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) از خلفا و جانشينان خود از حضرت على(عليه السلام) تا حضرت مهدى (عليه السلام)خبر مى دهد و همه را يك به يك اسم مى برد و فتح شرق و غرق جهان را به دست مبارك حضرت مهدى (عليه السلام) به مردم مژده مى دهد و در ضمن مى فرمايد:

 

«ذلك الذى يغيب عن شيعته و اوليائه غيبة لا يثبت فيها على القول بامامته الاّ من امتحن الله قلبه للايمان»( [4] ).

 

]«او كسى است كه از شيعيان و دوستانش پنهان مى شود چنان پنهان شدنى كه بر ايمان به امامت او پايدار نمى ماند مگر آن كسى كه خداوند قلب او را به ايمان داشتن امتحان نموده باشد».[

 

و اميرالمؤمنين (عليه السلام) در نهج البلاغه نيز از اين شدايد و آزمايش ها خبر داده اند و از جمله مى فرمايند:

 

«ما اطول هذا العناء و ابعد هذا الرجاء»( [5] ).

 

]«چه طولانى است اين رنج و محنت و چه دور است اين اميد و آرزو!».[

 

و حتى در حديثى ديگر وارد شده است كه:

 

«ان لصاحب هذا الامر غيبة المتمسك فيها بدينه كالخارط للقتاد ... »( [6] ).

 

]«همانا براى صاحب اين امر غيبتى است، هر كس كه در آن زمان به دين چنگ زده باشد مانند كسى است كه با دست خار بكند.».[

 

پس همان گونه كه از روايات استفاده مى شود تمام مدت غيبت دوره امتحان و آزمايش است كه البته نوع آن آزمايش ها در زمان و مكان هاى مختلف متفاوت است، بايد مؤمن در اين دوره در التزام به احكام دين و تلاش براى اعلاء كلمه اسلام و عزت مسلمين و دفع نفوذ و سلطه فرهنگى و سياسى بيگانگان ثبات قدم داشته باشد و با تمام اوضاع و احوال منفى و غير مساعد در حال مبارزه و جهاد باشد و به پيروزى اسلام و مسلمين و نصرت خدا اميدوار باشد و در مقابل قدرت كفار و ايادى آن ها خود را نبازد و به اخلاق و رفتار غلط آن ها گرايش پيدا نكند و در ضمن يقين داشته باشد كه وعده هاى خدا و پيغمبر خدا حق است و بالاخره اسلام پيروز و عالم گير خواهد شد و در نتيجه آن عدل و داد جهان را پر خواهد كرد.

 

 

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

قاعده لطف و امامت امام غايب

پرسش بيست و هشتم:

 

آيا قاعده لطف مستفاد از احاديث و روايات اهل بيت(عليهم السلام)است يا از ارتباط شيعه با معتزله اين قاعده در كلام شيعه پيدا شده است؟ و نحوه تطبيق اين قاعده با وجود امام غايب با چه بيانى است؟

 

پاسخ:

 

از آن جا كه درباره اصل امامت شيعه ادله زيادى به غير از قاعده لطف در دست دارد با وجود آن دلائل اگر به قاعده لطف هم تمسك شود اين كار به منظور تاييد ادله است.

 

اما ارتباط شيعه با معتزله كه گاهى در مقابل اشاعره به آن ها عدليه گفته مى شود بايد معلوم باشد كه معتزله ـ فرقه اى است از اشاعره كه بعد از شيعه پيدا شده است منشعب شده است ـ گرچه با شيعه در بعضى از عقايد و مسائل كلامى موافقت كردند ولى اين دليل بر تأثير آن ها در مذهب شيعه نيست بلكه به عكس اين دليل بر تأثير پذيرى آن ها از عقايد شيعه است چون اشاعره فرقه اى هستند كه بعدها پيدا شده اند بعلاوه همان طور كه گفته شد عقايد شيعه همه از عقل و قرآن مجيد و احاديث اهل بيت عترت(عليهم السلام) گرفته شده است قاعده لطف نيز از خود شيعه و برگرفته از همان مآخذ و مصادر است.

 

در حديث است كه جابر، فايده وجود امام غايب و چگونگى استفاده از وجود او را در زمان غيبت از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) سؤال كرد حضرت در جواب فرمودند:

 

«اى و الذّى بعثنى بالنبّوة! انهم ينتفعون به و يستضيئون بنور ولايته فى غيبته كانتفاع النّاس بالشّمس و ان جللها السّحاب»( [7] ).

 

]«آرى! قسم به كسى كه مرا به پيامبرى برانگيخت مردم از او بهره مى برند و از نور ولايتش در زمان غيبت او كسب روشنايى مى كنند همان گونه كه از خورشيد در پشت ابر بهره مى برند».[

 

نفى كلّى لطف بودن وجود امام غايب از شخص عاقل كه از امور غيبى بى اطلاع است صحيح نيست پس از ثبوت اصل امامت و غيبت او يقين به وجود لطف و ترتّب فايده بر وجود او حتمى است زيرا نصب امامى كه مكلف به غيبت باشد اگر لطف به بندگان نباشد لغو و بى فايده است و خداوند از كار لغو و بى فايده منزّه است. پس نصب امام غايب از سوى خدا قطعاً لطف است.

 

بلى اگر بخواهيم با قاعده لطف هم لزوم نصب امام و هم امامت شخص غايب را ثابت كنيم اين اشكال پيش مى آيد كه بايد اول لطف بودن امام غايب معلوم باشد وگرنه با جهل به لطف بودن آن، امامت او ثابت نخواهد شد. در حالى كه با قاعده لطف لزوم نصب امام را ثابت مى نماييم و با دلايل محكم ديگر امامت امام غايب را، و با انضمام اين دو دليل به اين مطلب كه از خدا كارى كه عبث باشد صادر نمى شود لطف بودن امامت امام غايب ثابت مى شود و سخن محقق طوسى كه مى فرمايد: «وجوده لطف و تصرّفه لطف آخر و عدمه منّا» مبتنى بر اين اصل است كه وجود امام مطلقاً لطف است، خواه در ظاهر باشد يا غايب شود. و اين يك اصلى است كه بر حسب فرمايش حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه مى فرمايند:

 

«لئلاّ تبطل حجج الله و بيّناته»( [8] )

 

حجت ها و نشانه هاى خدا با وجود امام، چه ظاهر باشد يا پنهان، حفظ مى شود ـ ثابت شده است.

 

شايان ذكر است كه اگر اشكال نبودِ لطف نسبت به امام غايب وارد باشد نسبت به امامى كه غايب نيست ولى متمكن از تصرف در امور هم نمى باشد جارى است و امامت او نيز به همان علتى كه امامت امام غايب، بدون لطف محسوب مى شود بى لطف خواهد بود. در حالى كه در امام حاضرى كه قادر به تصرف در شئون و اعمال مربوط به امامت نيست، اين اشكال مطرح نشده است. همان گونه كه در مورد پيامبرى كه در اثر شرائطى متمكن از هدايت نباشد يا هدايت هايش مؤثر واقع نشود و يا در مورد پيامبرى كه بعثت اش عمومى باشد ولى معاندان و مخالفان مانع از رسيدن دعوتش به همگان شوند اين اشكال نشده و لطف بودن اصل رسالت او مورد انكار قرار نمى گيرد.

 

ممكن است به همين بيان دليل عقلى بر امامت امام غايب(عليه السلام)اقامه نمود كه نصب امام و تعيين او از جانب خدا لطف است و لطف هم بر خدا واجب است. بنابر اين خداوند بعد از حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام)شخصى را به امامت منصوب كرده است و آن غير از امام غايب فرزند او نخواهد بود. چون ديگران كه ادعا امامت كرده اند عدم صلاحيّت و بطلان ادعايشان ثابت شده در حال حاضر هم كسى چنين ادعايى ندارد. پس يا خدا از لطف نسبت به بندگان خود در عصر غيبت دريغ نموده كه اين خلاف حكمت حقّ است و يا اين كه از باب لطف تعيين امام نموده است كه در اين صورت او غير از امام دوازدهم كس ديگرى نيست.

 

*   *   *

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

فلسفه تأخير ظهور با فراهم بودن شرايط

 

پرسش بيست و ششم:

 

در طول تاريخ گاهى به شرايط و فرصت هايى بر مى خوريم كه گمان مى رود زمينه ظهور فراهم شده مثلا استقبال مردم از دين و فداكارى در راه اسلام و بذل جان و شهادت به خاطر آن به قدرى زياد و با شور و هيجان است كه به نظر مى آيد كه نه تنها سيصد و سيزده نفر بلكه بيش از هزارها نفر آماده جان نثارى در ركاب امام(عليه السلام) هستند با وجود اين، سرّ تأخير ظهور چيست؟

 

پاسخ:

 

راجع به فراهم بودن شرايط ظهور امام زمان (عليه السلام) ،

 

اولا: كسى نمى تواند به طور يقين اظهار اطّلاع كند يعنى بگويد همه شرايط فراهم شده است، زيرا خود اين ادعا احتياج به علم به جميع شرايط دارد چون ممكن است احاديث متضمن بيان همه شرائط نباشند.

 

ثانياً: بر فرض كه شرايط، منحصر در آن موارد باشد كه در روايات آمده است با اين حال همان طور كه صدوق ـ عليه الرحمه ـ فرموده است واقعاً نمى توان مطمئن بود كه فرضاً همان سيصد و سيزده نفر اصحاب خاص و سائر شرايط موجود شده باشد.

 

چون اگر تمام اوضاع و شرائط بر حسب ظاهر حكايت از فراهم بودن زمينه ظهور داشت، بدون اين كه مثلا وجود افراد خالصى را كه بتوانند در شمار سيصد و سيزده نفر از اصحاب حضرت صاحب(عليه السلام) باشند انكار كنيم. اين ادعا را هم نمى توانيم بكنيم كه همه افراد مانند «سلمان» و «ابوذر» و «مقداد» و «رشيد هجرى» و «اصحاب كربلا» مى باشند.

 

در وضعيت كنونى با همه ادعاهايى كه در جامعه ما براى بازگشت به اسلام و اسلام خواهى مطرح مى شود و البته باعث افتخار است اما باز هم مى بينيم احكام الهى را در بسيارى از مسائل سياسى، اقتصادى، اجتماعى، خيلى ها زير سئوال مى برند و تا آن جا كه بعضى احكام دين را كه اختصاص به زمان و يا مكان خاصّى ندارد مختص به همان عصر پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى دانند به اين بهانه از زير بار تكليف شانه خالى مى كنند، با وجود چنين اشخاصى و حوادثى چگونه مى توانيم بگوييم اوضاع براى ظهور آماده شده است تا چه رسد به اين كه از علت تأخير سئوال كنيم.

 

بنابر اين در اين مسئله سزاوار است تسليم حكم و اراده خداوند عالم باشيم و فضيلت انتظار ظهور را از دست ندهيم و همان گونه كه در روايت «على بن مهزيار» اشاره شده است محجوب بودن آن حضرت را به اعمال خود نسبت بدهيم و هميشه ياد آن حضرت را در دل هاى مان زنده نگهداريم و سعى كنيم از طريق اصلاح اعمال خود زمينه ظهور حضرتش را هرچه بيش تر فراهم كنيم.

 

*   *   *

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عقيده به ظهور مهدى و منجى  و پيدايش متمهديان

پرسش:

عقيده به ظهور مهدى و منجى موجب پيدايش متمهديان در طول تاريخ شده است، و بعضى اين پيشامد را توجيهى براى كنار گزاردن اين تفكر قرار مى دهند، اين ديدگاه تا چه حد مى تواند قابل قبول باشد؟

پاسخ:

 

اين ديدگاه به هيچ وجه قابل قبول نيست وگرنه بايد بشر همه ديدگاه هاى مثبت را كنار بگذارد. چرا كه همه آن ها كم و بيش مورد سوء استفاده قرار گرفته اند. اين همه اشخاص كه دعوى خدايى كرده اند و يا خود را مظهر خدا، و متحد با خدا و خدا را حالّ در خود دانسته اند همه از اصل اعتقاد به خدا سوء استفاده كرده اند اين كار به هيچوجه به مسئله اعتقاد به خدا ضررى نمى زند.

 

همچنين اين همه پيغمبران دروغين كه ادعاى پيامبرى كرده و مردمى را گمراه كرده اند، به صحيح بودن اصل نبوت آسيبى نمى رساند. اين مسأله كم و بيش در هر فن و صنعتى پيش مى آيد ولى آن پيش آمد به اصل آن فنّ ضرر نمى رساند.

 

خلاصه هر اسم و كلمه اى كه معناى خوب و جاذب دارد، اگر در ضدش به كار گرفته شده مثلا به خائن امين; و به ظالم عادل، و به جاهل عالم، و به فاسق متّقى گفته شده است و يا اين كه همه خيانت ها و مظالم را تحت عنوان هاى خيرخواهى و اصلاح طلبى در طول تاريخ انجام داده اند هيچ كدام به اصل اين ارزش ها و امور خير صدمه نمى زند.

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ظهور خورشيد هدايت   زهره كرمى

 

سلامى به وسعت كوچ پرستوهاى عاشق به اميد بازگشت!

 

دل را كلبه تو ساخته‏ام در حالى كه با گل‏هاى بهارى مزيّن است. در گوشه آن آيينه طلايى قلب را، كه اشعه‏هاى زرّين خورشيد، وجودم را ياقوت جلادهنده خود ساخته است جاى داده‏ام و فرشى از چمن كه تاروپود آن اميد و انتظار است بر پهناى آن گسترانده‏ام. در كنار آيينه دلم روبروى پنجره، شمع جانم را در شمعدانىِ قديمى كه گوشواره‏هاى زُمرّدگونِ استقبال بر گوش كرده است، قرار داده‏ام تا بيايى و با نور جلالت روشنش كنى و عطر مست‏كننده ياس را بر فضا پاشيده‏ام. دسته گلى از گل‏هاى خلوص را كه پروانگان چشم‏به‏راه با روبان قرمز رنگِ محبّت محكمش كرده‏اند، در گلدان بى‏قرارى گذاشته‏ام و پيچك‏ها، تاجى از عشق را بر سردر كلبه نصب كرده‏اند و بلبل، انگشتر فيروزه التماس را بر حلقه آويزان كرده و با چشمانى معصوم و با حالتى نزار مى‏گريد به اميد ديدار. به سروهاى سركش دلم صبر را آموختم تا تو بيايى. چشم در چشم، روبه‏رو، در انتظار، انتظارى محو از گل رخساره صبا تا بيايى و من شهرى از پيغام گيرم و سر تا پا لباس عزمِ بزم پوشم و بر پيشانى لبخند حك كنم سپيدى ياسمن را و بكارم نهالى سر تا پا شعف و جويبارى سرشار از مِىِ‏اَلَسْت. اى يوسف زهرا! اى خورشيد رخ‏بركشيده درپسِ ابرهاى سياه، اى سفركرده هجران‏گزيده، تا كِى تو همچنان در غيبت و ما اين‏چنان در هجران. اى عزيز! اى پيشواى محرومان، اى آخرين اميد، ديدگان جستجوگر ما بر دروازه سحرقامت تو را منتظر است.

 

اى مهدى جان! اى رايت رسول خدا بر دوش، اى شمشير حيدر بركف، اى عصاى موسى در دست، اى خاتم سليمان در انگشت، اى شكوه عيسى را واجد، اى صبر ايّوب را صاحب، چه دشوار است كه سخنان همه را بشنويم و گوشهايمان از صداى دلنشين تو بى‏بهره ماند. اى قائم! اى يادگار خدا بر زمين، اى قرآن ناطق خدا، اى زاده ياسين و طاها، اى فرزند صراط مستقيم، اى تسلى زهرا، اى پورعسكرى، اى پايگاه مهر و محبّت و اى اسطوره ايثار، براى ديدنت از كدامين كوچه بيايم. آخر در انتظار مقدم پاكت نشسته‏ايم، دستمان گير و رُخ بنما و اين شب جور را به صبح پيروزى بدل نما. بيا كه ديرگاهى است كه پروانه، شوق بال‏زدن بر گِرد شمع را ندارد و پرستو لانه‏اش را پيشكش تاريكى‏ها نموده است. تيغ در دست من است و اميد در پنجه‏هاى تو گِره خورده، جام من از شراب مست ايمان تهى ا ست و ساغر تو گلگون، بيا كه سرمايه‏هايمان اندك است، بيا كه اكنون بر دوشهايمان بارى به سنگينى غروب‏هاى مكرّر است و خورشيد، انتظارى بى‏تاب براى طلوع دارد. آه! كه ديگر مرا ياراى چيدن گل انتظار از گلدان تنگ دلم نيست. جهان نثار قدومت باد.

 

به  اميد   ظهور خورشيد              خدايا، رازها در پرده تا كى

 

ز غيبت، قلبها آزرده تا كى             كجايى اى گل زهرا كجايى

 

تو اى مهر آفرين، لطف خدايى

 

يا رَبّ الحسينِ بحقّ الحُسَيْن اِشْفِ صَدْرَ الحُسَيْنِ بِظُهُورِ الحُجَّة

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شيعه و قيام مسلّحانه

پرسش:

آيا از جمله شرط هاى امامت امام، قيام مسلحانه است؟ و آيا قيام مسلحانه به طور مطلق و در هر شرايطى جزء برنامه هاى شيعه است؟ يعنى شيعه بايد همواره در حال نبرد مسلحانه با نظام هاى ستمگر حاكم باشد؟ يا اين كه در اين موضوع نيز همان شرايطى كه در امر به معروف و نهى از منكر مطرح است مورد نظر مى باشد؟ و ديگر اين كه در قيام هاى مسلحانه عليه حكومت بنى اميّه، شيعه چه نقشى داشته است؟

 

پاسخ:

شيعه در برنامه جهاد با كفار غير از برنامه اسلام كه در كتاب هاى فقه مشروحاً بيان شده برنامه ديگر ندارد كه بسيارى از فقها شرط وجوب آن را حضور امام و دعوت او به جهاد مى دانند.

 

ولى در دفاع از كيان اسلام و نواميس مسلمين و دفع هجوم دشمنان از حدود و ثغور اسلامى خواه اين فيزيكى باشد يا فرهنگى و يا اقتصادى يك تكليف واجب همگانى است و حتى به حكم آيه شريفه:

 

(وَ اَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوّة وَ مِن رِباطِ الخَيلِ تُرهِبونَ بِهِ عَدُوّ اللهِ و عَدُوّكُم)( [13] ).

 

]«هر نيرويى در قدرت داريد، براى مقابله با آن ها ـ دشمنان ـ آماده سازيد! و همچنين اسب هاى ورزيده ـ براى ميدان نبرد ـ تا بهوسيله آن، دشمنِ خدا و دشمنِ خويش را بترسانيد!».[

 

آمادگى براى حفظ و حراست از مرزهاى فيزيكى و فرهنگى يك تكليف واجب الهى است. منتهى در جبهه جنگ و نبرد فيزيكى از طريق تهيه اسلحه نظامى و در جبهه دفاع فرهنگى و اقتصادى از طريق آماده كردن ابزارهاى خاص آن و در اين جهت عصر حضور امام (عليه السلام) با دوره غيبت فرق نمى كند.

 

همان طور كه خانه مسلمان و عيال و مال و جان او بايد مأمون از خطر و هجوم بيگانگان باشد،

 

«و من قتل دون ماله فهو شهيد»( [14] )

 

]«و هر كس كه براى دفاع از دارايى خويش كشته گردد شهيد است».[

 

وطن اسلامى هم كه خانه همه است بايد از خطر در امان باشد.

 

اين اجمال برنامه در برخورد با دشمنان خارجى است. امّا در برخورد با جريان هاى ضد اسلام داخلى و عواملى كه از داخل منافقانه براى مقاصد جاه طلبانه به اسلام و مسلمين ضربه مى زنند، مواضعى كه براى دفع اين مفاسد انجام مى شود بايد در حدّى باشد كه بتواند آن حركت ضد اسلامى را برطرف نمايد.

 

البته در مواردى كه اين حركت، كيان اسلام را در خطر اندازد يا احكام اسلام و امنيت جامعه اسلامى را در معرض تهديد قرار دهد و دفع اين خطر به حركت نظامى نياز پيدا كند در چنين شرايطى قيام مسلحانه واجب مى شود.

 

خلاصه در تفكر شيعى بى تفاوتى در مقابل جريانات مخالف و ظالمانه محكوم است.

 

مسلمان بايد به تمام امورى كه به عزّت و شوكت اسلام و مسلمين و اعلاء كلمة الله است ارتباط پيدا مى كند اهميت بدهد در هر مورد به وظيفه و تكليف خود عمل كند.

 

مع ذلك از شرايط امامت امام چنانكه به زيديّه نسبت مى دهند قيام مسلحانه نيست و چنين نيست كه هر رهبر گروه مسلحانه هر چند از سادات و خاندان پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) باشد امام به حساب بيايد و كسى كه به ظاهر قيام و مبارزه مسلحانه نداشت به اين بهانه نمى شود او را غير امام دانست، چنانكه در مورد امام زين العابدين و امام باقر و امام صادق (عليهم السلام)چنين بود. چون

 

اولا: سياست غير مسلحانه آن ها در اعلاء كلمه اسلام و حراست از حق و نگهبانى از شرع در زمان خودشان از قيام مسلحانه كارسازتر بوده است.

 

ثانياً: همان طور كه در حديث محمود بن لبيد از حضرت زهرا(عليها السلام)روايت شده است «مثل الامام مثل الكعبة اذ يؤتى و لا يأتى»( [15] ) وظيفه مردم است كه گرد شمع وجود امام اجتماع كنند و براى نصرت او و اعلاء كلمه اسلام و پاس دارى از اهداف دين اعلام حضور كنند در آن صورت امام به هر صورت كه مقتضى باشد موضع گيرى مى كند.

 

چنانكه اميرالمؤمنين(عليه السلام) بعد از قتل عثمان وقتى مردم با آن شور و شوق از هر طرف براى بيعت با آن حضرت هجوم آوردند، مردم را بى جواب نگذاشتند. فرمودند:

 

«اما و الذى فلق الحبة و برأ النسمة لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء الا يقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم لالقيت حبلها على غاربها و السقيت آخرها بكاس اولها و لالفيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عطفة عنز»( [16] ).

 

]«آگاه باشيد! به خدا سوگند، خدايى كه دانه را شكافت، و انسان را آفريد، اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى گِرداگِردم را گرفته، و به يارى ام قيام كرده اند، و از اين جهت حجت تمام شده است، و اگر نبود عهد و مسئوليتى كه خداوند از علما و دانشمندان ـ هر جامعه ـ گرفته كه در برابر شكم خوارگى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من مهار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر مى نمودم و آخر آن را با جام آغازش سيراب مى كردم، ـ آن وقت ـ خوب مى فهميديد كه دنياى شما ـ با همه زينت هايش ـ در نظر من بى ارزش تر از آبى است كه از بينى گوسفندى بيرون آيد!».[

 

و امّا در مورد قيام هاى مسلّحانه عليه بنى اميّه غير از شورش هايى كه از سوى خوارج برپا شد و هيچكدام هم به نتيجه نرسيد، انگيزه و علت سائر قيام ها خون خواهى از قاتلان حضرت سيدالشّهداء(عليه السلام) و اعتراض به مظلوميّت اهل بيت(عليهم السلام) بود و از جمله آن ها قيام عين الورده و قيام مختار است كه در هر دو تعداد زيادى از شيعيان شركت داشتند و سپس قيام جناب زيد و قيام هاى ديگر است كه همه از محبّت و مودّت نسبت به اهل بيت(عليهم السلام)و اعلام تنفّر و انزجار نسبت به بنى اميّه ناشى مى شد، لذا مى بينيم مردى چون كميل در قيام عبدالرحمان بن محمد بن اشعث شركت مى جويد و يا در قيام اخير كه منتهى به انقراض حكومت بنى اميّه و قطع سلطه آن ها از اكثر ممالك اسلام شد.

 

انگيزه اصلى واقعه جان سوز كربلا، و شهادت دل خراش زيد بن على(عليهما السلام) و يا در يك كلمه مظلوميت اهل بيت(عليهم السلام) بوده است.

 

بنابر اين در اين قيام هاى بر ضد بنى اميّه آن چه مهم بود نقش شيعه و استفاده از مواضع مظلومانه اهل بيت(عليهم السلام) است. هر چند بعد از شهادت سيدالشهداء(عليه السلام) سائر امامان در مقام قيام برنيامدند چون اوضاع را براى برقرار شدن حكومت عدل اسلامى از طريق قيام مسلحانه مناسب نمى ديدند، لذا در سنگرهاى ديگرى به انجام تكاليف الهى خود در خصوص نشر احكام و دفع بسيارى از بدعت ها پرداختند.

 

حتى در جريان آخرين قيام عليه بنى اميه بعد از پيروزى تنها شخصيتى كه براى زعامت از همه سزاوارتر بود امام جعفر صادق(عليه السلام) بود، ولى با اين كه به آن حضرت اين كار را پيشنهاد كردند، امام صادق (عليه السلام) از پذيرفتن آن خوددارى كرد و در پيش گرفتن چنين سياستى از جانب وى به اعتقاد شيعه در نتيجه يك فرمان از جانب پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم)بود كه بهوسيله وحى براى پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) خبر داده شده بود و به علاوه هر امامى تكليف خود را در برابر شرايط موجود بهتر از همه مى داند، و هميشه مهم تر را بر ساير امور مقدم مى نمايد، در اين مسأله هم اگر حضرت زعامت را مى پذيرفت، مصالح مهم اسلام ضايع مى شد، چون بر هر صاحب نظرى روشن بود كه در آن چنان شرايطى امكان اجرا احكام نورانى اسلامى و حاكميت بخشيدن به نظام عدل اسلامى فراهم نبود.

 

*   *   *

[13] ـ سوره انفال (8)، آيه 60.[14] ـ بحارالانوار، ج 10، ص 226.

[15] ـ بحارالانوار، ج 36، ص 352.[16] ـ نهج البلاغه صبحى الصالح، خ 3، قسمت 17.

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

سخنى با معشوق آسمانى   زهرا قاسمى

 

اى مهربان؛ بگذار تا در ميان ستاره‏هاى شب و تنهايى شب با تو سخنى داشته باشم؛ بگذار تا از درد جدائيت كه با غيبتت همه تكيه‏گاه مظلومان ازبين‏رفته بنالم؛ پيش از تو آب معنىِ دريا شدن نداشت ولى مى‏دانم كه با حضورت در ميان مردم هر قطره آب معنى يك دريا را مى‏دهد و حتى گياهانى كه با نبودنت اجازه زيبا شدن نداشتند ولى با تو گلستان مى‏شوند؛ اما افسوس كه بوى غيبتت به مشام تنهاييم مى‏رسد!

 

اى آقاى من؛ شنيده‏ام كه با نماز خواندن شماست كه خورشيد جان مى‏گيرد و با هر نفس شماست كه روشنتر مى‏شود! آخر از حريم كدامين بهارى كه عاشقانت با شنيدن نامت به قامت سبزت مى‏ايستند و قلبهايشان را به سوى شما روانه مى‏سازند؛ من مى‏دانم كه دل شما مانند دريا پاك است، پس چرا اى سرور امّت، ظهورت را تجلّى نمى‏كنى؟! طوفانهاى دريا براى شما حباب است؛ پس آخر چرا ما را در اين سرزمين آفتاب، چشم‏انتظار گذاشته‏ايد؟! روييدن خورشيد از خاك، معناى وجود تو را مى‏دهد و بهار را در نام شما مى‏جويم. عزيز دلم! چه شبها و روزها كه نام تو را بر زبان جارى مى‏ساختم و به يادت هميشه دلم آهنگ انتظار را مى‏نوازد و با پاى برهنه در جاده‏هاى انتظار قدم برمى‏دارم.

 

گلدسته‏هاى مسجد جمكران در خيال رسيدن نام زيبايت به گوششان در اوج آسمان دعا مى‏خوانند و گنبد جمكران در زير آسمان غم‏آلود دلهاى عاشقان چشم‏انتظار، كبوتر تو مى‏باشد! عاشقانى كه به مسجدجمكران مى‏آيند، سر بر ديوار جمكران مى‏گذارند و با چشمانى اشكبار تو را ياد مى‏كنند و با دل سوخته‏شان شما را صدا مى زنند. خوب مى‏دانم كه مرا نيازى به گفتن اين حرفهاى غمگين نيست، چرا كه شما در چشمهايتان روشنايى است كه اينها را مى‏بينيد. اى منتهاى مهربانى! هر روز جمعه عاشقان منتظر آمدنت هستند و ثانيه‏هارا به خاطر ديدنت مى‏شمارند؛ چرا كه همه هفته به اميد جمعه مى‏مانيم و هنگامى كه جمعه فرامى‏رسد زمين و زمان بوى تو را مى‏دهد؛ امّا غروب جمعه دلم را مى‏شكند و هنگامى كه جمعه مى‏رود دلم مى‏گيرد، چرا كه روزى كه وعده داده‏اى كه خواهم آمد بدون تو سپرى مى‏شود!

 

اى محبوب دلها!

 

تمام هستى‏ام را خاك قدمت مى‏كنم تا شايد نظرى به جاده دلم بيندازى -چرا كه تو آفتاب يقينى، كه اميد فرداها هستى، تو بهار رؤيايى كه مانند طراوت گل‏سرخ مى‏مانى و نرم و سبز و لطيفى تو معنى كلمات آسمانى- هستيى كه دستهايش براى آمدنت به زمين دعا  مى‏كند.

 

اى تجسّم مهربانى!

 

غيرت آفتاب و جلوه زيبايى ماه تو را توصيف مى‏كنند و نفس آب تو رامعنى مى‏كند و نبض خورشيد تو را وصف مى‏كند.خوب مى‏دانم كه تو مى‏آيى؛ آرى تو مى‏آيى همانطور كه وعده كرده‏اى و آنگاه است كه انتظار را از لغتنامه‏ها پاك خواهيم كرد.

 

پس اى تمام زيبايى!

 

بيا تا براى هميشه فريادرس عاشقان موعود باشى.

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

جمعه حضور   اهواز

 

مهدى جان!

 

روز را با يادت شب مى‏كنم و هر شب منتظرت هستم. در تاريكى شب‏هاى ظلمانى، منتظر شنيدن صداى گامهايت درپس كوچه‏هاى انتظار هستم. آرى من منتظر او هستم كه خود نيز منتظر است.

 

قريب  1165 سال است كه شيعيان، اين مظلومان هميشه تاريخ، انتظار آمدن لحظه‏اى را مى‏كشند، انتظار آن لحظه كه عطر و بوى خوش محمّدى‏صلّى اللّه عليه و آله سراسر جهان را يكبار ديگر معطر كند. انتظار آن لحظه‏اى كه خاطره مظلوميّت زهرا و على و فرزندانشان را در خود نهفته دارد. انتظار لحظه‏اى كه در آن طنين: «أين الطالب بدم المقتول بكربلاء» زمين و آسمان را فرامى‏گيرد.

 

در آن لحظه نوگل نرگس و اميد شيعه از راه مى‏آيد. از سفرى دور، به دورى قرنهاى طولانى، كوله‏بار سفر «انتظار» را زمين نهاده و از درون آن، سبزى و طراوت و عدل و عدالت را كه ارمغان سفر براى منتظران چشم به راه است بيرون مى‏آورد. مى‏دانم خود او نيز منتظر آن لحظه است، لحظه‏اى كه در زمين و آسمان بانگ: «أين المضطرّ الّذي يجاب إذا دعى» طنين‏انداز شود. منتظر لحظه‏اى كه تكيه به ديوار كعبه داده و بانگ برآورد: «أنا بقيّةاللّه، (بقية اللّه خيرٌ لكم إن كنتم مؤمنين)»، منتظر لحظه‏اى كه وعده حق تحقق پذيرد و «جاء الحق وزهق الباطل» تحقق يابد. منتظر لحظه‏اى كه مستضعفان به امر خداوند وارثان زمين شوند و پرچم «سبز آل‏محمّدصلّى اللّه عليه و آله» در سراسر گيتى به اهتزاز در آيد.

 

در پس اين قرنها چشمانم به در دوخته شده است و منتظر آمدنت هستم.

 

هر صبح جمعه سراغت را از باد صبا مى‏گيرم، نشانى از كوى آشناى تو مى‏پرسم، اما باد صبا چون هميشه پاسخى ندارد. آه كه غروب جمعه چه دل‏گير است، چشمهاى ابرى منتظران هواى باريدن دارد. هفته‏اى ديگر نيز بى‏گل روى مولا سپرى شد، چه سخت و طاقت‏فرساست: «عزيزٌ علىّ أن أرى الخلق ولاترى ولاأسمع لك حسيسا ولانجوى».

 

همه شب منتظرت هستم تا اگر شبى گذرت به كوچه دل‏مان افتاد واز روى كرم، گوشه چشمى به كوچه تاريك دل ما كردى و آن را از نور خود منوّر ساختى، در خواب غفلت فرو نرفته باشم.

 

شبها را به اين اميد روز مى‏كنم و روزها را به اين اميد شب كه تو بيايى. بيايى و دلهاى زخم‏خورده‏مان را مرهم گذارى.

 

ديگر روزهاى هفته برايم معنا ندارد، تنها به جمعه مى‏انديشم، اى كاش هر روز جمعه بود و جمعه‏اى معطر نزديك جمعه «موعود»، جمعه‏اى پر از عطر اقاقى‏ها، جمعه‏اى به عطر خوش محمّدى [صلّى اللّه عليه و آله] ، جمعه‏اى سرخ و حسينى  [عليه السلام] ، جمعه‏اى سفيد به پاكى دل منتظران عاشق و جمعه‏اى سبز به سبزى «جمعه حضور».

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

انتظار خورشيد  

مريم عقلايى - زينب عباسى

 

درديست انتظار كه درمان آن تويى                 اين درد تلخ بى تو مداوا نمى‏شود

 

سلام بر تو كه اميد آسمان‏هاى غريبى و پناه قلب‏هاى بى‏پناه!

 

از پشت پنجره‏هاى سوخته و آفتاب‏خورده به آن سوى كرانه‏هاى نيلگون خيره شده‏ام و به تو فكر مى‏كنم. تويى كه از هزاران عشق و اميد والاترى. تويى كه آموزگار دشتستان عشقى. تويى كه رمز رسيدن به اوج خدايى. تويى كه شهدى به شيرينى يك دعايى و دفترچه خاطرات صبايى. تويى كه بر زخم سرخ شقايق دوايى و بر آلاله دل شفايى. تويى كه تفسيرى از قامت سبزه‏هايى و تويى كه معشوقى و باصفايى. بى‏صبرانه در انتظارت نشسته‏ايم تا بيايى و با دستان ابراهيم‏گونه‏ات بتهاى زور و تزوير را در بتكده نوين بشرى درهم‏كوبى و ننگها و نيرنگها را از جامعه بزدايى. اى سفير ثانيه‏هاى عبور: بيا و سوار بر صاعقه‏ها، كوچه‏باغ ديده‏هايمان را چراغانى كن. بيا و به ما  بياموز كه چگونه فضاى دستانمان را پناه نسترن‏هاى غريب كنيم و به ما بياموز كه چگونه مرهم زخم‏هاى پرستو باشيم و دلمان را سنگ‏صبور بلبل كنيم. بيا و به ما بياموز كه چگونه تكه‏اى از سرزمين عشق را ميان گامهاى قنارى‏ها قسمت كنيم و چگونه با محبّت خانه بسازيم و يك اتاقش را به ياس‏هاى خوشبو دهيم. ما سرشار از حسّى غريبيم كه: خواهى آمد. تو كه آدينه‏اى سبزپوشى و مظهر امّيد نيلوفران خاكى.

 

گوش كن! گوش كن صداى العطش خاك را، كوير تشنه است. گوش كن صداى دلهاى خسته را، عاشقان منتظرند.

 

نگاه كن! نگاه كن و ببين كه ذوالجناح عدالت تنهاست. كجاست ذوالفقار كه هنوز هم دشمنان از برق نگاهش به خود مى‏پيچند. تو را به جان هر چه عاشق توست قسم! قدم بگذار روى كوچه‏هاى قلب ويرانمان. ما در حسرت ديدار چشمانت روبه پايانيم.

 

خدا  كند  كه  بدانى  چقدر  محتاج‏ست            نگاه  خسته  من  به  دعاى  چشمانت

 

چه مى‏شود كه صدايم كنى به لهجه موج           به لحن نقره‏اى و بى‏صداى چشمانت

 

برگرد و غيبتت را به پايان بر!

 

تا نيايى بغضِ فضا برطرف نمى‏شود. تو بى‏آنكه فكر غربت چشمان ما باشى، نمى‏دانيم چرا، تا كى، براى چه؟ ولى رفتى و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مى‏باريد!

 

و بعد از رفتنت تا حال آسمان چشمانمان خيس باران شد.

 

و بعد از رفتنت درياچه بغضى كرد.

 

«ما همه در انتظاريم، در انتظار فرجت».

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

القاب امام دوازدهم

پرسش :

آيا زياد بودن لقب هاى امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ به خاطر زيادى ويژگى هاى ذاتى و روحى و جسمى او است و يا اين امر ناشى از بزرگى كارهاى اصلاحى او مى باشد؟

پاسخ:

از روايات استفاده مى شود كه نام هاى مبارك امام دوازدهم (عليه السلام)عبارتند از: قائم، مهدى، غايب و حجت. به علاوه احاديث مختلف از آن حضرت با عناوينى چون: حجة الله، خليفة الله و القائم هم ياد شده است و علت زياد بودن لقب هاى آن حضرت همان دو جهتى است كه به آن اشاره شده است، البته در ميان اين القاب بعضى مشهورترند.

 

ممكن است اوضاع و احوال در يك زمان موجب توجه بيشتر مردم به يكى از اين لقب ها و يا صفات بشود و يا جنبه خاصى از مسأله بيشتر مطرح گردد، در نتيجه سخن رانان و نويسندگان و يا شاعران آن لقب يا جنبه خاص را بيشتر مورد توجه قرار دهند، نظير اسماء الحسنى خداوند متعال كه شرايط و احوال شخصى يا عمومى مردم موجب مى شود كه به يكى از آن اسم ها مثلا اسم «الشّافى» يا «السّلام» يا «الحافظ» يا «الرّازق» بيشتر توجه داشته باشند و خدا را با آن اسم بخوانند، اما اين بدان معنى نيست كه سائر اسماء الحسنى وجه تسميه ندارند.

 

بنابر اين هر يك از اسم ها و القاب امام زمان (عليه السلام) به يكى از اوصاف يا اعمال آن حضرت اشاره دارند و از اغلب آن ها در رواياتى كه اصل مسأله امام دوازدهم و ظهورش را مطرح كرده اند ياد شده است، يعنى آن حضرت حتى سال ها قبل از آن كه خود و پدرشان متولد شده باشند با اين نام ها و لقب ها مشهور بوده اند.

 

و در اين جهت كه امام دوازدهم همان حضرت مهدى و حضرت مهدى همان امام دوازدهم است، عالمان بزرگ اهل تسنن با شيعه موافقت دارند و از همين رو افرادى مثل ابو داود ـ مؤلف كتاب سنن ـ اخبار امامان دوازده گانه را در كتاب «المهدى» روايت كرده است كه در القاب آن حضرت، به موعود انبيا بودن و حَسَب و نَسَب او اشاره مى شود.

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مقدمه :

تبيين ارزش و مقام زن و نقش تربيتي آن درآيات نوراني قرآن کريم و روايات حضرات معصومين (ع ) فرع بر انسان شناسي است و آن نيزخود ازهستي شناسي و توحيد نشات مي گيرد و زن عنصرتابناکي است که زيربناي همه فضيلت هاي انساني و ارزش هاي والاي خليفه الله درجهان است (1) نقشي که اسلام براي زن در نظام جامع تربيتي خود قائل است دقيقاً منطبق برفطرت و جايگاه او درنظام آفرينش است و دشوارترين و ظريفترين مسووليت ها که به عهده پيامبران بوده برعهده زنها گذاشته شده است و آن تربيت فرزند است .زن با برخورداري از ويژگيهاي خاص جسمي و روحي نقش مادري و تربيت فرزند را که زير بنائي ترين نقش ها درنظام خلقت است و صلاح و فساد جوامع بدان بستگي دارد عهده داراست . مکتب اسلام براي تربيت فرزند که يقيناً سرنوشت جوامع را رقم مي زند آنقدراهميت قائل است که براي انتخاب همسر و آداب و رفتار پدر و مادر قبل از انعقاد نطفه از رحم مادر،دوران بارداري مادرتا دوران تولد و شيرخوارگي و تا دوران کودکي نوجواني و جواني دستورالعملي دقيق تنظيم و ارائه نموده است که رعايت آن تربيت نسل صحيح و لايقي را دربردارد .  

این صفحه را به اشتراک بگذارید
ادامه مطلب
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 6 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نويسنده:سيدحسين هاشمى نژاد 





بدون ترديد دعا كردن براى حضرت صاحب الزمان، عليه السلام، نصرت و يارى اوست، چون يكى از انواع نصرت يارى كردن به زبان است، و دعا براى آن حضرت يكى از اقسام يارى كردن به زبان است قرآن مجيد مى فرمايد:
و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها او ردوها (1)
و هرگاه محبت و ستايش شديد به بهتر يا نظير آن جواب دهيد.
در تفسير على ابراهيم قمى ذيل آيه شريفه مى گويد: سلام و كارهاى نيك ديگر. (2)
پر واضح است كه دعا از بهترين انواع نيكى است، پس اگر مؤمن براى مولاى خود خالصانه دعا كند مولايش نيز براى او دعا مى كند و دعاى آن بزرگوار كليد همه خيرات و بركات و فلاح و رستگاريست. شاهد و مؤيد اين مدعا روايت ذيل است.
جمعى از اهالى اصفهان از جمله ابوالعباس احمد بن النصر و ابو جعفر محمد بن علويه نقل كردند كه: شخصى به نام عبدالرحمن در اصفهان ساكن بود كه شيعه بود. از او پرسيدند: چرا به امامت حضرت امام على النقى، عليه السلام، معتقد شدى؟ گفت: چيزى ديدم كه سبب اعتقاد محكم من شد.
من مردى فقير بودم و زبان و جرات داشتم، در يكى از سالها اهل اصفهان مرا از شهر بيرون كردند. من با جمعى ديگر براى شكايت به دربار متوكل رفتيم، در حالى كه در دربار بوديم دستور از او صادر شد، كه على بن محمد بن الرضا، عليه السلام، را حاضر كنند. به يكى از حاضران گفتم: اين مرد كيست كه دستور احضارش داده شده؟ گفت: او مردى علويست كه رافضيان معتقد به امامتش هستند. سپس گفت: چنين مى دانم، كه متوكل او را براى كشتن حاضر مى كند و گفتم: از اينجا نمى روم تا اين مرد را ببينم چگونه شخصى است.
گويد: پس آن مرد سوار بر اسب آمد و مردم از سمت راست و چپ راه، در صف ايستاده به او نگاه مى كردند هنگامى كه او را ديدم محبتش در دلم جا گرفت. شروع كردم در دل براى او دعا كردن كه خداوند شر متوكل را از او دفع نمايد، او در بين مردم پيش مى آمد و به كاكل اسبش نگاه مى كرد نه به چپ نظر مى كرد و نه به راست. من در دل دعايم را تكرار مى كردم. هنگامى كه به كنارم رسيد صورتش را به سويم گردانيد. سپس فرمود: خداوند دعايت را مستجاب كند و عمرت را طولانى نمايد و مال و فرزندت را زياد سازد. از هيبت و عظمت او به خود لرزيدم و درميان رفقايم رفتم و پرسيدند چه شد؟ گفتم، خير است و به هيچ كس نگفتم. پس از اين ماجرا به اصفهان برگشتم، خداوند به بركت دعاى او راههايى از مال دنيا به من گشود به طورى كه امروز من تنها هزار هزار درهم ثروت در خانه ام دارم غير از اموالى كه خارج از خانه دارم. و صاحب ده فرزند شدم و هفتاد و چند سال از عمرم مى گذرد، من به امامت آن بزرگوار قائلم كه آنچه در دلم بود دانست وخداوند دعايش را درباره ام مستجاب كرد.(3)
اى دوستان امام زمان عليه السلام، خوب در اين روايت بنگريد كه چگونه يك انسانى كه اهل ايمان نبود به خاطر يك دعا براى حضرت هادى، عليه السلام، و دعاى آن امام همام در حقش صاحب ثروت و عزت و ايمان و تقوى گرديد. اگر ما كه از شيعيان و دوستان حضرت صاحب الزمان، عليه السلام، هستيم براى آن بزرگوار دعا كنيم و متقابلا حضرت ما را دعا بفرمايند چه بركات عجيبى در زندگى ما پيدا خواهد شد.
مرحوم آية الله موسوى اصفهانى در كتاب مكيال المكارم، مطلبى را به اين شرح نقل مى كند: يكى از برادران صالحم برايم نقل كرد كه آن حضرت را در عالم رؤيا مشاهده كرده و آن بزرگوار به او فرموده اند: «من براى هر مؤمنى كه پس از ذكر مصائب سيدالشهدا در مجالس عزادارى دعا مى كند، دعا مى كنم ». (4)
تا كى به اشك و آه تمنا كنم ترا
جانا بيا دمى كه تماشا كنم ترا
اميد دل به راه وصالت نشسته ام
تا يك نظر به آن قد رعنا كنم ترا
وقت سحر اميد اجابت رود كه من
با سوز دل دعا به سحرها كنم ترا
گفتم چه چاره آتش سوزان عشق را
گفتا به آب ديده تسلى كنم ترا
اى مشعر و منا ز صفاى تو با صفا
من از صفا و مروه تمنا كنم ترا
از درد هجر تو دل مجروح ناله كرد
گفتم به وصل يار مداوا كنم ترا
اى غايب از نظر به خدا، من هم از خدا
چون هاشمى هميشه تقاضا كنم ترا
راستى چه شيرين است زندگى در زير سايه اش و در زمان حضورش. در خاتمه اين بحث دست به دعا برمى داريم و مى گوييم: پروردگارا! لباس فرج را بر اندام زيباى دلربايش بپوشان و دل نازنينش را با بشارت ظهورش مسرور فرما، و توفيق ديدار جمال ملكوتيش را با عافيت نصيب گردان بمنك و كرمك يا ارحم الراحمين
در بهترين و عاليترين حالات براى فرج مهر بیکران دعا كنيم!
پی نوشت :

1. سوره نساء (4)، آيه 8
2. القمى، على بن ابراهيم، تفسيرالقمى ، ج1، ص 145.
3. الراوندى، سعيد بن هبة الله، الخرائج و الخرائج، باب حادى عشر در معجزات حضرت هادى.
4. موسوى اصفهانى، مكيال المكارم، ج1، ص 386.
 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 6 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

امام خميني (ره) و انديشه انتظار
نويسنده:دكتر ابراهيم شفيعي سروستاني





عظمت وجودى و ابعاد مختلف شخصيت حضرت صاحب‏الامر(عج) باعث شده كه در طول هزار و اندى سال كه از غيبت كبرى مى‏گذرد، هر گروه از مردم بسته به گرايش‏هاى خاص اعتقادى، اجتماعى و فرهنگى كه داشته‏اند، از ديدگاهى خاص به تحليل شخصيت و تعيين جايگاه آن حضرت در عالم هستى بپردازند و هر گروه تنها درك و تصور خود از اين موضوع را تصور درست و مطابق با واقع از شخصيت آن يگانه هستى تلقّى كنند.
در اين ميان جمعى از اصحاب سير و سلوك و رهروان طريق عرفان و معنا با طرح موضوع خليفهاللَّه و انسان كامل و پرداختن به نقش حجت الهى در عالم هستى، تنها به جنبه فرا طبيعى آن وجود مقدس توجه كرده و از ساير جنبه‏ها غفلت ورزيدند.

منبع:ماهنامه آموزشي، اطلاع رساني معارف - شماره 48
 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
ادامه مطلب
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 30 / 9 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مهدى موعود منتظر حسينى و از فرزندان امام حسين بن على(عليهما السلام) است نه حسنى و از فرزندان امام حسن بن على(عليهما السلام)

 

از جمله پيشگوئيهاى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله در رابطه با مشخصات نسبى و ويژه گيهاى خانوادگى امام مهدى منتظر(عليه السلام)موضوع حسينى بودن او ست كه حضرتش با تعبيرات مختلف جدّ پدرى آن امام بزرگوار را ابوعبداللّه  ، حسين بن على بن ابى طالب معرفى و اعلام فرمود .

البته بشرحى كه بعداً ملاحظه مى شود حداقل يكصد و بيست و هشت نفر از اعلام حديثى و تاريخى اهل تسنن در مصادر حديثى و منابع تاريخى مربوطه اعتراف به ولادت حضرت مهدى در حدود نيمه دوم قرن سوم هجرى نموده و عموما به سلسله نسب پدرى آن بزرگوار كه از امام حسن عسكرى منتهى به امام حسين بن على بن ابيطالب مى شود تصريح كرده اند و ديگر جاى هيچگونه شكى نيست كه حضرت مهدى موعود منتظر حسينى است و چندان نيازى به طرح عنوان حسينى بودن آن بزرگوار نخواهد بود .

ولى جهت آگاهى خوانندگان به حقايق تاريخى وكشف وبرملاشدن دروغبافى وبى راهه روى مدعيان حسنى بودن مهدى منتظر ، لازم دانستيم توجه خوانندگان رابه اين مطلب جلب تاسيه روى شود هر كه در او غش باشد .

واينك اسامى تعدادى از ناقلين و معترفين به حسينى بودن حضرت مهدى عج:

1ــ علامه محقق اديب ابن قتيبه دينورى ( 276 ) در غريب الحديث نقل از امام امير مؤمنان على عليه السلام نموده كه  مهدى را مطرح نمود و فرمود: « انّه من ولد الحسين عليه السلام ،همانا كه مهدى از فرزندان حسين باشد . . . ، و ذكر حليته فقال: رجل اجل الجبين . . . »

] شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 ص 281 و 19/130 [

2ــ حافظ ابوالحسن على بن عمر دارقطنى شافعى ( متوفاى 385 ) ــ  به نقل البيان گنجى شافعى آخر باب نهم و قندوزى در ينابيع الموده اواسط باب نود و چهارــ در « الجرح و التعديل » ذيل روايت مفصلى از ابوسعيد خدرى ( كه بيانگر بيمارشدن پيامبر اكرم و رفتن فاطمه به عيادت و ديدار آن بزرگوار و ايراد و اعلام آن حضرت باروى سخن به فاطمه ، شش امتيازى را كه خداوند بدان خاندان عنايت فرموده مى باشد ) آورده است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله)فرمود: از جمله امتيازات ششگانه اينكه: مهدى اين امت كه عيسى پشت سرش نماز ميخواند از ما خاندان باشد ،

سپس دست بر شانه حسين ــ كه حاضر در مجلس بود زد و فرمود: « مِن هذا مهدىُّ الامّة »

از اين ( حسين ) باشد مهدى ( منتظر اين ) امت .

نيز قندوزى در ينابيع الموده اواسط باب نود و چهار صفحه 590 اين فراز از حديث را آورده است .

3ــ حافظ ابونعيم اصفهانى ( 430هـ ) در كتاب « اربعون حديثاً فى المهدى » به عنوان حديث ششم با ذكرسند نقل از حذيفه رض نموده كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)باايراد خطبه و خبردادن از رخدادهاى جهان فرمود:

« لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد ، لطول اللّه عزوجل ذلك اليوم ، حتى يبعث رجلا من ولدى اسمه اسمى.

فقام سلمان رض فقال: يا رسول اللّه ، من اىّ ولدك هو؟

قال: من ولدى هذا و ضرب بيده على الحسين عليه السلام » ([1] [1] )

توضيحا اين روايت را ديگر نامبردگان ذيل بهمين مضمون و با كمى اختلاف در تعبيرات نقل كرده اند كه بخاطر محدوديت مقاله از ذكر متون مربوطه تا فرصت بعدى معذرت مى خواهيم

4ــ اخطب خطباء خوارزم موفق بن احمد مكى خوارزمى ( 586 ) در مقتل الحسين اوائل فصل هفتم ص 146 .

5ــ شيخ الاسلام ابوالعلاء حسن بن احمد بن حسن عطار همدانى ــ صاحب « اربعون حديثا فى المهدى » ــ ( 569 هـ ) بشرح مندرج در « فرائد السمطين » و به نقل « مناقب كاشى ــ مخطوط و موجود در كتابخانه آيت اللّه مرعشى در قمــ » .

6ــ ابن ابى الحديد ( 656 ) در شرح نهج البلاغه ج 1 ص 281 ــ 282 وج 19 ص130 بااشاره به نقل ابن قتيبه در« غريب الحديث » از على(عليه السلام) .

7ــ محمد بن يوسف گنجى شافعى ( مقتول سنه 658 ) در « البيان فى اخبار صاحب الزمان » ص 90 چاپ نجف باب نهم به نقل از « الجرح و التعديل » دارقطنى ،

8ــ يوسف بن يحيى مقدسى شافعى سلمى ( 685 ) در « عقد الدرر فى اخبار المنتظر » چاپ 1399 مكتبه عالم الفكر مصر ،

باب اول ص 24 بنقل از « صفة المهدى » ابونعيم از حذيفه

 آخر باب 2 ص 32 بنقل از مصدر فوق

باب 4 فصل 2 ص 89 بنقل از جابربن يزيد جعفى از ابوجعفر ( امام باقر ع ) و ص 95 بنقل از امام اميرالمؤمنين عليه السلام ،

باب ششم تحت عنوان: فى تصريح النبى بانّ المهدى من ولد الحسين بنقل از دارقطنى صاحب « الجرح و التعديل »

اواسط باب 4 ص 127 بنقل از فتن نعيم بن حماد از عبداللّه بن عمرو

باب نهم فصل سوم ص 223 از « صفة المهدى » حافظ ابونعيم و حافظ ابوعبدالله نعيم بن حمّادو« معجم »حافظ ابوالقاسم طبرانى ازعبداللّه بن عمرو

9ــ محب الدين طبرى ( 694 ) در « ذخائر العقبى » ص 136ــ137 ،

10ــ شيخ ابراهيم بن محمد بن مؤيد بن عبداللّه جوينى خراسانى ( 730 ) در « فرائد السمطين ــ فى فضائل المرتضى و البتول و السبطين و الائمة من ذريتهمــ » ج 2 ص 325ــ326 شماره 575 با ذكر سند منتهى به حافظ ابوالعلا حسن عطار همدانى .

11ــ حافظ شمى الدين ذهبى ( 748 ) در ميزان الاعتدال ج 2 ص 382 ذيل نام عباس بن بكار ضبى

12ــ سيدعلى شهاب همدانى ( 786 ) در « مودة القربى و اهل العباء » مندرج در « ينابيع الموده قندوزى ص 308 چاپ نجف » مودّه دهم ضمن چند روايت مختلف و هم مضمون .

13ــ محمد بن محمود حافظى معروف به خواجه پارسا ( 822 ) در « فصل الخطاب »مشروحاحضرت مهدى راازفرزندان امام حسن عسكرى دانسته واعلام نموده ] ينابيع الموده باب 65 ، ص 464 چ نجف [

14ــ ابن حجر عسقلانى ( 852 ) در « لسان الميزان » ج 3 ص 300 طبق متن فرائدالسمطين .

15ــ ابن صبّاغ مالكى ( 855 ) در « فصول المهمّه فى معرفة الأئمة » ص 277 بنقل از ابونعيم عين آنچه را كه از حذيفه آوده .

16ــ سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى ( 1294 ) در« ينابيع المودة » اواخر باب 54 ص 197 چاپ نجف بنقل از مودة القربى همدانى .

اوايل باب 77 ص 534 بنقل از على ( ع ) از پيامبر ( ص ) و از سليم بن قيس از سلمان حديثى را كه با روى سخن به حسين فرمود: « . . .انت ابوحجج تسعة تاسعهم قائمهم المهدى » بنقل از حموينى و خوارزمى ، و بنقل از ابن عباس با تعبير « و تسعة من ولد الحسين مطهرون » از حموينى

اواسط باب 94 ص 588 بنقل از اربعين حافظ ابونعيم از حذيفه در پاسخ سئوال سلمان از پيامبر اكرم پيرامون نام فرزندش ــ كه مهدى از اولاد او باشد ــ.

و ص 589 بنقل از ابن خشاب از امام على بن موسى الرضا و تصريح آنحضرت باينكه مهدى فرزند عسكرى است .

و نيز ص 589 با ذكر سند بنقل از امام موسى كاظم و تصريح باينكه امام صادق فرمود: « مهدى از فرزندان من باشد ».

و ص 590 متن آنچه را از « الجرح و التعديل » دارقطنى آورديم .

نيز ص 590 بنقل از مناقب خوارزمى([2] [2] ) از سلمان فارسى.

روايتى راكه سلمان وارد بر پيغمبر شد و ديد حضرتش حسين بن على را برروى زانو نشانده و او را مى بوسيد وخبر مى دهد از اينكه حضرت قائم نهمين فرزند حسين باشد

17ــ شيخ عبدالهادى ابيارى ( 1305 ) در « العرائس الواضحه » ص 208

18ــ سيد مؤمن بن حسن شبلنجى ( 1308 ) در « نورالابصار فى مناقب آل بيت النبى المختار » چاپ بولاق مصر.

مهدى فقيه ايمانى

 



 

 

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 18 / 9 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مهدى (عليه السلام) از فرزندان فاطمه(عليها السلام) دختر پيامبر(صلى الله عليه وآله) است.

 

از جمله پيشگوئيهاى صريح پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پيرامون امام مهدى منتظر در رابطه با مشخصات نسبى و ويژگيهاى فاميلى آن حضرت ، موضوع بودن آن موعود جهانى است از فرزندان فاطمه ، كه در حدود هفتاد نفر از مراجع حديثى و أعلام تاريخى اهل تسنن ، احاديث بيانگر اين امر و فرازهاى تاريخى مربوط بدان را نقل و ثبت كرده اند و محلّى براى شكّ و شبهه در اين باره باقى نگذارده اند; و عباراتى كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در اين باره ايراد فرموده ، بنقل ام سلمه بدين قرار است:

                   « المهدىّ حقّ و هو مِن ولد فاطمة »

                   « المهدىّ مِن ولد فاطمه »

                   « المهدىّ مِن عترتى مِن ولد فاطمة »

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
ادامه مطلب
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 18 / 9 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

معترفين از علماى سنى به ولادت حضرت مهدى(عليه السلام) از نسل فاطمه زهرا(عليها السلام) و امام حسين بن على(عليهما السلام) در نيمه شعبان 255 هجرى

 

در اينجا توجه خوانندگان ارجمند را به يك موضوع مهم جلب مى نمائيم و آن اينكه:

اصل مسأله مهدويّت در اسلام مانند ـ مسأله امامت كه در پيشگفتار بدان اشاره كرديم ـ يك مسأله اتفاقى بين همه مذاهب عقيدتى و فقهى اسلام است.

چيزى كه در اين رابطه مورد اختلاف مى باشد موضوع ولادت حضرت مهدى است كه گروهى انگشت شمار از اهل تسنّن منكر ، و اكثريّت قريب به اتفاقْ موافق با شيعه ، و در منابع عقيدتى ، حديثى و تاريخى خود صريحاً بدان اعتراف كرده اند.

ناگفته پيداست كه معتقدان به ولادت آن حضرت نيز در انتساب آن بزرگوار به امام عسكرى ، و ديگر ويژگيها و شؤون حياتى او از قبيل غيبتو . . .  با شيعه هم عقيده اند.

با توجه به اينكه ما در اين كتاب در انطباق بخشى از فرازهاى سخنان امام در نهج البلاغه با مسأله مهدى منتظر ، متكى به اعتراف ابن ابى الحديد ، شارح نهج البلاغه ، شده ايم ، و نامبرده در موضوع ولادت آن حضرت با شيعه مخالف ، و آن را موكول به بعد نموده است ، ما در اين مقدمه به اسامى بيش از يكصد نفر از دانشمندان و مورخان اهل تسنن كه با شيعه همعقيده ، و به ولادت حضرت مهدى در نيمه دوم قرن سوم هجرى اعتراف كرده اند اشاره مى كنيم; و براى تفصيل بيشتر ، علاقمندان آشنا به زبان عربى را به كتاب « الامام المهدى عند اهل السنة »([1] [3] ) و مقدمه آن ارجاع مى دهيم.

1 ــ ابوبكر محمد بن هارون رويانى ( در گذشته 307 ) در « مسند » مخطوط موجود در كتابخانه ظاهريه شام كه بخش ويژه حضرت « مهدى » در جلد سوم « الامام المهدى عند اهل السنة » مندرج ، تا به يارى خدا چاپ و منتشر گردد.

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
ادامه مطلب
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 18 / 9 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

به نام خدا

مدّعيان دروغين مهدويت وكسانيكه كه بدروغ نسبت مهدويت بدانها داده شده

 

همانطوريكه كمابيش بنظر خوانندگان رسيده و مصادر تاريخى و غيرتاريخى بيانگر شرح تفصيلى آنست كه از آغاز بنيانگذارى اسلام تاكنون پيوسته افرادى با فريب و آلت دست قراردادن گروههائى از عوام ، از روى دشمنى به روياروئى اسلام برخواسته و با قتل و غارت و هرج و مرج و اسارت و زندانى نمودن مسلمانان ، و ضديت با احكام اسلام و تكيه زدن بر كرسى رياست ، چند صباحى خودنمائى نموده و بالاخره به زباله دان تاريخ گسيل شده و مى شوند و نمونه آنها ــ كه خود آلت دست استعمارگران خارجى يهودى و مسيحى و عامل اجرائى اهداف شوم آنها بودند ــ رضا شاه پهلوى در ايران و كمال اتاترك در تركيه و جمال عبدالناصر در مصر و صدام تكريتى در عراق و ديگران در ديگر مناطق مسلمان نشين بوده و مى باشند .

افرادى هم به هواى رياست از طريق سوءاستفاده از احاديث مربوط به مهدى موعود و تحريف آنها و فريب دادن افراد ساده لوح زودباور را به دعواى مهدويت و مقام امامت برخاستند و بدون آنكه قيام انها نشانگر سرنخى از مقام امامت يا مقرون به كوچكترين علامت از علائم ظهور مهدى موعود باشد ، يا كمترين درجه از برقرارى قسط و عدل جهانى ( مورد وعده پيامبر بدست حضرت مهدى ) را ارائه دهند ــ بلكه مردم را دچار تفرقه و جدائى از اسلام كردند ــ چند روزى خود را به عنوان مهدى موعود منتظر جا اندازى و قلمداد نمودند ، اما بالاخره مشت خيانت آنها هم بازشد و ادعاى دروغين و بى محتوايشان كشف و آنها هم پس از چندى به زباله دان تاريخ رهسپار شدند .

همچنانكه عده اى هم با زمينه سازى مرحله به مرحله مقام امامت و عنوان مهدى منتظر نخست دعوى بابيت از ناحيه مهدى حقيقى مى كردند و همينكه افراد و گروههائى فريب خورده بدانها مى گرويدند ، دعواى مهدويت را مطرح و گسترش مى دادند .

افراد و گروههائى هم بر اثر برخورد به اخباريكه از ناحيه خبرگذاران صادق امين درباره مهدى موعود و اسلام بدانها رسيده بود و از نظر فراوانى بدان درجه براى آنان يقينى شده و دماغشان آماده براى پرورش اينگونه افكار گرديده بود ، كه بسا نسبت مهدويت را به كسى كه او خود چنين دعوائى نداشت و از اين دعوى بيزارى مى جست مى دادند .

اكنون براى روشن شدن مطلب نام بعضى از مدعيان دروغين مهدويت يا غير مدعيان مورد نسبت را بطور فهرست بنظر خوانندگان ميرسانيم و علاقمندان به آگاهى بر مشخصات تفصيلى هريك را به مصادر مربوطه ارجاع ميدهيم:

1ــ امام اميرالمؤمنين على(عليه السلام) كه فرقه سبائيّه ، پيروان عبداللّه بن سبا ( كه بموجب اثر تأليفى علامه محقق عسكرى اصل وجودش ساختگى و بدور از حقيقت و واقعيت بوده ) حضرتش را مهدى خواندند و پنداشتند كشته نشده و تا آخر الزمان باقى است و خروج ميكند([1] [1] ).

2ــ محمد بن حنفيه ، كه فرقه كيسانيه پنداشتند وى بعد از حسين بن على امام و همان مهدى موعود است و در كوه رضوى بسر ميبرد و از آنجا ظهور و قيام نمايد([2] [2] ) ، بدون آنكه او چنين ادعائى كرده باشد .

3ــ محمد بن عبداللّه محض بن حسن بن حسن بن على ، معروف به نفس زكيه كه پاره اى از جاروديّه وى را مهدى دانسته و در سنه 145هـ از مدينه به مهدويت برخواست و بدسيسه منصور دوانيقى كشته شد([3] [3] ) .

4ــ ابوجعفر محمد بن عبداللّه فرزند منصور دوانيقى كه خود منصور هم از روى رقابت با نفس زكيه مردم را دعوت به مهدويت او مى كرد([4] [4] ) .

5ــ عمر بن عبدالعزيز يكى از خلفاى اموى كه سعيد بن مسيب قائل به مهدويت او شد([5] [5] ) .

6ــ ابومسلم خراسانى كه پاره اى از فرقه « خرّميه » پيروان اتابك خرّمى پنداشتند او همان كسى باشد كه بايد زمين را پر از عدل و داد كند و كشته شدنش را بدست منصور دوانيقى تكذيب نمودند و بانتظار ظهورش بسر مى بردند([6] [6] ).

7ــ امام جعفر بن محمد الصادق ( امام ششم شيعيان ) كه ناووسيه معتقد به مهدويت آن حضرت شدند([7] [7] ) ، اما اصل مقام امامت حضرتش را بدست فراموشى سپردند .

8ــ محمد بن قاسم بن عمر بن على بن الحسين كه جاروديه زيديه به مهدويت او گرايش جستند و در ايام معتصم در طالقان قيام نمود و كشته شد و آنها پنداشتند كشته نشده و بعد از اين ظهور خواهد كرد([8] [8] ).

9ــ امام موسى بن جعفر ( امام هفتم شيعيان ) كه فرقه واقفيه قائل به مهدويت آن حضرت شدند([9] [9] ) .

10ــ محمد بن على عسكرى ، برادر امام حسن عسكرى ، كه طايفه محمديه بعد از وفات آن حضرت قائل به امامت و مهدويت وى گرديدند([10] [10] ).

11ــ امام حسن عسكرى ( امام يازدهم شيعيان ) كه گروهى اعتقاد به مهدويت حضرتش پيدا كردند([11] [11] ) .

12ــ جعفر بن على برادر ديگر امام حسن عسكرى كه عده اى قائل به امامت و مهدويت او گرديدند و خود نيز مدعى مهدويت بود([12] [12] ) .

13ــ عبداللّه بن معاويه بن عبداللّه جعفر بن ابى طالب كه عده اى از مردم وى را مهدى دانسته و گفتند وى زنده است و در كوههاى اصفهان بسر مى برد و البته ظاهر خواهد شد ، و او همان كسى بود كه در ايام حكومت مروان بن محمد در فارس قيام كرد و ابومسلم پس از مدتى كه او را زندانى كرده بود بكشت([13] [13] ).

14ــ يحيى بن عمر از اعقاب زيد بن على كه در ايام مستعين باللّه خليفه عباسى سنه 259 در كوفه قيام كرد ، پس او را كشتند و سرش را از تن جدا نمودند و بعض جاروديه قائل به مهدى منتظر بودن او بودند([14] [14] ).

15ــ موسى بن طلحة بن عبداللّه كه در زمان مختاربن ابى عبيده در بصره قيام كرد و عده اى بعنوان مهدويت بدو گرويدند([15] [15] ) .

16ــ عبداللّه مهدى بود كه بنوشته قرمانى: خود را فرزند حسن بن على بن محمد بن على بن موسى الرضا ــ يعنى فرزند امام حسن عسكرى امام يازدهم شيعيانــ معرفى كرد .

و بنوشته فخرى بعنوان ابومحمد عبيداللّه بن احمد بن اسماعيل از اعقاب امام جعفر معرفى نمود .

و بنوشته ديگران رشته نسبش غير از دو رشته مذكور است و بطور خلاصه در اصل ارتباطش با سادات و بر فرض ثبوتش در چگونگى آن اختلاف شديد است .

وى در سنه 297 هـ بعنوان مهدويت از افريقا بپا خواست و دولت فاطميين را تشكيل داد كه پس از گذشتن 270 سال منقرض گرديد .

هم او بود كه شهر مهديه را در يكى از سواحل تونس برقرار كرد و هم اكنون پرچم فرانسه برفراز آن در اهتزاز است([16] [16] ) .

17ــ محمد بن عبداللّه بن تومرت علوى حسنى معروف به مهدى هرغى از قبيله مصامده كه در جبال اطلس مراكش سكونت داشتند ، در سال 497 به مهدويت برخاست و تشكيل سلسله « الموحدين » را داد و بر اسپانيا استيلا و تسلط يافت([17] [17] ).

18ــ الناصر لدين اللّه كه از جمله خلفاى عباسى و متولد حدود سنه 550 هـ بود ، سبط ابن تعاويذى وى را بعنوان مهدى منتظر بودن بدين دوشعر ستوده:

انت الامام المهدى ليس لنا***امام حق سواك ينتظر

تبدو لابصارنا خلاقاً لان***يزعم ان الامام منتظر([18] [18] )

19ــ مردى به نام عباس فاطمى در پايان قرن هفتم بين 690 و 700 در ميان غمازه خروج كرد و مدعى شد فاطمى منتظر است و جمعيت انبوهى از غمازه براو گرد آمدند و در پايان امر كشته شد([19] [19] ) .

20ــ شخصى كه معروف به تويزرى منسوب به تويزر از نحله صوفيه بود از رباط ماسه خروج كرد و مدعى مهدى فاطمى بودن شد و بسيارى از اهل سوس و غيره بدو گرويدند و كارش آنچنان بالا گرفت كه سران مصامده ترسيدند و او را كشتند .

اين قضيه در آغاز قرن هشتم ـ در عصر سلطان يوسف بن يعقوب ــ بوقوع پيوست([20] [20] ) .

 21ــ اسحاق سبتى زوى بود كه در دوران سلطنت سلطان محمد چهارم از سلاطين عثمانى بسال 986 هـ به امر مهدويت قيام كرد و اصولا ترك و از اهالى ازمير بود([21] [21] ).

22ــ شخصى بود كه در سنه 1219هـ در مصر قيام به مهدويت نمود و اصولا زاده طرابلس بود و طولى نكشيد با لشكرى كه از فرانسه آمده بود بجنگيد و با عده اى از هواخواهان خود كشته شد([22] [22] ).

23ــ محمد احمد بود كه در سال 1260 هـ در سودان قيام نمود و از قبيله دناقله در جزيره « نبت » مقابل « دنقلا » و بگفته بعضى در « حنك » متولد شده بود([23] [23] ).

24ــ مردى بود كه در رباط عباده دور او گرد آمدند و بعنوان فاطمى منتظر بودن ديگران را به مهدويت خود دعوت كرد و اصولا از نسل و نژاد پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود([24] [24] ) .

25ــ احمد بن احمد كيال بود كه نخست مردم را بمقام امامت خود دعوت كرد ، سپس بعنوان مهدويت قيام نمود و طائفه كياليه را تشكيل داد([25] [25] ) .

26ــ محمد مهدى سنوسى فرزند شيخ محمد سنوسى بود كه در اواسط قرن نوزده مسيحى از مغرب زمين برخواست و قبل از مرگ با اشاره باينكه خود او مهدى منتظر نيست بلكه او از اين پس خواهد آمد نفى مهدويت خويش نمود و شايد مقصودش از خبر آمدن بعد از اين ، قيام پسرش بود([26] [26] )

27ــ ميرزا غلام احمد قاديانى بود كه در اوائل قرن نوزده ميلادى سنه 1826 از پنجاب هندوستان قيام كرد و با سيكهاى آن سرزمين بر مبناى ادعاى نبوت بجنگيد و فرقه قاديانى را كه هم اكنون داراى پيروانى در هند است تشكيل داد([27] [27] ) .

28ــ سيد احمد پسر محمدباريلى بود كه او را مهدى وهابى نيز گويند ، تولدش بسال 1224 در يكى از شهرهاى هندوستان به نام « بريلى » اتفاق افتاد ، پس در خلال نيمه اول از سده سيزده از بين فرقه وهابى در هند قيام به نشر آن مذهب سخيف نمود و به عنوان يكى از اولاد امام حسن بن على ( امام دوم شيعيان ) خود را شهرت داد سپس بر عليه هندوها و سيك هاى پنجاب هند اعلام جنگ نمود و با برافروخته شدن آتش جنگ مغلوب و كشته شد و بالاخره با تبليغاتى كه داشت و انتشار مى داد زمينه براى قيام احمد قاديانى نامبرده مستعد و موجبات نفوذ براى وى بيشتر فراهم شد([28] [28] ) .

29ــ على محمد شيرازى معروف به باب پسر ميرزا رضاى بزاز شيرازى و متولد همان شهر بسال 1235 از زنى به نام خديجه بود ، وى از كمالات علمى و ادبى جز زبان فارسى كه در شيراز نزد معلمى به نام شيخنا آموخته بود و مقدار كمى هم صرف و نحو خوانده بود بهره ديگرى نداشت و بيشتر اهتمام در رشته رياضت و انجام امور شاقّه به منظور تسخير جن و روحانيّات داشت و بالاخره پس از مدتى بسر بردن در بندر بوشهر رفته رفته دچار خشكى دماغ و خستگى مغز گرديد ، پس از بوشهر به كربلا رفت و از تابعين شيخ احمد احسائى شد و با سيد كاظم رشتى كه از شاگردان و مروجين احسائى بود و در بافندگى و جاهم اندازى اباطيل و خرافات مهارتى بسزا داشت مصاحبت نمود([29] [29] ) ، پس از فوت احسائى و سيد كاظم رشتى به شاگرد ديگر احسائى حاج كريم خان ( مؤسس فرقه ضاله شيخيه كه عنوان ركن رابع بودن را مطرح نمود ) بپيوست ، و نخست به عنوان باب او و خليفه الخليفة سر برافراشت و چون آوازه اش بلند شد و قدرى بر سر زبانها افتاد خود را به باب مهدى منتظر معرفى نمود .

سپس دم از استقلال و مهدويت زد و چون متوجه شد به قول عوام « خر فراوان است » و مريدانى از خود جاهل تر و احمق تر به دورش گرد آمدند دعواى نبوت را مطرح نمود و بافته هايى را ــ به عنوان وحى الهى و آيات آسمانى كه خالى از معنا و عارى از قانون ادب و محاوره و برخلاف منطق و در حقيقت بهترين سند حماقت و فساد عقلى او و پيروانش بود ــ انتشار داد و در پايان جنون او شدت يافت و هوس خدائى و الوهيت پيدا كرد كه كتاب « البيان » وى بهترين شاهد و بيانگر كفريات اوست .

توضيحا چون سياست اجانب پشتيبانى از وى را مقتضى ديد با نفوذى كه در داخله مملكت ايران داشت موجبات تقويت و گسترش فساد او را با هزينه تبليغاتى و جلوگيرى از تعرض ديگران بر عهده گرفت تا انجا كه با تحليل هرگونه حرامى و آزادى در ارتكاب هرگونه بدعت و عمل نامشروع عده اى از عوام الناس و افراد سفله و بى بند و بار فريب او را خوردند و بدو پيوستند .

در آغاز امر علما و روحانيون آن عصر بخاطر راه و رسم جنون آميزى كه از وى به نمايش درآمد از حكم به قتل او خوددارى و استنكاف نمودند و چون هر روز شراره هاى فتنه او گسترش مييافت ، بمنظور جلوگيرى از شرّش و مصونيت مردم از آتش فتنه و بيراهه برى وى لازم دانستند حكم قتلش را صادر نمايند همچنانكه فتوى به كفر و نجس بودن بهائى ها و ممنوعيت ازدواج با آنها را صادر نمودند . از طرفى هم چون فتنه او مقام سلطنت را تهديد مى كرد حكم قتلش عملا تأييد و با به دار آويختن و اعدامش معلوم شد او هم يكى از مهدى هاى دروغين بود كه نخست بدست عوامل روس رشد و پرورش يافت و بعد از موجوديت او كه كانون فساد از آب درآمد انگليسى ها از وى بهره بردارى نمودند و بالاخره مليونها نفر مسلمان ضعيف و خوش باور را از اسلام و تشيع جدا كرده گرايش به كفر دادند([30] [30] ) .

آرى متاسفانه ــ با اينكه بر اثر سقوط شاه طرفدار آنها و برقرارى جمهورى اسلامى و برچيده شدن بساط سلطنت كه يك بُعدش سوء استفاده هرچه بيشتر بهائى گرى از قدرت آن بود بساط آزادى و رسميت بهائى گرى در ايران برچيده شد ــ هنوز اين رشته باطل كم و بيش سر دراز دارد و از طريق عوام فريبى در گوشه و كنار بدين روش باطل كفر آميز ادامه مى دهند .

 

*__*__*

 

و اما كسانى كه در عصر ائمه اطهار عليهم السلام به دروغ مدعى بابيت و نيابت و سفارت از طرف حضرت بقية اللّه محمد بن الحسن العسكرى عج شدند ، پس محدث عاليقدر شيعه شيخ طوسى تعداد هشت نفر را معرفى نموده كه ما بخاطر اختصار به ذكر نام آنها بسنده كرده و خواستاران شرح حال تفصيلى آنها را به كتاب « الغيبة » محدث نامبرده ارجاع مى دهيم:

1ــ ابومحمد حسن معروف به شريعى از اصحاب امام هادى و امام عسكرى بود كه به دعواى بابيت از ناحيه حضرت مهدى برخواست و از آن ناحيه توقيع در لعن وى صادر گرديد .

2ــ محمد بن نصير نميرى .

3ــ احمد بن هلال كرخى .

4ــ ابوطاهر محمد بن على بن بلال .

5ــ حسين بن منصور حلاج صوفى كه ابوالقاسم بن روح يكى از وكلاى امام زمان در عهد غيبت صغرى به امر امام دستور مهدور الدم بودنش را صادر نمود ، نيز بحكم علما تكفير شد ، اما در نظر صوفيه دست كمى از مقام نبوت نداشته و ندارد بلكه دعواى خدائى هم از وى سرزد و بالاخره محكوم به اعدام شد.           ]خيراتيه ج 1 ص 159 ــ 161[

6ــ ابوجعفر محمد بن على شلمغانى معروف به ابن ابى عزاقر.

7ــ ابوبكر بغدادى برادر زاده محمد بن عثمان عمرى ( نايب دوم از نواب اربعه حضرت مهدى ).

8ــ ابودلف ــ رفيق ابوبكر بغدادى ــ ([31] [31] ).

درپايان اين مقال توجه خوانندگان را بدين نكته جلب و يادآور مى شويم كه از بررسى احوال نامبردگان و كسانى كه پيروى از آنها مى كردند يا مهدويت را به كسى كه خود مدعى نبود نسبت مى دادند معلوم و محقق ميشود كه اصل موضوع مهدويت در اسلام و عقيده به ظهور و قيام مهدى موعود و برقرار شدن انقلاب اسلامى جهانى و عدل و داد سراسرى بدست او پديده يك سلسله آيات شريفه قران و فرموده هاى پيامبر اكرم و بعضى از صحابه الهام گيرنده از ان حضرت است كه مورد اتفاق سنى و شيعه مى باشد ، و بر اساس همين ايات و احاديث و پيشگوييها و هشدارها بود كه مردم از باستان زمان آماده براى ظهور مهدى موعود منتظر و چشم براه او بوده اند و مهدى هاى دروغين و نواب هاى قلابى و ادعايى هم از اين رهگذر سوء استفاده نموده و بعنوان مهدى و نايب مهدى قيام نموده و هردسته و گروهى فريب يكى از اينها را خورده و به پيروى و ترويجش مى شتافتند

پس اگر عنوان مهدويت اصالت اسلامى نداشت نه مدعيان دروغين مى توانستند آن را مطرح ووسيله تجمع عوام به دور خود قرار دهند ، و نه عوام و پيروان مهدى هاى ادعايى سرنخى در دست داشتند كه بدانها معتقد و علاقمند شوند و از آنان پيروى نمايند .

بطور خلاصه اصالت مهدويت و ريشه گرفتن آن از ناحيه شخص پيغمبر (صلى الله عليه وآله) بود كه فريب دهندگان آن را سرنخ دعواى مهدويت قرار دادند و فريب خوران هم آن را سرنخ گرايش به مهدى هاى ادعايى و دروغين قلمداد نمودند و كار هر دو دسته به كفر و جدايى از اسلام راستين منتهى شد .

مهدى فقيه ايمانى

 

نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 18 / 9 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 20 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , antidajjal.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com