تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
گنجینه عکس ارزشی
و آدرس
www.antidajjal.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما و بعد از تایید مدیر
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
روايتى بوسيله ابى حمزه
ثمالى از حضرت باقر(عليه السلام)نقل شده است كه بر طبق آن حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام)فرموده
اند پس از سال هفتاد گشايش پيش خواهد آمد، ولى به سبب شهادت حضرت امام حسين(عليه السلام)
اين مسأله تا سال صد و چهل به تأخير افتاد و سپس چون شيعيان رازدارى نكردند خداوند
باز آن را به تأخير انداخت بگونه اى كه وقتى را براى آن در نزد امامان قرار نداد.
توضيح دهيد اين حديث
با احاديث بسيار ديگر كه دلالت دارند فرج موعود بعد از مدت هاى طولانى به دنبال وقوع
حوادث و وقايع بزرگ واقع خواهد شد
منبع اصلى اعتقاد به اصل امامتو
ايمان به ظهور حضرت مهدى (عليه السلام)
پرسش:
اعتبار و جايگاه امامت و رهبرى و ايمان به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) از
چه منابع اسلامى استفاده شده است؟ و رويدادها و گذشت زمان در تكميل ابعاد مختلف اين
اصل چه تأثيرى داشته است؟
پاسخ:
اعتقاد به اصل امامت و رهبرى جامعه از مسائل اساسى اسلام است و در متن تعاليم
آن قرار دارد.
بر طبق آيه اى از قرآن كريم، امامت منصبى است كه به حضرت ابراهيم خليل(عليه
السلام)پس از آن آزمايش بزرگ ـ ابتلاء به كلمات ـ اعطا شده است( [1] )، طبق رواياتى
كه متواتر هم هستند، شيعه و سنى هر دو آن ها را نقل كرده اند، اين منصب در اهل بيت
پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) هم قرار داده شده است و آنان به اين موهبت بزرگ الهى
اختصاص يافته اند.
بر اين اساس مقرر شده است كه در هر عصرى، فردى از اين خاندان كه واجد صلاحيت
هاى لازم از جمله علم و عصمت است عهده دار منصب امامت و رهبرى باشد.
چنين شخصى حجت خدا و عِدل قرآن و راهنماى مردم و نگهبان دين و شريعت است،
امامت اصلى است كه از دوره رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) تا زمان ما برقرار بوده
است و از زمان ما تا پايان جهان هم ادامه خواهد داشت و نقطه كمال ظاهرى و شكوفايى كامل
آن در دوره ظهور مسرّت بخش حضرت مهدى(عليه السلام) و برپايى حكومت عدل واحد جهانى آن
حضرت است كه با شكوفايى همه استعدادهاى بشرى و تكامل انديشه ها و آشكار گشتن بركات
زمينى و آسمانى جهان پر از قسط و عدل و خير و بركت خواهد شد.
برنامه تشكيل امت نوين جهانى كه بايد منتهى به گسترش عدالت و حاكميت توحيد
گردد، از متن تعاليم اسلام استفاده مى شود. قرآن كريم در چند سوره آن را اعلام كرده
است و صدها روايت نبوى از جهانى شدن اسلام و حكومت عدل و استقرار امنيّت كامل در روى
زمين، پس از ظهور مهدى موعود(عليه السلام) ـ كه از دودمان رسالت و فرزندان على و فاطمه(عليهم
السلام) و هم نام و هم كنيه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) است ـ خبر داده است.
اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) با اوصاف ذكر شده مطلبى است كه در
نصوص اوليه اسلامى مطرح شده است. و بر حسب احاديث متواتر، پيامبر(صلى الله عليه وآله
وسلم) از اين واقعه مبارك خبر داده اند و از امت خود درخواست كرده اند كه در انتظار
اين روز بزرگ باشند.
اگر چه مسأله ظهور از بشارات كلّى مربوط به عالم گير شدن اسلام و غلبه حق
بر باطل، استنباط مى شود; ولى اين به آن معنى نيست كه مسأله ظهور تنها يك مفهوم استنباطى
از مضمون احاديث است. چون متن و عين عبارات نصوص روايى به طور مستقل بر آن دلالت دارند
و استناد عمده اهل ايمان به همين نصوص است كه با صراحت به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)
و علائم آن دلالت دارند.
وقتى كه معلوم شد مبناى پيدايش اين عقيده، بشارت هاى كلّى و نصوص و متون روايى
است مى توان گفت اوضاع و رويدادهاى تاريخى كه بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)
رخ داد در پيدايش آن نقشى نداشته است.
زيرا مبدأ اين انديشه عصر رسالت است و احاديث مربوط به آن متجاوز از هزار
روايت است كه در كتاب هاى حديث و تفسير و بسيارى از كتاب هاى ديگر نقل شده است و علماى
بزرگ اهل سنّت هم درباره آن كتاب هاى مستقلى تأليف كرده اند و كتاب هايى كه بيش از
دوازده قرن از تأليف آن ها مى گذرد و توسط بزرگ ترين خبرگان و محققان علوم اسلامى نگاشته
شده اند با صراحت دلالت دارند كه شخص پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)مسأله ظهور
مهدى موعود(عليه السلام)را بشارت داده اند و اين بشارت ها را صحابه آن حضرت و تابعين
صحابه و بعد از آن ها طبقات ديگر از مردم نقل كرده اند.
]«تو
فقط بيم دهنده اى و براى هر گروهى هدايت كننده اى است».[
و
آيه:(لا يَنالُ عَهدِى الظّالِميِنَ)( [3] ).
]«پيمان
من به ستم كاران نمى رسد! ـ و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم مى
باشند، شايسته اين مقامند».[
و
آيه(اَفَمَنْ يَهدى اِلَى الْحَقِّ اَحَقّ اَنْ يُتَّبَعَ)( [4] ).
]«آيا
كسى كه هدايت به سوى حق مى كند براى پيروى شايسته تر است».[
اين
آيات از آن جهت به اين مطلب دلالت دارند كه از آن ها خالى نبودن جامعه از امام و
عصمت صاحب مقام امامت و اعلميّت او از ديگران استفاده مى شود كه اين امر از اصول
اعتقادى اختصاصى شيعه است و از آيه شريفه:
]«اى
كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا را و اولو
الامر ]= اوصياى پيامبر[».[
اين
مبناى شيعه ـ كه امام و ولى امر بايد معصوم باشد ـ استفاده مى شود. زيرا در اين
آيه به طور مطلق دستور داده شده كه از اولى الامر اطاعت شود. اطاعت از رسول را كه
در مطلق امور است با اولى الامر در يك كلمه ـ يك صيغه امر اَطيعُوا ـ پيش هم بيان
كرده است.
بديهى
است كسى كه مؤمنين اين گونه به طور مطلق مأمور به اطاعت از او مى شوند بايد معصوم
و بركنار از خطا و اشتباه باشد، و چنانكه مسلّم است در بين تمام فرقه هاى اسلامى
فقط شيعه قائل به عصمت امام است.
علاوه
بر اين، تفاسير و احاديث معتبر نيز به اين دلالت دارند كه مراد از آيه كريمه
(اَطيعُوا اللهَ...) و آيات ديگر، ائمّه اثنى عشر(عليهم السلام)است و در اين
تفاسير به نام هاى مبارك آن بزرگواران هم تصريح شده است.
و
اما در مورد جهان گير شدن دين اسلام و غلبه آن بر تمام اديان كافى است به آيات 32
و 33 از سوره توبه، و آيه 28 از سوره فتح، و آيه 6 و 8 از سوره صف، و آيات متعدد
ديگر توجه شود، در آن ها وعده ظهور و غلبه دينِ حق بر تمام اديان داده شده است
وَعده اى كه با ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)تحقق خواهد يافت و اين تخلف ناپذير
است.
و
اما در خصوص ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) آيات بسيارى به آن تفسير شده كه در كل
متجاوز از يك صد آيه است و كتاب «المحجّة فيما نزل فى القائم الحجّة» همه آن ها را
گردآورى كرده است.
]«خداوند
به كسانى كه از شما ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده مى دهد كه
قطعاً آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد همان گونه به پيشينيان آن ها خلافت روى
زمين را بخشيد و ترسشان را به آرامش و امنيت مبدّل مى كند آن چنان كه تنها مرا مى
پرستند و چيزى را شريك من نخواهند ساخت و كسانى كه پس از آن كافر شوند آن ها
فاسقانند».[
بر حسب آن چه كه مشهور
است در دوره غيبتِ حضرت مهدى(عليه السلام) كه بسيار طول خواهد كشيد امتحانات سخت پيش
مى آيد بگونه اى كه شخص با ايمان صبح مى كند ولى در حالى كه كافر شده است به شب وارد
مى شود آيا اين گونه امتحان ها در زمان هاى نزديك به ظهور است يا در تمام طول مدت غيبت
چنين امتحان هايى جريان دارد؟
پاسخ:
بر طبق اصول اسلامى،
دنيا محل امتحان و آزمايش است و مردم در هر واقعه اى كه برايشان پيش مى آيد در حال
امتحان هستند. در حال جوانى، يا پيرى، در توان گرى، در نيازمندى، در تندرستى، در بيمارى،
در قدرت، در رياست، چه در زمان حضور امام (عليه السلام) يا در دوره غيبت آن حضرت باشند
فرق نمى كند، هميشه در حال امتحان اند.
]«آيا مردم گمان كردند
همين كه بگويند ـ ايمان آورده ايم ـ به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد ؟!».[
چنانكه مى دانيم در
زمان خود پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در عين حال كه همه برنامه ها و رويدادها
امتحان بود گاهى امتحان هاى شديدى پيش آمد كه جز عده اى اندك از عهده آن سالم بيرون
نمى آمدند. مثلا در جنگ ها غير از افرادى چون على بن ابى طالب (عليه السلام) و ابو
دجانه و... در جهاد و دفاع از اسلام و پيغمبر نمى توانستند زياد مقاومت كنند چون در
آزمايش هاى سخت تعداد معدودى توان پايدارى دارند چه بسا افرادى كه از ترس فرار مى كردند
نقل شده است كه در يكى از جنگ ها عثمان از صحنه جنگ گريخت و بعد از سه روز برگشت، يا
پس از رحلت پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آن امتحان سخت پيش آمد كه سه يا هفت نفر
بيشتر نتوانستند از عهده آن سالم بيرون بيايند و در خطى كه پيغمبر (صلى الله عليه وآله
وسلم)معين كرده بودند ثابت قدم بمانند بعدها هم اين قبيل امتحانات ادامه يافت و هم
چنان ادامه خواهد داشت تا به قول قرآن
(لِيَميزَ اللهُ الخَبيثَ
مِنَ الطَّيِبِ)( [2] ).
]«اين ها همه به خاطر
آن است كه خداوند ـ مى خواهد ـ ناپاك را از پاك جدا سازد».[
اين امتحان ها حكمت
و فوائد بسيارى دارد كه از جمله آن ها است آماده شدن طبع افراد جهان و جامعه براى آن
ظهور باشكوه كه در آن مؤمنان ثابت قدم و پاى دار از ساير افراد تمييز داده خواهد شد،
حفظ ايمان در دوره غيبت حضرت صاحب الامر (عليه السلام)همراه با تحمل سختى هاى بسيار
شديد امكان پذير است و از اين مدرسه و مكتب امتحان البته ميليون ها نفر با افتخار و
سربلندى بيرون مى آيند يعنى از طريق صبر و شكيبايى و استقامت بر مشكلات پيروز شده دين
و ايمان و شرف خود را حفظ مى نمايند.
بر حسب مضمون بعضى از
روايات در اين دوره حفظ دين از نگاه داشتن آتش در كف دست دشوارتر خواهد شد و ظلم و
ستم و فساد و فحشاء شيوع پيدا مى كند و ارزش ها، ضد ارزش و ضد ارزش ها، ارزش محسوب
مى گردد، گناهان افتخار و هنر شمرده مى شود، دوستان شخص او را به گناه ترغيب و تشويق
مى نمايند و از اين كه با اهل ظلم و گناه و فساد هماهنگى نكرده او را سرزنش مى كنند.
زن ها در كارهاى مخصوص
به مردها وارد مى شوند. جنگ ها و بلاهاى طبيعى زيادى پيش مى آيد. در روايت جابر انصارى
كه درباره تفسير آيه
]اى كسانى كه ايمان
آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الامر ـ اوصياى پيامبر
ـ را ...».[
وارد شده است حضرت پيغمبر
اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) از خلفا و جانشينان خود از حضرت على(عليه السلام) تا
حضرت مهدى (عليه السلام)خبر مى دهد و همه را يك به يك اسم مى برد و فتح شرق و غرق جهان
را به دست مبارك حضرت مهدى (عليه السلام) به مردم مژده مى دهد و در ضمن مى فرمايد:
«ذلك الذى يغيب عن شيعته
و اوليائه غيبة لا يثبت فيها على القول بامامته الاّ من امتحن الله قلبه للايمان»(
[4] ).
]«او كسى است كه از
شيعيان و دوستانش پنهان مى شود چنان پنهان شدنى كه بر ايمان به امامت او پايدار نمى
ماند مگر آن كسى كه خداوند قلب او را به ايمان داشتن امتحان نموده باشد».[
و اميرالمؤمنين (عليه
السلام) در نهج البلاغه نيز از اين شدايد و آزمايش ها خبر داده اند و از جمله مى فرمايند:
«ما اطول هذا العناء
و ابعد هذا الرجاء»( [5] ).
]«چه طولانى است اين
رنج و محنت و چه دور است اين اميد و آرزو!».[
و حتى در حديثى ديگر
وارد شده است كه:
«ان لصاحب هذا الامر
غيبة المتمسك فيها بدينه كالخارط للقتاد ... »( [6] ).
]«همانا براى صاحب اين
امر غيبتى است، هر كس كه در آن زمان به دين چنگ زده باشد مانند كسى است كه با دست خار
بكند.».[
پس همان گونه كه از
روايات استفاده مى شود تمام مدت غيبت دوره امتحان و آزمايش است كه البته نوع آن آزمايش
ها در زمان و مكان هاى مختلف متفاوت است، بايد مؤمن در اين دوره در التزام به احكام
دين و تلاش براى اعلاء كلمه اسلام و عزت مسلمين و دفع نفوذ و سلطه فرهنگى و سياسى بيگانگان
ثبات قدم داشته باشد و با تمام اوضاع و احوال منفى و غير مساعد در حال مبارزه و جهاد
باشد و به پيروزى اسلام و مسلمين و نصرت خدا اميدوار باشد و در مقابل قدرت كفار و ايادى
آن ها خود را نبازد و به اخلاق و رفتار غلط آن ها گرايش پيدا نكند و در ضمن يقين داشته
باشد كه وعده هاى خدا و پيغمبر خدا حق است و بالاخره اسلام پيروز و عالم گير خواهد
شد و در نتيجه آن عدل و داد جهان را پر خواهد كرد.
آيا قاعده لطف مستفاد
از احاديث و روايات اهل بيت(عليهم السلام)است يا از ارتباط شيعه با معتزله اين قاعده
در كلام شيعه پيدا شده است؟ و نحوه تطبيق اين قاعده با وجود امام غايب با چه بيانى
است؟
پاسخ:
از آن جا كه درباره
اصل امامت شيعه ادله زيادى به غير از قاعده لطف در دست دارد با وجود آن دلائل اگر به
قاعده لطف هم تمسك شود اين كار به منظور تاييد ادله است.
اما ارتباط شيعه با
معتزله كه گاهى در مقابل اشاعره به آن ها عدليه گفته مى شود بايد معلوم باشد كه معتزله
ـ فرقه اى است از اشاعره كه بعد از شيعه پيدا شده است منشعب شده است ـ گرچه با شيعه
در بعضى از عقايد و مسائل كلامى موافقت كردند ولى اين دليل بر تأثير آن ها در مذهب
شيعه نيست بلكه به عكس اين دليل بر تأثير پذيرى آن ها از عقايد شيعه است چون اشاعره
فرقه اى هستند كه بعدها پيدا شده اند بعلاوه همان طور كه گفته شد عقايد شيعه همه از
عقل و قرآن مجيد و احاديث اهل بيت عترت(عليهم السلام) گرفته شده است قاعده لطف نيز
از خود شيعه و برگرفته از همان مآخذ و مصادر است.
در حديث است كه جابر،
فايده وجود امام غايب و چگونگى استفاده از وجود او را در زمان غيبت از رسول خدا (صلى
الله عليه وآله وسلم) سؤال كرد حضرت در جواب فرمودند:
«اى و الذّى بعثنى بالنبّوة!
انهم ينتفعون به و يستضيئون بنور ولايته فى غيبته كانتفاع النّاس بالشّمس و ان جللها
السّحاب»( [7] ).
]«آرى! قسم به كسى كه
مرا به پيامبرى برانگيخت مردم از او بهره مى برند و از نور ولايتش در زمان غيبت او
كسب روشنايى مى كنند همان گونه كه از خورشيد در پشت ابر بهره مى برند».[
نفى كلّى لطف بودن وجود
امام غايب از شخص عاقل كه از امور غيبى بى اطلاع است صحيح نيست پس از ثبوت اصل امامت
و غيبت او يقين به وجود لطف و ترتّب فايده بر وجود او حتمى است زيرا نصب امامى كه مكلف
به غيبت باشد اگر لطف به بندگان نباشد لغو و بى فايده است و خداوند از كار لغو و بى
فايده منزّه است. پس نصب امام غايب از سوى خدا قطعاً لطف است.
بلى اگر بخواهيم با
قاعده لطف هم لزوم نصب امام و هم امامت شخص غايب را ثابت كنيم اين اشكال پيش مى آيد
كه بايد اول لطف بودن امام غايب معلوم باشد وگرنه با جهل به لطف بودن آن، امامت او
ثابت نخواهد شد. در حالى كه با قاعده لطف لزوم نصب امام را ثابت مى نماييم و با دلايل
محكم ديگر امامت امام غايب را، و با انضمام اين دو دليل به اين مطلب كه از خدا كارى
كه عبث باشد صادر نمى شود لطف بودن امامت امام غايب ثابت مى شود و سخن محقق طوسى كه
مى فرمايد: «وجوده لطف و تصرّفه لطف آخر و عدمه منّا» مبتنى بر اين اصل است كه وجود
امام مطلقاً لطف است، خواه در ظاهر باشد يا غايب شود. و اين يك اصلى است كه بر حسب
فرمايش حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه مى فرمايند:
«لئلاّ تبطل حجج الله
و بيّناته»( [8] )
حجت ها و نشانه هاى
خدا با وجود امام، چه ظاهر باشد يا پنهان، حفظ مى شود ـ ثابت شده است.
شايان ذكر است كه اگر
اشكال نبودِ لطف نسبت به امام غايب وارد باشد نسبت به امامى كه غايب نيست ولى متمكن
از تصرف در امور هم نمى باشد جارى است و امامت او نيز به همان علتى كه امامت امام غايب،
بدون لطف محسوب مى شود بى لطف خواهد بود. در حالى كه در امام حاضرى كه قادر به تصرف
در شئون و اعمال مربوط به امامت نيست، اين اشكال مطرح نشده است. همان گونه كه در مورد
پيامبرى كه در اثر شرائطى متمكن از هدايت نباشد يا هدايت هايش مؤثر واقع نشود و يا
در مورد پيامبرى كه بعثت اش عمومى باشد ولى معاندان و مخالفان مانع از رسيدن دعوتش
به همگان شوند اين اشكال نشده و لطف بودن اصل رسالت او مورد انكار قرار نمى گيرد.
ممكن است به همين بيان
دليل عقلى بر امامت امام غايب(عليه السلام)اقامه نمود كه نصب امام و تعيين او از جانب
خدا لطف است و لطف هم بر خدا واجب است. بنابر اين خداوند بعد از حضرت امام حسن عسكرى
(عليه السلام)شخصى را به امامت منصوب كرده است و آن غير از امام غايب فرزند او نخواهد
بود. چون ديگران كه ادعا امامت كرده اند عدم صلاحيّت و بطلان ادعايشان ثابت شده در
حال حاضر هم كسى چنين ادعايى ندارد. پس يا خدا از لطف نسبت به بندگان خود در عصر غيبت
دريغ نموده كه اين خلاف حكمت حقّ است و يا اين كه از باب لطف تعيين امام نموده است
كه در اين صورت او غير از امام دوازدهم كس ديگرى نيست.
در طول تاريخ گاهى به
شرايط و فرصت هايى بر مى خوريم كه گمان مى رود زمينه ظهور فراهم شده مثلا استقبال مردم
از دين و فداكارى در راه اسلام و بذل جان و شهادت به خاطر آن به قدرى زياد و با شور
و هيجان است كه به نظر مى آيد كه نه تنها سيصد و سيزده نفر بلكه بيش از هزارها نفر
آماده جان نثارى در ركاب امام(عليه السلام) هستند با وجود اين، سرّ تأخير ظهور چيست؟
پاسخ:
راجع به فراهم بودن
شرايط ظهور امام زمان (عليه السلام) ،
اولا: كسى نمى تواند
به طور يقين اظهار اطّلاع كند يعنى بگويد همه شرايط فراهم شده است، زيرا خود اين ادعا
احتياج به علم به جميع شرايط دارد چون ممكن است احاديث متضمن بيان همه شرائط نباشند.
ثانياً: بر فرض كه شرايط،
منحصر در آن موارد باشد كه در روايات آمده است با اين حال همان طور كه صدوق ـ عليه
الرحمه ـ فرموده است واقعاً نمى توان مطمئن بود كه فرضاً همان سيصد و سيزده نفر اصحاب
خاص و سائر شرايط موجود شده باشد.
چون اگر تمام اوضاع
و شرائط بر حسب ظاهر حكايت از فراهم بودن زمينه ظهور داشت، بدون اين كه مثلا وجود افراد
خالصى را كه بتوانند در شمار سيصد و سيزده نفر از اصحاب حضرت صاحب(عليه السلام) باشند
انكار كنيم. اين ادعا را هم نمى توانيم بكنيم كه همه افراد مانند «سلمان» و «ابوذر»
و «مقداد» و «رشيد هجرى» و «اصحاب كربلا» مى باشند.
در وضعيت كنونى با همه
ادعاهايى كه در جامعه ما براى بازگشت به اسلام و اسلام خواهى مطرح مى شود و البته باعث
افتخار است اما باز هم مى بينيم احكام الهى را در بسيارى از مسائل سياسى، اقتصادى،
اجتماعى، خيلى ها زير سئوال مى برند و تا آن جا كه بعضى احكام دين را كه اختصاص به
زمان و يا مكان خاصّى ندارد مختص به همان عصر پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى دانند
به اين بهانه از زير بار تكليف شانه خالى مى كنند، با وجود چنين اشخاصى و حوادثى چگونه
مى توانيم بگوييم اوضاع براى ظهور آماده شده است تا چه رسد به اين كه از علت تأخير
سئوال كنيم.
بنابر اين در اين مسئله
سزاوار است تسليم حكم و اراده خداوند عالم باشيم و فضيلت انتظار ظهور را از دست ندهيم
و همان گونه كه در روايت «على بن مهزيار» اشاره شده است محجوب بودن آن حضرت را به اعمال
خود نسبت بدهيم و هميشه ياد آن حضرت را در دل هاى مان زنده نگهداريم و سعى كنيم از
طريق اصلاح اعمال خود زمينه ظهور حضرتش را هرچه بيش تر فراهم كنيم.
با توجه به اين كه مديريت
جامعه جز در يك زمان كوتاه پنج ساله عصر اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اختيار ائمه
(عليهم السلام)قرار نگرفت، برنامه حكومت دينى بر اساس ديدگاه شيعى تا چه حدّ از قابليت
عملى بودن برخوردار و پياده كردن آن در جامعه امكان پذير است؟
پاسخ:
تفكر شيعى يك تفكر منطقى
است كه زمينه و امكان پياده شدن را در متن تعليمات خود داشته و دارد.
ديدگاه شيعه در مسأله
امامت اين است كه پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)بايد زمامدار دينى و سياسى
جامعه كسى باشد كه به تمام احكام و اصولى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آن ها
را از جانب خدا به مردم آورده است داناتر باشد; كه بى ترديد در عصر پيامبر (صلى الله
عليه وآله وسلم) غير از على (عليه السلام)كسى اين ويژگى را نداشت، لذا پيامبر (صلى
الله عليه وآله وسلم) او را به جانشينى خود برگزيد، سپس ساير ائمه شيعه را كه در كل
دوازده نفرند به ترتيب براى مردم معرفى كرد و آن ها را به جانشينى خود منصوب نمود.
البته اين كار بخاطر
نسبت سببى آن ها با پيامبر نبود بلكه ويژگى هاى معنوى و توانايى هاى علمى و... آن ها
باعث شد كه خداوند از ميان مردم فقط آن ها را براى جانشينى پيامبر (صلى الله عليه وآله
وسلم)برگزيند. چنانكه درباره جانشينان انبيا هم قرآن مى فرمايد:
]«خداوند، آدم و نوح
و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد».[
مردم اگر بخواهند در
همه امور در راه راست قدم بردارند، بايد از آن ها پيروى نمايند و آن ها را ولى امر
و واجب الاطاعه بدانند و اوامرشان را مثل اوامر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) محترم
بشمارند، در عين حال احكام و برنامه هاى كه در تفكر شيعى مطرح شده است امور خيالى و
غير واقعى نيستند كه گفته شود امكان پياده شدن آن ها وجود ندارد، بلكه آن ها اصيل ترين
تعليمات اسلامى اند كه اگر شرائط فراهم شود در هر جامعه اى قابل اجرا هستند.
اگر مى بينيم در يك
بخش از تاريخ كسانى از تحقق پيدا كردن بعد سياسى آن جلوگيرى به عمل آوردند اين به معناى
غير قابل تحقق بودن آن ها نيست، بلكه چون اين احكام با در نظر گرفتن واقعيت هاى وجود
انسان طراحى شده اند. لذا همه جوامع بشرى به دنبال آن هستند ـ و بر طبق اعتقاد شيعه
ـ در نهايت هم به آن خواهند رسيد و اين كار در آخر الزمان به وسيله آخرين حجت الهى
انجام مى گيرد و جامعه بشرى با يك نظام و قانون واحد اداره خواهد شد.
علاوه بر اين كه در
دعوت انبيا آن چه اصل است بيان حقايق و راه نجات و راه منتهى به رستگارى است كه حتى
با علم به نپذيرفتن مردم بايد به آن ها اعلام شود كه:
]«ما راه را به او نشان
داديم، خواه شاكر باشد ـ و پذيرا گردد ـ يا ناسپاس!».[
زيرا وظيفه پيغمبر تبليغ
احكام الهى است كه از جمله آن ها است اصل امامت، اين مردم اند كه بايد دعوت انبيا را
بپذيرند و در اجرا آن با انبيا و ائمه(عليهم السلام) همكارى كنند تا زمينه تحقق آن
ها فراهم گردد.
عملكرد ائمه (عليهم
السلام) و سياست هاى آن ها همه عملى و نتيجه بخش و در عين حال واقع بينانه بوده است.
مثلا عملكرد اميرالمؤمنين
(عليه السلام) با در نظر گرفتن شرايط واقعيات موجود بود و عملكرد حضرت مجتبى (عليه
السلام) و حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) هم اينگونه بوده است هر كارى را با در نظر
گرفتن شرايط موجود انجام مى دادند مثلا امام حسن مجتبى (عليه السلام) اگر با معاويه
صلح كرد تمام ابعاد مسأله را در نظر گرفت و در آن شرايط كارى بهتر از آن نديد و يا
امام حسين (عليه السلام) آگاهانه از بيعت با يزيد امتناع كرد و تا كربلا رفت و آن مصيبت
هاى جانكاه را پذيرا شد و در نهايت هم به مقصدى كه داشت رسيد.
بلى اگر امام حسين
(عليه السلام) در شرايط ديگرى بودند يعنى مى ديدند زمينه و ابزارهاى به دست آوردن زمام
حكومت آماده است باز براى كسب حق و دفع نامحرم از خلافت پيامبر (صلى الله عليه وآله
وسلم) اقدام مى كردند ولى در دوره ايشان شرايط به گونه اى بود كه آن حضرت مى دانست
زمينه مساعد براى نيل به اين مقصد نيست، لذا با يك برنامه عظيم و بى مانندى كه به اجرا
درآوردند رستاخيزى در جهان اسلام ايجاد كردند كه تا دنيا دنيا است آن رستاخيز احياگرِ
اسلام زنده خواهد بود.
او يزيد و يزيديان و
همه غاصبان خلافت را كه بعد از او آمدند اگر چه به ظاهر از غصب خلافت باز نداشت ولى
در باطن قلب هاىِ مردم را از آن ها منصرف كرد و نقشه هاى معاويه را در برانداختن اسلام
نقش بر آب نمود و كارى كرد كه در توصيف او بعدها گفته شد: اسلام «محمدى الحدوث و حسينى
البقاء» است.
ساير ائمه (عليهم السلام)
هم هر يك با توجه به شرايط موجود رسالتى را كه در حفظ اسلام بر عهده داشتند به خوبى
انجام دادند.
اعتقاد به ظهور منجى
و امام دوازدهم و مصلح آخر الزمان (عليه السلام)تسلّى بخش شيعه و سازنده روح مقاومت
و صبر و ايستادگى در مردم بود و مانع از تسلط يابى و نوميدى و بى اعتنايى به دين شد،
و آن يك اعتقادى است كه در متن تعاليم تشيع و احاديث معتبر به آن تصريح شده است و در
عصر حضرت باقر و صادق (عليهما السلام) اين اصل بيشتر مورد توجه قرار گرفت و گرايش مردم
به آن اصل با توجه به جناياتى كه زمامداران غاصب مرتكب مى شدند بيشتر شد.
مردم فهميدند كه ـ اگر
بعضى از افراد بى تفاوت در عصر صحابه يعنى پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)
گمان مى كردند كه ايجاد تغيير در اصل امامت چندان تفاوتى در برنامه هاى اسلامى پيش
نمى آورد ـ چه فاجعه اى به بار آورد و اسلام را چگونه از مسير خود منحرف كرد و خلافت
غاصبانه وسيله عيّاشى و خوش گذرانى عده اى و به بند كشيدن مردم و بازگشت رسوم كسرى
و قيصر و ديگر طاغوت ها شده است.
اين امر سبب تقويت ايمان
آن ها به اصل امامت شد و فهميدند كه فقط اين تفكر است كه مى تواند برنامه هاى اسلامى
را به اجرا درآورد و بر آن وضعيت اسف بار پايان دهد.
بنابر اين سيره و عملكرد
شايسته ائمه (عليهم السلام) از يك طرف و رفتارهاى ستمگرانه غاصبان خلافت از طرف ديگر
سبب شد كه تفكر شيعى هرچه بيشتر در دل هاى مردم نفوذ پيدا كند و به دنبال آن، گرايش
آن ها به طرف ائمه(عليهم السلام) رو به فزونى گذاشت و از اين جا است كه مى بينيم امام
صادق(عليه السلام) در زمان خود عليرغم تلاش سردمداران حكومت چنان محبوبيت عمومى پيدا
مى كند كه حتى شيعه را به او مى شناسند.
عقيده به ظهور مهدى
و منجى موجب پيدايش متمهديان در طول تاريخ شده است، و بعضى اين پيشامد را توجيهى براى
كنار گزاردن اين تفكر قرار مى دهند، اين ديدگاه تا چه حد مى تواند قابل قبول باشد؟
پاسخ:
اين ديدگاه به هيچ وجه
قابل قبول نيست وگرنه بايد بشر همه ديدگاه هاى مثبت را كنار بگذارد. چرا كه همه آن
ها كم و بيش مورد سوء استفاده قرار گرفته اند. اين همه اشخاص كه دعوى خدايى كرده اند
و يا خود را مظهر خدا، و متحد با خدا و خدا را حالّ در خود دانسته اند همه از اصل اعتقاد
به خدا سوء استفاده كرده اند اين كار به هيچوجه به مسئله اعتقاد به خدا ضررى نمى زند.
همچنين اين همه پيغمبران
دروغين كه ادعاى پيامبرى كرده و مردمى را گمراه كرده اند، به صحيح بودن اصل نبوت آسيبى
نمى رساند. اين مسأله كم و بيش در هر فن و صنعتى پيش مى آيد ولى آن پيش آمد به اصل
آن فنّ ضرر نمى رساند.
خلاصه هر اسم و كلمه
اى كه معناى خوب و جاذب دارد، اگر در ضدش به كار گرفته شده مثلا به خائن امين; و به
ظالم عادل، و به جاهل عالم، و به فاسق متّقى گفته شده است و يا اين كه همه خيانت ها
و مظالم را تحت عنوان هاى خيرخواهى و اصلاح طلبى در طول تاريخ انجام داده اند هيچ كدام
به اصل اين ارزش ها و امور خير صدمه نمى زند.
آيا
عوامل تاريخى در پيدايش تشيّع مؤثر بوده است؟ يا اين آيين يك برنامه اعتقادى است
كه از آيات قرآن و فرمايشات صريح رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)استفاده شده
است؟
پاسخ:
در
اين جا براى روشن شدن موضوع و اين كه در پيدايش شيعه و اعتقاد به وجود امام
منجى(عليه السلام)، حوادث و علل تاريخى هيچ نقشى نداشته اند و تمامى اعتقادات شيعه
يك برنامه تمام عيار اسلامى است كه از همان منابع و مآخذى كه سائر معتقدات
مسلمانان از مبدأ تا معاد استفاده مى شوند، اخذ شده اند به توضيح چند مطلب مى
پردازيم:
الف
ـ پى ريزى و شكل گيرى تشيع در عصر رسالت:
بر
طبق دلايل محكم تاريخى و احاديث متواتر پى ريزى و شكل گيرى تشيع در همان عصر رسالت
انجام گرفته است و از سال هاى آغاز دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اين كار
شروع شده و از طريق طرح حديث ثقلين و ابلاغ رسمى و همگانى آن در جريان غدير خم
و... پايان يافته است.
البته
رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در آن بيمارى كه منجر به رحلت شان شد مى
خواستند كه آن به صورت كتبى هم نوشته شود كه به شهادت ادله محكم تاريخى و روايات
معتبر با منع عمر و بى ادبى يى كه به پيامبر خدا شد آن حضرت را از نوشتن آن
بازداشتند.
اصول
اعتقادى شيعه در جاى جاى رهنمودهاى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)مورد اشاره
قرار گرفته است، به عنوان مثال رهبرى امت اسلام بارها در فرصت هاى مناسب در سخنان
حضرت رسول به چشم مى خورد و اهميت مسأله امامت به اندازه اى در فرمايشات آن حضرت
مورد تأكيد واقع شده است كه حتى در ضمن يك روايت معروف و بلكه متواتر فرموده اند:
«من
مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية»( [4] ).
]«كسى
كه بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد به مرگ جاهليّت از دنيا رفته است».[
مرگ
در حال جهل به امام با مردن در دوره جاهليت برابر و بلكه عين آن شمرده شده است و
يا اينكه شرايط امام چيست و امام از چه طايفه اى است و اينكه عدد ائمه(عليهم
السلام)دوازده نفرند، همه بر حسب روايات متواتر از طرف شخص پيامبر(صلى الله عليه
وآله وسلم) بيان شده است.
همچنين
صفات علمى و روحى امام و اين كه بايد اعلم و اكمل از همه باشد و نيز اين مطلب كه
جانشينى پيامبر و امامت امت بعد از آن حضرت يك منصب الهى است كه مثل اصل رسالت از
سوى خدا برگزيده مى شود و بسيارى امور ديگر كه در قرآن و مصادر روايى مطرح شده
است.
فكر
شيعى در همان سال هاى اول ظهور اسلام بر اساس متون اصلى اسلام پى ريزى شده است ولى
در آن عصر در برابر تفكر شيعى فكر مخالفى ـ كه مدت ها بعد با عنوان فكر سنى ناميده
شد ـ قرار نگرفته بود و اسلام و مسلمانان به دو شعبه تقسيم نشده بودند. زيرا
افرادى كه پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فكر مخالف را ـ كه موجب
انشعاب در صفوف مسلمين شد ـ مطرح كردند، در حيات آن حضرت به طور علنى در برابر
اسلام ناب ـ كه بعدها به نام اسلام شيعى معروف شد ـ نمى توانستند موضع گيرى
نمايند.
اين
انشعاب به طور رسمى بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با اجتماعِ عده اى در
سقيفه و تعيين جانشين براى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) خودنمايى كرد.
بايد
اضافه كنيم كه بر طبق رهنمودهاى ارائه شده در قرآن كريم يك مرجع و منبع معتبر به
منظور تفسير و تنظيم و تشريح عقايد در اسلام پيش بينى شده و در آيات متعدد از جمله
در سوره نساء به آن تصريح شده است:
]«در
حالى كه اگر آن را به پيامبر و پيشوايان بازگردانند، از ريشه هاى مسائل آگاه خواهند
شد».[
از
اين آيه اصل اختصاص رهبرى به رسول و اولى الأمر كه همان امامان معصوم اند استفاده
مى شود.
برحسب
احاديث متواتر، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اين مرجع صالح را كه همان عترت آن
حضرت و ائمه اهل بيت هستند به صراحت معرفى كردند و فرمودند: آن ها با قرآن و قرآن
با آن هاست و از هم جدا نخواهند شد.
و
حتى در ضمن يك حديث اضافه كردند:
«فان
فينا اهل البيت فى كل خلف عدولا ينفون عنه تحريف الغالين و انتهال المبطلين»( [6]
).
]«در
ميان ما اهل بيت، در هر نسلى، كسانى هستند كه در دين استوارند و هرگونه تحريف غلو
كنندگان و فتنه اهل باطل را، از دين دور مى كنند».[
ب
ـ مبدأ طرح مسأله خلافت:
مسأله
«رهبرى امت در دوره بعد از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) » از همان آغاز
بعثت و نزول وحى كم و بيش مورد توجه بوده است و حتى داستان آن شخص كه ايمان آوردن
به آن حضرت را مشروط به اين كرد كه بعد از آن حضرت رهبرى با او باشد ولى حضرت
نپذيرفتند مشهور است.
اصل
ديدگاه شيعه در مورد جانشينى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مطلبى است كه در
زمان آن حضرت به دستور خدا و به وسيله شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به همه
مردم اعلام شد و در آن زمان كسى با آن مخالف نكرد بلكه همه مردم حتى كسانى كه
بعدها جريان سقيفه را به وجود آوردند، شادى كردند و ضمن بيعت آن را تبريك گفتند،
اما توطئه ها و نقش كشى هاى سرّى را از همان لحظه شروع كردند و تا آن جا پيش رفتند
كه مى خواستند پيامبر را ترور كنند.
بعد
از پيامبر مسأله به صورت بحرانى متجلى شد و مخالفان با شدّت و قساوت فوق العاده به
اسم مصلحت وارد عمل شدند و با تهديد و جوّسازى فضايى را به وجود آوردند كه در
نهايت با برنامه اى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اعلام كرده بودند مخالفت
نمودند تا آن جا كه نسبت به مقام قُدس حضرت زهرا(عليها السلام) مرتكب اهانت و
جسارت شدند و سير تاريخ مسلمين را از مسيرى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله
وسلم)معين كرده بود منحرف نمودند.
با
خشونت بى اندازه اى كه نشان دادند حتى حرمت يگانه فرزند پيامبر را هتك نمودند
البته در سال هاى اول دو تفكر شيعى و سنى با تدبيرى كه على (عليه السلام) در پيش
گرفتند، به طور شديد و علنى رو در رو قرار نگرفت و فقط مسأله در اذهان آنان كه به
مشروعيت حكومت مى انديشيدند باقى بود و سايرين هم كه بى تفاوت يا وابسته به حزب
حاكم بودند بحثى از آن به ميان نمى آوردند و چه بسا كه آن را پايان يافته مى
شمردند ولى افرادى مثل عمر بن الخطاب متوجه بودند كه با وجود آن برنامه هاى اعلام
شده از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)عمل شان همواره از لحاظ مشروعيت مورد
سئوال قرار خواهد گرفت لذا با اِعمال سياست هاى خاصى از بازگشت مردم به آن تفكر
اصيل اسلامى جلوگيرى مى كردند و به همين علت بود كه تا حدود يك قرن و نيم روايت
حديث از پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را ممنوع كردند و چون عمر مى دانست پس از
او اگر براى كنار زدن على (عليه السلام)چاره اى نينديشد حتماً او روى كار خواهد
آمد نقشه تازه اى كشيد.
او
مى دانست اگر آن وصيت را ـ كه معلوم نشد واقعى است يا عثمان در وصيت نامه نوشت ـ
به ابوبكر نسبت ندهد بعد از مرگ عمر تفكر شيعى به صورت شديدتر دوباره مطرح و نقشه
هاى آن ها نقش بر آب خواهد شد.
از
اين رو مسأله شوراى شش نفرى را طراحى كرد و طورى برنامه آن را تعيين نمود كه
اميرالمؤمنين(عليه السلام) باز هم خانه نشين شود.
با
اين حال در اين جا نيز برنامه تعيين شده از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)
در خاطره ها تجديد شد و بالاخره در اواخر دوره عثمان كه مظالم وى موجب خشم و نفرت
عموم، نسبت به او شد و مسلمانان را به قيام بر عليه او برانگيخت. به اين ترتيب،
بار ديگر مسأله جانشينى پيامبر از نو مطرح گرديد و بسيارى از صحابه به همان دستور
اصلى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم)بازگشتند و على(عليه السلام) را
جانشين به حق پيامبر اعلام كردند و اطاعت و جهاد در تحت فرمان او را بالاترين
عبادات دانستند.
بنابر
اين عقيده شيعه درباره جانشينى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) هيچ گاه به
فراموشى سپرده نشد و قلب مردم هميشه از تعلق خاطر به اهل بيت و اين كه آن ها مظلوم
واقع شده اند و حقشان غصب شده است خالى نبود و گفته هاى شخصيت ها و شعر شعرايى چون
فرزدق در برابر هشام، مطرح بودن اين ديدگاه شيعى را آشكار مى سازد و حتى فردى مثل
موسى بن نصير ـ حاكم آفريقا كه غلام او طارق، اسپانيا را فتح كرد ـ با اين كه جزو
كارگزاران حكومت بنى اميه بود از طرف داران تفكر شيعه است و سرانجام با آن همه
خدماتى كه از او صادر شد به همين خاطر اموالش مصادره شد و از كار بركنار گرديد.
و
حتى كار به آنجا منجر شد كه اين ديدگاه در خاندان معاويه و يزيد نفوذ كرد و پسر
يزيد بن معاويه به طور رسمى جدّ و پدرش را محكوم و به حق حضرت على(عليه السلام) و
اهل بيت (عليهم السلام) اعتراف كرد. و در دوره بنى عباس هم مسأله به همين وضع بود.
حقانيت
تفكر شيعى و اصالت آن اگر چه از نظر سياست حكومتى نمى بايست مطرح شود و پيروان اين
تفكر نبايد مسؤوليت هاى دولتى داشته باشند، ولى كار به آنجا رسيد كه خود حكام ظالم
و غاصب بنى عباس مثل منصور و هارون و مأمون متوجه حقانيت اين تفكر شيعى شدند، هر
چند در عمل آن را سركوب مى كردند.
«منتصر»
و برخى ديگر از حاكمان بنى عباس در نتيجه گسترش تفكر شيعه در زمينه جانشينى پيامبر
به اين ديدگاه تمايل پيدا كردند و حتى گفته اند «ناصر» كه در زمان وى سرداب غيبت
در سامرا بازسازى شد خود را شيعه معرفى كرد و نقل مى كنند كه خود را نايب حضرت
امام دوازدهم حضرت مهدى(عليه السلام)مى دانست.
از
مجموعه اين مطالب معلوم مى شود اسلام راستين كه همان تفكر شيعى و اسلام مطرح در
عصر رسالت است در طول اين چهارده قرن مطرح بوده است و تاريخ در بهوجود آمدن اين
ديدگاه هيچ دخالتى نداشته است بلكه وجود اين ديدگاه در پيدا شدن حركت ها و نهضت ها
و قيام ها و حوادث بزرگ مؤثر بوده است و به عكس آن چه برخى افراد بسيار ساده و كم
اطلاع فكر مى كنند بايد گفت حكومت شيعى در مصر، آفريقا و ديالمه در ايران و عراق و
بالاخره قيام صفويه همه حوادثى بودند كه ديدگاه شيعى آن ها را بهوجود آورد وگرنه
آن ها در بهوجود آمدن اين ديدگاه هيچ نقشى نداشته اند.
ج
ـ تسنّن و اصطلاح فرقه اى آن (در برابر تشيّع) بعد از عصر رسالت:
اين
تحليل كه تشيّع هم مانند تسنّن از آغاز شكل سياسى داشته و به تدريج پشتوانه مذهبى
يافته است صحيح نيست. مخالفت با جانشين اعلام شده از طرف پيامبر(صلى الله عليه
وآله وسلم)جنبه سياسى داشت و همان سياست موجب انشعاب و اختلاف شد و نظر جديدى را
در برابر اعتقاد به امامت بهوجود آورد و باعث شد كه پيروان اسلام اصيل و ناب به
صورت يك فرقه و با نام شيعه جهت گيرى سياسى داشته باشند.
ولى
سياستى را كه شيعه پس از اين جريان به عنوان يك گروه سياسى دنبال كرد بر اساس
تعاليم واقعى اسلام بود و پيش از آن كه رنگ سياسى بگيرد يك اصل عقيدتى و دينى بود
و عقيده اى بود كه سياست را نيز فرا گرفته بود.
از
اين رو سياست مداران با اين عقيده مخالفت مى كردند و كوشش مى كردند كه در برابر آن
يك فرقه و جريان فكرى تازه اى مطرح كنند و از اين طريق به سياستى كه خلافت را از
مسير تعيين شده منحرف ساخت با صرف مخارج بسيارى و تطميع و تهديد و ارعاب در دوره هاى
بعد شكل مذهبى دادند.
البته
اين جريان صرفاً خواهان در دست داشتن مديريت جامعه بود و اگر در ديدگاه شيعه اين
جبنه را نمى ديدند با آن معارضه نمى نمودند و در برابر آن فرقه اى به نام اهل سنت
راه نمى انداختند.
بنابر
اين سياست، عامل مخالفت با تشيع و برنامه اعلام شده از سوى پيامبر(صلى الله عليه
وآله وسلم)گرديد و در آغاز سردمداران اين سياست بدون اين كه تفكر روشنى ارائه دهند
در آن وضع آشفته دست به كار شدند.
عوامل
زيادى ـ كه عمده آن ملاحظه خطر نابودى اسلام از درگيرى مسلحانه داخلى بود ـ رقباى
مذهبى سياسى آن ها را از دست به شمشير بردن باز مى داشت، اين كار رهبران مخالف
تفكر شيعى را در به دست گرفتن زمام امور يارى داد.
با
اينكه آن ها تفكر ثابتى كه در عمل از آن پيروى كنند نداشتند و اصل بيعت و گزينش
مردم را هم هيچ گاه محترم نشمردند پايه حكومت آن ها زور و ارعاب بود.
بعد
از ماجراى سقيفه كه سبب روى كار آمدن ابوبكر شد، عمر با خشونت و غلظت خاصى كه داشت
شمشير كشيده در كوچه ها مى گشت و مردم را به بيعت با ابوبكر مجبور مى نمود و كار
اين اجبار تا آن جا رسيد كه از على(عليه السلام)نيز خواهان بيعت شدند و آن حضرت را
نيز براى بيعت گرفتن ـ پس از جسارت هاى ناگفتنى به حضرت زهرا(عليها السلام)و هتك
حرمت خانه او ـ با زور به مسجد بردند.
حكومت
خود عمر ـ كه بر طبق ادعاى خودشان، به وصيت ابوبكر شكل گرفت ـ چنين بود كه گفتند
وقتى ابوبكر در حال جان دادن بود ـ گاهى از هوش مى رفت و گاهى به هوش مى آمد ـ در
صدد وصيت كردن برآمد و در اين حال وى بى آن كه حاكم بعد از خود را معرفى نمايد
عثمان اسم عمر را در وصيت نامه نوشت. وقتى ابوبكر به هوش آمد آن را تأييد كرد!
هر
چه بود آيا اصلا وصيت در ميان بود يا نه؟ در هر حال عمر روى كار آمد و كسى هم در
اين جا به ابوبكر نگفت: «غلب عليه الوجع»( [7] )به گفته اين مريض كه هوشش را از
دست داده است اعتبارى نيست، امّا به همين بهانه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)را
از نوشتن وصيت منع كردند!
در
هر حال با تعيين ابوبكر، عمر زمام امور را به دست گرفت و خود او براى بعد از خودش
شوراى شش نفرى معين كرد.
پس
معلوم شد كه هيچ تفكر منسجمى كه بر پايه حق مردم در گزينش مبتنى باشد در كار نبوده
است ولى وقتى عثمان كشته شد، مسلمانان به درِ خانه حضرت على(عليه السلام)هجوم
آوردند ـ اگر چه او از نظر شيعه خليفه به حق بود ـ همه با او بيعت كردند. بعدها
اگرچه مخالفين تفكر شيعى در كتاب هاى خود كوشيدند مبنايى شرعى براى حكومت بيابند و
بيعت عامه يا اهل حل و عقد و حرف هاى متناقض ديگر و حتى غلبه و زور را به عنوان
مبنى مطرح كنند ولى در حقيقت غير از زور چيز ديگرى معيار نبود و به گونه اى عمل
كردند كه مردم غير از بيعت با ولى عهدى كه خليفه معين كرده بود چاره اى نداشتند.
بنابر
اين مخالفان شيعه، در حكومت هيچ برنامه كلى نداشتند و حتى در دوره معاصر يكى از
بزرگ ترين پژوهش گران آن ها كه اين حقيقت را دريافته است مى گويد:
اصلا
اسلام در سياستِ تعيين حاكم، روش خاصى را پيش بينى نكرده است و به هرصورت كه خود
مردم تعيين كنند همان صورت، حكم قانونى پيدا مى كند و جارى مى شود.
د
ـ عامل تقسيم مسلمانان به دو گروه شيعه و سنى:
حقيقت
اين است كه عامل اصلى آن تقسيم حب جاه و رياست بود.
برخى
ديدند با وضعى كه پيش آمده آن ها در رهبرى آينده، سهمى ندارند لذا از همان عصر
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به دسته بندى ها روى آوردند و از طريق طرح نقشه
هايى وارد ميدان شدند و از جمله نقشه هاى مهم آن ها اين بود كه يك جريان فكرى
جديدى را در مقابل ديدگاه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) طرح و سپس تبليغ
كردند و شعار «حسبنا كتاب الله» سردادند تا از اعتبار نصوص موجود درباره اصل امامت
بكاهند و در نهايت آن را بى اعتبار معرفى نمايند، به همين سبب وقتى پيامبر(صلى
الله عليه وآله وسلم)خواست وصيت خود را بنويسد، چون مى دانستند كه اين وصيت كَتبى
موجب تقويت وصيت هاى شفاهى است، به شدّت مانع شدند و عمر به تعبيرى كه اهل سنت هم
آن را نقل كرده اند گفت:
«غلب
عليه الوجع! حسبنا كتاب الله»( [8] ).
]«اين
سخنان را پيامبر از شدّت درد و غلبه مرض مى گويد! كتاب خدا براى ما كافى است».[
بنا
به نقل بعضى ديگر، او گفت:
«ان
الرّجل ليهجر»( [9] ).
]«پيامبر
هذيان مى گويد» ـ نعوذ بالله ـ .[
در
هر صورت وى مانع شد و گفت: «حسبنا كتاب الله» يعنى ما به وصيت پيامبر و تصريحات او
نيازى نداريم.
لقب
شيعه به پيروان حضرت على(عليه السلام) در همان عصر، توسط شخص پيامبر(صلى الله عليه
وآله وسلم)داده شد. پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) پيروان مخلص او را شيعه
ناميد ولى اين كار موجب تقسيم مسلمانان به دو گروه نشد. اگرچه افرادى چون سلمان و
ابوذر و مقداد و... در همان عصر به حضرت على(عليه السلام) اعتقاد خاص داشتند و در
مقابل هم، مخالفين هنوز گروه مستقلى نبودند و اين رهنمودهاى پيامبر(صلى الله عليه
وآله وسلم) درباره اصل امامت به اين معنا بود كه همگان از حضرت على(عليه السلام)
پيروى نمايند.
اما
مخالفت با اين دستور بعد از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) علنى شد و
مسأله حبّ رياست و حكومت بر مردم ـ همان چيزى كه برخى آرزومند آن بودند ـ موجب شد
عده اى على رغم تصريح پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به جانشينى على (عليه
السلام) با آن به مخالفت برخواستند و در جمعيت مسلمانان تفرقه ايجاد كردند.
و
اگر بخواهيم پرده پوشى كنيم و براى اين تقسيم توجيه ديگرى هر چند غير واقعى ارائه
كنيم، بايد بگوييم اين تفرقه از آن جا شروع شد كه جمعى از مسلمانان به خاطر ضعف
ايمانى كه داشتند اصالت گفته ها و راهنمايى هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)را
در حد وحى معتبر نمى دانستند و گمان مى كردند كتاب خدا براى هدايت مردم كافى است و
نيازى به گفته هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)نيست. مثل اين كه خود را با
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در درك مبانى و مقاصد قرآن هم رديف مى ديدند.
بنابر
اين تابع برنامه و راهى كه او تعيين فرموده بود، نشدند و نظر شخصى و مصلحت و مفسده
اى را كه خود درك مى كردند، بر دستورهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مقدّم
داشتند و يا اين كه برخى از دستورهاى آن حضرت را حكومتى و مربوط به مديريت جامعه
قلم داد كردند و آن ها را به مقتضاى شرايط تغيير پذير دانستند.
آن
ها مسأله خلافت را هم از همين امور فرض مى كردند و معتقد بودند هر چند پيامبر(صلى
الله عليه وآله وسلم) جانشين خود را منصوب نموده باشد چون سخن و عمل آن حضرت ـ به
زعم آن ها ـ به اندازه وحى اعتبار ندارد، در نتيجه مخالفت با آن جايز است و از
همين رو بعد از رحلت آن حضرت اين افراد دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را
ناشنيده گرفتند و آن را كنار گذاردند و با اين بهانه گيرى هاى نادرست خلافت را از
مسيرى كه معين شده بود خارج كردند.
اين
ها اگر چه براى مديريت جامعه در آن شرايط، نظام فكرى درستى كه خلافت بر آن استوار
شود در دست نداشتند، با اين همه اصرار مى كردند كه شخصى كه برگزيده پيامبر(صلى
الله عليه وآله وسلم) است نبايد يا مصلحت نيست عهده دار مديريت جامعه باشد. و اين
در حالى بود كه آن ها در بعضى مسائل براى اجراى دستور ديگرى از پيامبر(صلى الله
عليه وآله وسلم)پافشارى مى كردند ولى در اين مسأله به عكس عمل كردند، همان طور كه
«اسامه» را وقتى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به عنوان امير لشكر معرفى كرد
آن ها وى را در امارتش باقى نگذاشتند. در هر صورت آن ها براى خود اين حق را قائل
بودند كه در دستورهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)تصرف نمايند و هر تغيير و
تبديلى را كه به گمان خود لازم مى دانند انجام دهند و به عذرهاى بدتر از گناه
متوسل شوند.
در
برابر اين ها حضرت على(عليه السلام) و تنى چند از پيروان ايشان بودند كه معتقد به
حقانيت تعاليم و دستورهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بودند و مى گفتند كلام
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) حكم وحى را دارد بلكه خود وحى است چرا كه قرآن در
اين باره مى فرمايد:
]«و
هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد! آن چه مى گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده
نيست!».[
و
مقصود از(...وَ ما آتاكُم الرّسولُ فَخذوهُ
وَ ما نَهيكم عَنه فَانتهُوا...)( [11] ).
]«آن
چه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد ـ و اجرا كنيد ـ و از آن چه نهى كرده
خوددارى نماييد».[
امر
و نهى هاى آن حضرت است كه بايد بى كم و كاست اجرا گردد و ما هرگز از ارشادات و
تعاليم پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بى نياز نيستيم. و دين اسلام از هر جهت
جامع و كامل است و نقص و كمبود در آن متصور نيست.
در
اصطلاح به اين گروه اهل نص مى گويند. اين ها مى گفتند باب تأويل و توجيه در اين
احاديث بسته است و خلافت حضرت على(عليه السلام)به امر خدا از طريق وحى به پيامبر
]«اى
پيامبر! آن چه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملا ـ به مردم ـ برسان!».[
ابلاغ
شده است.
در
هر حال مسلمانان اين گونه به دو دسته تقسيم شدند و حقيقت آن است كه به كار بردن
تعبير «اهل سنت» در مورد آن گروهى كه سنت را ردّ و در آن تصرف و تأويل مى كنند
صحيح نيست بلكه سزاوار به اين عنوان همان كسانى هستند كه به قرآن و سنّت
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)پاى بند بوده و هستند.
در
ضمن منظور كسانى كه با تمسك به جمله: «حسبنا كتاب الله» مسلمانان را به دو دسته
تقسيم كردند اين است كه اصل موضوع رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)همان كتاب
الله است و نيازى به سنت پيامبر نيست! هر چند اين دسته با طرز فكرى كه داشتند با
دستور صريح پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)درباره حضرت على(عليه السلام) مخالفت
كردند ولى بعد از آن كه حضرت على(عليه السلام)را خانه نشين نمودند در موارد زيادى
به سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بازگشتند. چون ديدند اين مبناى فكرى غلط آن
ها پيش نمى رود با سر دادن شعار «حسبنا كتاب الله» نمى توان احكام مورد نياز را
بدست آورد و مشكلات جامعه را حلّ كرد.
دل را كلبه تو ساختهام
در حالى كه با گلهاى بهارى مزيّن است. در گوشه آن آيينه طلايى قلب را، كه اشعههاى
زرّين خورشيد، وجودم را ياقوت جلادهنده خود ساخته است جاى دادهام و فرشى از چمن كه
تاروپود آن اميد و انتظار است بر پهناى آن گستراندهام. در كنار آيينه دلم روبروى پنجره،
شمع جانم را در شمعدانىِ قديمى كه گوشوارههاى زُمرّدگونِ استقبال بر گوش كرده است،
قرار دادهام تا بيايى و با نور جلالت روشنش كنى و عطر مستكننده ياس را بر فضا پاشيدهام.
دسته گلى از گلهاى خلوص را كه پروانگان چشمبهراه با روبان قرمز رنگِ محبّت محكمش
كردهاند، در گلدان بىقرارى گذاشتهام و پيچكها، تاجى از عشق را بر سردر كلبه نصب
كردهاند و بلبل، انگشتر فيروزه التماس را بر حلقه آويزان كرده و با چشمانى معصوم و
با حالتى نزار مىگريد به اميد ديدار. به سروهاى سركش دلم صبر را آموختم تا تو بيايى.
چشم در چشم، روبهرو، در انتظار، انتظارى محو از گل رخساره صبا تا بيايى و من شهرى
از پيغام گيرم و سر تا پا لباس عزمِ بزم پوشم و بر پيشانى لبخند حك كنم سپيدى ياسمن
را و بكارم نهالى سر تا پا شعف و جويبارى سرشار از مِىِاَلَسْت. اى يوسف زهرا! اى
خورشيد رخبركشيده درپسِ ابرهاى سياه، اى سفركرده هجرانگزيده، تا كِى تو همچنان در
غيبت و ما اينچنان در هجران. اى عزيز! اى پيشواى محرومان، اى آخرين اميد، ديدگان جستجوگر
ما بر دروازه سحرقامت تو را منتظر است.
اى مهدى جان! اى رايت
رسول خدا بر دوش، اى شمشير حيدر بركف، اى عصاى موسى در دست، اى خاتم سليمان در انگشت،
اى شكوه عيسى را واجد، اى صبر ايّوب را صاحب، چه دشوار است كه سخنان همه را بشنويم
و گوشهايمان از صداى دلنشين تو بىبهره ماند. اى قائم! اى يادگار خدا بر زمين، اى قرآن
ناطق خدا، اى زاده ياسين و طاها، اى فرزند صراط مستقيم، اى تسلى زهرا، اى پورعسكرى،
اى پايگاه مهر و محبّت و اى اسطوره ايثار، براى ديدنت از كدامين كوچه بيايم. آخر در
انتظار مقدم پاكت نشستهايم، دستمان گير و رُخ بنما و اين شب جور را به صبح پيروزى
بدل نما. بيا كه ديرگاهى است كه پروانه، شوق بالزدن بر گِرد شمع را ندارد و پرستو
لانهاش را پيشكش تاريكىها نموده است. تيغ در دست من است و اميد در پنجههاى تو گِره
خورده، جام من از شراب مست ايمان تهى ا ست و ساغر تو گلگون، بيا كه سرمايههايمان اندك
است، بيا كه اكنون بر دوشهايمان بارى به سنگينى غروبهاى مكرّر است و خورشيد، انتظارى
بىتاب براى طلوع دارد. آه! كه ديگر مرا ياراى چيدن گل انتظار از گلدان تنگ دلم نيست.
جهان نثار قدومت باد.
بهاميدظهور
خورشيدخدايا، رازها در پرده تا
كى
ز غيبت، قلبها آزرده
تا كىكجايى اى گل زهرا كجايى
تو اى مهر آفرين، لطف
خدايى
يا رَبّ الحسينِ بحقّ
الحُسَيْن اِشْفِ صَدْرَ الحُسَيْنِ بِظُهُورِ الحُجَّة
آيا
از جمله شرط هاى امامت امام، قيام مسلحانه است؟ و آيا قيام مسلحانه به طور مطلق و
در هر شرايطى جزء برنامه هاى شيعه است؟ يعنى شيعه بايد همواره در حال نبرد مسلحانه
با نظام هاى ستمگر حاكم باشد؟ يا اين كه در اين موضوع نيز همان شرايطى كه در امر
به معروف و نهى از منكر مطرح است مورد نظر مى باشد؟ و ديگر اين كه در قيام هاى
مسلحانه عليه حكومت بنى اميّه، شيعه چه نقشى داشته است؟
پاسخ:
شيعه
در برنامه جهاد با كفار غير از برنامه اسلام كه در كتاب هاى فقه مشروحاً بيان شده
برنامه ديگر ندارد كه بسيارى از فقها شرط وجوب آن را حضور امام و دعوت او به جهاد
مى دانند.
ولى
در دفاع از كيان اسلام و نواميس مسلمين و دفع هجوم دشمنان از حدود و ثغور اسلامى
خواه اين فيزيكى باشد يا فرهنگى و يا اقتصادى يك تكليف واجب همگانى است و حتى به
حكم آيه شريفه:
]«هر
نيرويى در قدرت داريد، براى مقابله با آن ها ـ دشمنان ـ آماده سازيد! و همچنين اسب
هاى ورزيده ـ براى ميدان نبرد ـ تا بهوسيله آن، دشمنِ خدا و دشمنِ خويش را
بترسانيد!».[
آمادگى
براى حفظ و حراست از مرزهاى فيزيكى و فرهنگى يك تكليف واجب الهى است. منتهى در
جبهه جنگ و نبرد فيزيكى از طريق تهيه اسلحه نظامى و در جبهه دفاع فرهنگى و اقتصادى
از طريق آماده كردن ابزارهاى خاص آن و در اين جهت عصر حضور امام (عليه السلام) با
دوره غيبت فرق نمى كند.
همان
طور كه خانه مسلمان و عيال و مال و جان او بايد مأمون از خطر و هجوم بيگانگان
باشد،
«و
من قتل دون ماله فهو شهيد»( [14] )
]«و
هر كس كه براى دفاع از دارايى خويش كشته گردد شهيد است».[
وطن
اسلامى هم كه خانه همه است بايد از خطر در امان باشد.
اين
اجمال برنامه در برخورد با دشمنان خارجى است. امّا در برخورد با جريان هاى ضد
اسلام داخلى و عواملى كه از داخل منافقانه براى مقاصد جاه طلبانه به اسلام و
مسلمين ضربه مى زنند، مواضعى كه براى دفع اين مفاسد انجام مى شود بايد در حدّى
باشد كه بتواند آن حركت ضد اسلامى را برطرف نمايد.
البته
در مواردى كه اين حركت، كيان اسلام را در خطر اندازد يا احكام اسلام و امنيت جامعه
اسلامى را در معرض تهديد قرار دهد و دفع اين خطر به حركت نظامى نياز پيدا كند در
چنين شرايطى قيام مسلحانه واجب مى شود.
خلاصه
در تفكر شيعى بى تفاوتى در مقابل جريانات مخالف و ظالمانه محكوم است.
مسلمان
بايد به تمام امورى كه به عزّت و شوكت اسلام و مسلمين و اعلاء كلمة الله است
ارتباط پيدا مى كند اهميت بدهد در هر مورد به وظيفه و تكليف خود عمل كند.
مع
ذلك از شرايط امامت امام چنانكه به زيديّه نسبت مى دهند قيام مسلحانه نيست و چنين
نيست كه هر رهبر گروه مسلحانه هر چند از سادات و خاندان پيغمبر (صلى الله عليه
وآله وسلم) باشد امام به حساب بيايد و كسى كه به ظاهر قيام و مبارزه مسلحانه نداشت
به اين بهانه نمى شود او را غير امام دانست، چنانكه در مورد امام زين العابدين و
امام باقر و امام صادق (عليهم السلام)چنين بود. چون
اولا:
سياست غير مسلحانه آن ها در اعلاء كلمه اسلام و حراست از حق و نگهبانى از شرع در
زمان خودشان از قيام مسلحانه كارسازتر بوده است.
ثانياً:
همان طور كه در حديث محمود بن لبيد از حضرت زهرا(عليها السلام)روايت شده است «مثل
الامام مثل الكعبة اذ يؤتى و لا يأتى»( [15] ) وظيفه مردم است كه گرد شمع وجود
امام اجتماع كنند و براى نصرت او و اعلاء كلمه اسلام و پاس دارى از اهداف دين
اعلام حضور كنند در آن صورت امام به هر صورت كه مقتضى باشد موضع گيرى مى كند.
چنانكه
اميرالمؤمنين(عليه السلام) بعد از قتل عثمان وقتى مردم با آن شور و شوق از هر طرف
براى بيعت با آن حضرت هجوم آوردند، مردم را بى جواب نگذاشتند. فرمودند:
«اما
و الذى فلق الحبة و برأ النسمة لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما
اخذ الله على العلماء الا يقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم لالقيت حبلها على
غاربها و السقيت آخرها بكاس اولها و لالفيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عطفة عنز»(
[16] ).
]«آگاه
باشيد! به خدا سوگند، خدايى كه دانه را شكافت، و انسان را آفريد، اگر نه اين بود
كه جمعيت بسيارى گِرداگِردم را گرفته، و به يارى ام قيام كرده اند، و از اين جهت
حجت تمام شده است، و اگر نبود عهد و مسئوليتى كه خداوند از علما و دانشمندان ـ هر
جامعه ـ گرفته كه در برابر شكم خوارگى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من
مهار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر مى نمودم و آخر آن را با جام
آغازش سيراب مى كردم، ـ آن وقت ـ خوب مى فهميديد كه دنياى شما ـ با همه زينت هايش
ـ در نظر من بى ارزش تر از آبى است كه از بينى گوسفندى بيرون آيد!».[
و
امّا در مورد قيام هاى مسلّحانه عليه بنى اميّه غير از شورش هايى كه از سوى خوارج
برپا شد و هيچكدام هم به نتيجه نرسيد، انگيزه و علت سائر قيام ها خون خواهى از
قاتلان حضرت سيدالشّهداء(عليه السلام) و اعتراض به مظلوميّت اهل بيت(عليهم السلام)
بود و از جمله آن ها قيام عين الورده و قيام مختار است كه در هر دو تعداد زيادى از
شيعيان شركت داشتند و سپس قيام جناب زيد و قيام هاى ديگر است كه همه از محبّت و
مودّت نسبت به اهل بيت(عليهم السلام)و اعلام تنفّر و انزجار نسبت به بنى اميّه
ناشى مى شد، لذا مى بينيم مردى چون كميل در قيام عبدالرحمان بن محمد بن اشعث شركت
مى جويد و يا در قيام اخير كه منتهى به انقراض حكومت بنى اميّه و قطع سلطه آن ها
از اكثر ممالك اسلام شد.
انگيزه
اصلى واقعه جان سوز كربلا، و شهادت دل خراش زيد بن على(عليهما السلام) و يا در يك
كلمه مظلوميت اهل بيت(عليهم السلام) بوده است.
بنابر
اين در اين قيام هاى بر ضد بنى اميّه آن چه مهم بود نقش شيعه و استفاده از مواضع
مظلومانه اهل بيت(عليهم السلام) است. هر چند بعد از شهادت سيدالشهداء(عليه السلام)
سائر امامان در مقام قيام برنيامدند چون اوضاع را براى برقرار شدن حكومت عدل
اسلامى از طريق قيام مسلحانه مناسب نمى ديدند، لذا در سنگرهاى ديگرى به انجام تكاليف
الهى خود در خصوص نشر احكام و دفع بسيارى از بدعت ها پرداختند.
حتى
در جريان آخرين قيام عليه بنى اميه بعد از پيروزى تنها شخصيتى كه براى زعامت از
همه سزاوارتر بود امام جعفر صادق(عليه السلام) بود، ولى با اين كه به آن حضرت اين
كار را پيشنهاد كردند، امام صادق (عليه السلام) از پذيرفتن آن خوددارى كرد و در
پيش گرفتن چنين سياستى از جانب وى به اعتقاد شيعه در نتيجه يك فرمان از جانب
پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم)بود كه بهوسيله وحى براى پيغمبر(صلى الله عليه
وآله وسلم) خبر داده شده بود و به علاوه هر امامى تكليف خود را در برابر شرايط
موجود بهتر از همه مى داند، و هميشه مهم تر را بر ساير امور مقدم مى نمايد، در اين
مسأله هم اگر حضرت زعامت را مى پذيرفت، مصالح مهم اسلام ضايع مى شد، چون بر هر
صاحب نظرى روشن بود كه در آن چنان شرايطى امكان اجرا احكام نورانى اسلامى و حاكميت
بخشيدن به نظام عدل اسلامى فراهم نبود.
***
[13] ـ سوره انفال (8)، آيه 60.[14] ـ بحارالانوار،
ج 10، ص 226.
[15] ـ بحارالانوار، ج 36، ص 352.[16] ـ نهج
البلاغه صبحى الصالح، خ 3، قسمت 17.
اى مهربان؛ بگذار تا
در ميان ستارههاى شب و تنهايى شب با تو سخنى داشته باشم؛ بگذار تا از درد جدائيت كه
با غيبتت همه تكيهگاه مظلومان ازبينرفته بنالم؛ پيش از تو آب معنىِ دريا شدن نداشت
ولى مىدانم كه با حضورت در ميان مردم هر قطره آب معنى يك دريا را مىدهد و حتى گياهانى
كه با نبودنت اجازه زيبا شدن نداشتند ولى با تو گلستان مىشوند؛ اما افسوس كه بوى غيبتت
به مشام تنهاييم مىرسد!
اى آقاى من؛ شنيدهام
كه با نماز خواندن شماست كه خورشيد جان مىگيرد و با هر نفس شماست كه روشنتر مىشود!
آخر از حريم كدامين بهارى كه عاشقانت با شنيدن نامت به قامت سبزت مىايستند و قلبهايشان
را به سوى شما روانه مىسازند؛ من مىدانم كه دل شما مانند دريا پاك است، پس چرا اى
سرور امّت، ظهورت را تجلّى نمىكنى؟! طوفانهاى دريا براى شما حباب است؛ پس آخر چرا
ما را در اين سرزمين آفتاب، چشمانتظار گذاشتهايد؟! روييدن خورشيد از خاك، معناى وجود
تو را مىدهد و بهار را در نام شما مىجويم. عزيز دلم! چه شبها و روزها كه نام تو را
بر زبان جارى مىساختم و به يادت هميشه دلم آهنگ انتظار را مىنوازد و با پاى برهنه
در جادههاى انتظار قدم برمىدارم.
گلدستههاى مسجد جمكران
در خيال رسيدن نام زيبايت به گوششان در اوج آسمان دعا مىخوانند و گنبد جمكران در زير
آسمان غمآلود دلهاى عاشقان چشمانتظار، كبوتر تو مىباشد! عاشقانى كه به مسجدجمكران
مىآيند، سر بر ديوار جمكران مىگذارند و با چشمانى اشكبار تو را ياد مىكنند و با
دل سوختهشان شما را صدا مى زنند. خوب مىدانم كه مرا نيازى به گفتن اين حرفهاى غمگين
نيست، چرا كه شما در چشمهايتان روشنايى است كه اينها را مىبينيد. اى منتهاى مهربانى!
هر روز جمعه عاشقان منتظر آمدنت هستند و ثانيههارا به خاطر ديدنت مىشمارند؛ چرا كه
همه هفته به اميد جمعه مىمانيم و هنگامى كه جمعه فرامىرسد زمين و زمان بوى تو را
مىدهد؛ امّا غروب جمعه دلم را مىشكند و هنگامى كه جمعه مىرود دلم مىگيرد، چرا كه
روزى كه وعده دادهاى كه خواهم آمد بدون تو سپرى مىشود!
اى محبوب دلها!
تمام هستىام را خاك
قدمت مىكنم تا شايد نظرى به جاده دلم بيندازى -چرا كه تو آفتاب يقينى، كه اميد فرداها
هستى، تو بهار رؤيايى كه مانند طراوت گلسرخ مىمانى و نرم و سبز و لطيفى تو معنى كلمات
آسمانى- هستيى كه دستهايش براى آمدنت به زمين دعامىكند.
اى تجسّم مهربانى!
غيرت آفتاب و جلوه زيبايى
ماه تو را توصيف مىكنند و نفس آب تو رامعنى مىكند و نبض خورشيد تو را وصف مىكند.خوب
مىدانم كه تو مىآيى؛ آرى تو مىآيى همانطور كه وعده كردهاى و آنگاه است كه انتظار
را از لغتنامهها پاك خواهيم كرد.
اى مولا و سرور ما!
وقتى كبوتران سبكبالى را مىبينم كه در سرزمين مقدّس طوى شلمچه بر بالاى نخلهاى بىسر
امّا نستوه، آشيانهاى از گلياس دارند غبطه مىخورم؛ به آن كبوترى كه فرق سرش جداست
يا آن كه پهلوشكسته است، به آن كبوترى كه جگرش از زهر پارهپاره، است به كبوترى كه
پروبالش قطعهقطعه است و جاى زخمهاو زخم روى زخمهاو جاى پاى سماسبها بر روى پيكر
مطهّرش به اندازه آيات قرآن است. به او كه دانست كه را بشناسد، عمرش را در يافتن چه
صرف كند، گوهر درونىاش را چگونه حافظ بوده و آن را بپروراند و در اين راه از كه بايد
مدد بجويد و او شناخت و به نداى حسين دلش كه سرمىداد «هل من ناصر ينصرني؛ كيست كه
مرا يارى كند» لبّيك گفت و با زلالى اشك، دلى را مصفّا ساخت كه هر روز پنجبار با كمال
افتخار دربارگاه دوست لطيفانه هنگامه قنوت آن را با دستهاى نيازمندش تقديم به مهربانش
مىنمود. و از او طلب وصال مىكرد تاآنكه
با نداى (يا أيَّتُها النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ ارْجِعي إلى ربّك راضيةً مَّرْضِيَة
فادْخُلي في عِبَادِي وادْخُلي جَنَّتي) براى آنكه مرگ با عزّت را به زندگى با ذلّت
نفروشد. سرخفام گلگونه معطّر از گلاب عشق به حسين و احبابالحسين جام وصال را از دست
سرورش نوشيد اينان هر روز به ما مىگويند:
به ما گفتند بايد رفت
رفتيمشما مانديد بعد از ما چه
كرديد
اى عزيز ما، يوسف زهرا؛
شكوههايم را از ظلم به نفسم بشنو و مرهمى از ايمان و اخلاص بر آن بگذار كه بارگاهت
شفاخانه و نگاهت درمانست.
آقا جان وقتى به وجود،
افكار، اعمال و نيّات خود مىانديشم مىبينم كه متأسّفانه تا بحال درپويشِ زندگىام؛
در بيابان دنيوىام؛ رقص فريبنده سراب را در پيش چشمان خويش باور نكردهام؛ مايه حيات
را نجستهام، بلكه دل درگرو هوس نهادهام.
اى عزيز دل ما، آنقدر
اين وجود آلوده گشته كه از ابراز گناه در پيش بارگاه مطهّر مهربانتر از پدر و مادر،
خجالت مىكشم، شرم دارم از اينكه به او كه هميشه خير و صلاحم را مىخواهد بگويم خوشبختىام
را و زندگى زيبايم را در نافرمانى او جستهام.
آقا جان! شكر كه زمانى
بر اين عيب بزرگ خويش كه همان آلودگى به گناه و سبكانگاشتن گناه است آگاه شدم كه كار
از كار نگذشته است وبهارى در پيش است، بهار دلها، ضيافتى در پيش است، مهمانى خدا و
خدا اين سفره پربركتش را درپيشروى همه بندگانش مىگسترد.
آقا جان! تو امام مايى،
نور چشم مايى، تو تأويل جاء الحقّى، تو بقيّةاللّهى، تمام افتخار ما اينست كه مولايى
چون تو داريم، تويى كه هستى عالم وجود بر محور تو مىچرخد. تو دادرس همه مستضعفان عالمى،
چه آنان كه نفس خود را ضعيف و ظلم به نفس كردهاند و چه آنان كه در دنيا ضعيف انگاشته
شدهاند.
مولاى ما! نفس مسيحاى
تو شفاست.
بحمد اللّه والمنّه
ز راه رأفت و رحمت
درِ ديگر نمىجويم ره
ديگر نمىدانم
عزيز دل زهرا، دست توسّل
به سوى تو دراز مىكنم تا انشاءاللّه براى ورود به بهارى سبز، بهار قرآن آماده شوم
و از ضيافت الهى در كسب فضايل انسانى مستفيض گردم و اين محقّق نخواهد شد مگر اينكه
غبار آينه دل و فكرم و آلودگى گناه از صفحه شفّاف ضميرم را با توبهاى خاشعانه و آگاهانه
و با اشكى به زلالى باران رحمت حق پاك گردانم كه تا رذايل است فضايل رشد نخواهد كرد.
تا انشاءاللّه در روز محشر، محضر آقا اباعبداللّهعليه السلامكه به خاطر احياى اسلام و تسليم در برابر فرامين
حق و محو ريشههاى فساد و خودبينى و نفسپرستى و زنده ساختن روح زلال توبه و روح لطيف
لحظات سوز و اشك و انابه در پيشگاه خداى تبارك و تعالى و پاكى و طهارت دلها از رذايل
گناه و آراستن آن به فضايل اخلاق و ايجاد زمينه براى اين اهداف قطعهقطعه شد و رأس
مطهّرش بر بالاى نيزهها گشت، سرافكنده نباشم، آقا جان آرزويم اين است كه به كلام اميرالمؤمنينعليه
السلامعمل كنم؛ يعنى بگذارم و بگذرم، ببينم
و دلنبندم، چشم بيندازم و دلنبازم كه دير يا زود بايد گذاشت و گذشت و آنقدر نور اخلاص
در دلم روشنىبخش باشد كه صوت قرآن تو را كه از غروب خون رنگبقيع به گوش مىرسد با
گوش جان بشنوم و عاشقانه بگويم:
روز را با يادت شب مىكنم
و هر شب منتظرت هستم. در تاريكى شبهاى ظلمانى، منتظر شنيدن صداى گامهايت درپس كوچههاى
انتظار هستم. آرى من منتظر او هستم كه خود نيز منتظر است.
قريب1165 سال است كه شيعيان، اين مظلومان هميشه تاريخ،
انتظار آمدن لحظهاى را مىكشند، انتظار آن لحظه كه عطر و بوى خوش محمّدىصلّى اللّه
عليه و آله سراسر جهان را يكبار ديگر معطر كند. انتظار آن لحظهاى كه خاطره مظلوميّت
زهرا و على و فرزندانشان را در خود نهفته دارد. انتظار لحظهاى كه در آن طنين: «أين
الطالب بدم المقتول بكربلاء» زمين و آسمان را فرامىگيرد.
در آن لحظه نوگل نرگس
و اميد شيعه از راه مىآيد. از سفرى دور، به دورى قرنهاى طولانى، كولهبار سفر «انتظار»
را زمين نهاده و از درون آن، سبزى و طراوت و عدل و عدالت را كه ارمغان سفر براى منتظران
چشم به راه است بيرون مىآورد. مىدانم خود او نيز منتظر آن لحظه است، لحظهاى كه در
زمين و آسمان بانگ: «أين المضطرّ الّذي يجاب إذا دعى» طنينانداز شود. منتظر لحظهاى
كه تكيه به ديوار كعبه داده و بانگ برآورد: «أنا بقيّةاللّه، (بقية اللّه خيرٌ لكم
إن كنتم مؤمنين)»، منتظر لحظهاى كه وعده حق تحقق پذيرد و «جاء الحق وزهق الباطل» تحقق
يابد. منتظر لحظهاى كه مستضعفان به امر خداوند وارثان زمين شوند و پرچم «سبز آلمحمّدصلّى
اللّه عليه و آله» در سراسر گيتى به اهتزاز در آيد.
در پس اين قرنها چشمانم
به در دوخته شده است و منتظر آمدنت هستم.
هر صبح جمعه سراغت را
از باد صبا مىگيرم، نشانى از كوى آشناى تو مىپرسم، اما باد صبا چون هميشه پاسخى ندارد.
آه كه غروب جمعه چه دلگير است، چشمهاى ابرى منتظران هواى باريدن دارد. هفتهاى ديگر
نيز بىگل روى مولا سپرى شد، چه سخت و طاقتفرساست: «عزيزٌ علىّ أن أرى الخلق ولاترى
ولاأسمع لك حسيسا ولانجوى».
همه شب منتظرت هستم
تا اگر شبى گذرت به كوچه دلمان افتاد واز روى كرم، گوشه چشمى به كوچه تاريك دل ما
كردى و آن را از نور خود منوّر ساختى، در خواب غفلت فرو نرفته باشم.
شبها را به اين اميد
روز مىكنم و روزها را به اين اميد شب كه تو بيايى. بيايى و دلهاى زخمخوردهمان را
مرهم گذارى.
ديگر روزهاى هفته برايم
معنا ندارد، تنها به جمعه مىانديشم، اى كاش هر روز جمعه بود و جمعهاى معطر نزديك
جمعه «موعود»، جمعهاى پر از عطر اقاقىها، جمعهاى به عطر خوش محمّدى [صلّى اللّه
عليه و آله] ، جمعهاى سرخ و حسينى[عليه السلام]
، جمعهاى سفيد به پاكى دل منتظران عاشق و جمعهاى سبز به سبزى «جمعه حضور».
تأثير عوامل اجتماعى
و اقتصادىو سياسى در تفكرات دينى
پرسش:
عوامل اجتماعى و اقتصادى
و سياسى در تفكرات و عقايد دينى و اعتقاد به ظهور مهدى چه اثرى داشته است؟
پاسخ:
از ديدگاه جهان بينى
الحادى همه امور و حوادث را بايد به علل تاريخى و مادى نسبت داد.
اما از ديدگاه جهان
بينى دينى از بين تفكرات گوناگون و عقايد مختلف، آن چه اصيل و حق است منبع آن وحى و
دعوت انبيا و درك فطرى خود بشر است كه از آن تعبير به هدايت عقل و فطرت و وحى و نبوت
مى شود.
از نظر اين ديدگاه همه
راه هاى انحرافى و افكار مضرّ معلول علل مادى و تاريخى و اغراض شخصى و نقص فرهنگ اجتماعى
و تربيتى است و عقائد دينى مأخوذ از وحى و نبوت همه اصيل و واقعى هستند و زمينه اى
در فطرت بشر دارند.
تاريخ و گذشت زمان و
علم بشر و علل مادى آن ها را به وجود نمى آورد. بلكه منشأ اعتقاد به امورى چون مبدأ
رسالت انبيا و امامت ائمه (عليهم السلام) و همه عقايد حقه عقل و فطرت انسانى و وحى
عن الله است.
بر اين اساس حتى در
پيدايش اعتقاد به ظهور مهدى منجى(عليه السلام) هيچ عامل اجتماعى يا اقتصادى يا سياسى
مؤثر نبوده و نيست. منشأ و مأخذ آن اخبار انبيا و صحف آسمانى و رهنمودها و اخبار و
سخنان شخص حضرت خاتم الانبيا (صلى الله عليه وآله وسلم)و حضرت اميرالمؤمنين و سائر
ائمه (عليه السلام)است.
گرچه دعاوى دروغين در
مورد مهدويّت بر اساس مقام پرستى و غرض هاى سياسى بوده است. مع ذلك از تحليل و شناختن
ريشه اصلى بروز اين دعاوى و ظهور مدعيان دروغين به اين واقعيت هم مى رسيم كه يك حقيقت
مسلّمى در كار بوده كه اين دعاوى و تحريفات در اطراف آن پيدا شده و دست آويز اشخاصى
قرار گرفته است.
چنانكه در اصل اعتقاد
به خدا و وحى و نبوت مى بينيم كه يك واقعيت هاى وجود دارد و زمينه قبول آن ها هم در
دل مردم موجود است كه افرادى فرصت طلب از اين امر سوء استفاده كرده در طول تاريخ ادعاى
خدايى يا پيامبرى كرده اند.
و مسأله مهدى (عليه
السلام) نيز ـ چون از طرف خود پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)مطرح شده و صحابه از
آن حضرت شنيده و بازگو كرده اند ـ يك واقعيّتى است كه مورد قبول همه بوده است.
به همين خاطر مورد سوء
استفاده قرار گرفته است و افرادى آن را براى اغراض مختلف ـ كه در اغلب سياسى بوده است
ـ دستاويز قرار داده اند.
اگر مسأله مهدويّت واقعيت
نداشت، افرادى اين همه در اطراف آن به تحريف دست نمى زدند، پس اين سوء استفاده ها خود
اين مطلب را ثابت مى كنند كه اين مسأله به عنوان يك واقعيت مورد پذيرش همه بوده است.
حوادث ممكن است بشر
را به حقايق راهنمايى كند، همان طور كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) آن موحد بزرگ، با
استفاده از حوادث خداشناسى را به مردم آموخت.
آن حضرت چون شب شد ستاره
اى را ديد، اول گفت: اين است پروردگار من. ولى چون ستاره غروب كرد گفت:
(لا اُحِبُّ الآفِلينَ)(
[9] ).
]«غروب كنندگان را دوست
ندارم!».[.
با استفاده از اين حادثه
طلوع و غروب ستاره حضرت ابراهيم(عليه السلام) مردم را تعليم مى دادند به اين كه ستاره
نمى تواند خدا باشد.
پس از آن ماه طلوع و
غروب مى كند و از اين حادثه نيز نتيجه مى گيرد كه ماه هم خدا نمى تواند باشد.
سپس آفتاب طلوع و غروب
مى كند و از آن هم به همان ترتيب نتيجه مى گيرد.
بدين وسيله از همه عقايد
شرك آلود بيزارى مى جويد و مردم را به خالق جهانيان راهنمايى مى كند.
پس حوادث مى توانند
انسان را به حقايق برسانند، اما حقايق اعتقادى را نمى توان معلول حوادث دانست.
بلى اين را مى توان
گفت كه: گذشت زمان موجب تقويت اعتقاد مردم به آل على (عليه السلام)و رسوخ تفكر شيعى
در دل هاى آن ها شد. اما اگر كسى بگويد تشيع و غيبت امام (عليه السلام) به مرور زمان
مطرح و تكميل شده است اين حرف صحيح نيست چون دليل هاى زيادى كه به آن ها در بحث هاى
قبلى اشاره شد اين نظر را تكذيب مى نمايد.
كسى نمى تواند بگويد
اخبار ائمه (عليه السلام) كه همه را از زبان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)نقل فرموده
اند، همه ساختگى مى باشند چرا كه تمامى آن ها علاوه بر تواتر به همراه خود قرينه هاى
خارجى دارند، در حقيقت مثل خبر از شهادت عمار مى باشند كه رسول خدا (صلى الله عليه
وآله وسلم)فرمود:
«تقتلك الفئة الباغية»(
[10] ).
]«تو را گروه ستم كار
خواهد كشت».[
كسى نمى تواند بگويد
بعد از اين كه عمّار به دست معاويه و لشكرش شهيد شد اين حديث جعل گرديد. يعنى حديث،
معلول آن حادثه است. چرا كه قبل از اين واقعه اين روايت را صحابه نقل مى كردند. همين
طور است مسأله امامت ائمه (عليهم السلام) كه از زبان سه نفر از آن ها يعنى على و امام
حسن و امام حسين (عليهم السلام) نقل شده است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)فرمودند:
تعداد ائمه دوازده نفر
است( [11] ) كه آخرين آن ها هم نام من است( [12] ) و در خارج همچنين واقع شده است.
با اين حال كسى نمى تواند ادعا كند كه اين احاديث ساختگى مى باشند و بعد از وقوع اين
امور ساخته شده اند.
***
[9] ـ سوره انعام (6)، آيه 76.[10] ـ بحارالانوار، ج 18، ص 123.
[11] ـ مدرك پيشين، ج 36، ص 286، ح 106.[12] ـ مدرك پيشين، ص 368، ح 233.
درديست انتظار كه درمان
آن تويىاين درد تلخ بى تو
مداوا نمىشود
سلام بر تو كه اميد
آسمانهاى غريبى و پناه قلبهاى بىپناه!
از پشت پنجرههاى سوخته
و آفتابخورده به آن سوى كرانههاى نيلگون خيره شدهام و به تو فكر مىكنم. تويى كه
از هزاران عشق و اميد والاترى. تويى كه آموزگار دشتستان عشقى. تويى كه رمز رسيدن به
اوج خدايى. تويى كه شهدى به شيرينى يك دعايى و دفترچه خاطرات صبايى. تويى كه بر زخم
سرخ شقايق دوايى و بر آلاله دل شفايى. تويى كه تفسيرى از قامت سبزههايى و تويى كه
معشوقى و باصفايى. بىصبرانه در انتظارت نشستهايم تا بيايى و با دستان ابراهيمگونهات
بتهاى زور و تزوير را در بتكده نوين بشرى درهمكوبى و ننگها و نيرنگها را از جامعه
بزدايى. اى سفير ثانيههاى عبور: بيا و سوار بر صاعقهها، كوچهباغ ديدههايمان را
چراغانى كن. بيا و به مابياموز كه چگونه فضاى
دستانمان را پناه نسترنهاى غريب كنيم و به ما بياموز كه چگونه مرهم زخمهاى پرستو
باشيم و دلمان را سنگصبور بلبل كنيم. بيا و به ما بياموز كه چگونه تكهاى از سرزمين
عشق را ميان گامهاى قنارىها قسمت كنيم و چگونه با محبّت خانه بسازيم و يك اتاقش را
به ياسهاى خوشبو دهيم. ما سرشار از حسّى غريبيم كه: خواهى آمد. تو كه آدينهاى سبزپوشى
و مظهر امّيد نيلوفران خاكى.
نگاه كن! نگاه كن و
ببين كه ذوالجناح عدالت تنهاست. كجاست ذوالفقار كه هنوز هم دشمنان از برق نگاهش به
خود مىپيچند. تو را به جان هر چه عاشق توست قسم! قدم بگذار روى كوچههاى قلب ويرانمان.
ما در حسرت ديدار چشمانت روبه پايانيم.
خداكندكهبدانىچقدرمحتاجستنگاهخستهمنبهدعاىچشمانت
چه مىشود كه صدايم
كنى به لهجه موجبه لحن نقرهاى و
بىصداى چشمانت
برگرد و غيبتت را به
پايان بر!
تا نيايى بغضِ فضا برطرف
نمىشود. تو بىآنكه فكر غربت چشمان ما باشى، نمىدانيم چرا، تا كى، براى چه؟ ولى رفتى
و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مىباريد!
و بعد از رفتنت تا حال
آسمان چشمانمان خيس باران شد.
آيا امام جعفر صادق(عليه
السلام) بنيان گزار مذهب تشيع است، يا تبيين و تشريح كننده آن؟
پاسخ:
امام صادق (عليه السلام)
تفكر اصيل شيعى را ـ كه چه بسا افرادى از دوستان و محبّان اهل بيت(عليهم السلام) آن
را چنانكه بايد نشناخته بودند ـ به همگان شناساند وى با تأسيس آن مدرسه بزرگ علمى مردم
را با حقايق اسلام راستين ـ كه با پيروى از على (عليه السلام) و اهل بيت(عليهم السلام)تحقق
مى يابد ـ آشنا ساخت، در حالى كه در دوره هاى قبل از حضرت صادق (عليه السلام) زمينه
گسترش معارف در حدى كه در عصر آن حضرت بود فراهم نشده بود.
اين بدان معنا نيست
كه امام جعفر صادق (عليه السلام) بنيان گزار تفكر شيعى هستند، چون همان گونه كه پيش
از اين يبان شد، تفكر شيعى در عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به طور منسجم و
مشخص بود و احاديث متواتر و ارشادات روشن گرانه نبى اعظم (صلى الله عليه وآله وسلم)
كم و كيف آن را مشخص كرده بود و گذشت زمان و وقوع حوادث در تكميل آن هيچ گونه دخالتى
نداشت، البته اين امور در تبليغ و ترويج و تنظيم آن در دوره هاى بعدى به ويژه در عصر
امام صادق و امام باقر (عليهما السلام) مؤثر بودند و حتى خود اين حوادث، حقانيت اين
تفكر را در مقابل تفكر مخالفان هرچه بيشتر آشكار كرد.
يكى از علل پيروزى تفكر
شيعى در مسأله امامت اين بود كه مردم در دوره حاكميت بنى اميه اعمال و رفتارهايى را
از مدعيان جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مشاهده كردند كه با هيچ يك از احكام
و اصول اسلامى همخوانى نداشت.
اين كار حتى سبب شورش
مردم عليه آن ها در موارد مختلفى شد، گرچه اين شورش ها اغلب به واسطه توسل به زور شكست
خورد و حكومت بنى اميه در ظاهر ادامه پيدا كرد، ولى در كل اين حوادث سبب شد كه زمينه
رسوخ و گسترش تفكر شيعى در دل هاى مردم فراهم شود.
آيا زياد بودن لقب هاى
امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ به خاطر زيادى ويژگى هاى ذاتى و روحى و جسمى او است و يا
اين امر ناشى از بزرگى كارهاى اصلاحى او مى باشد؟
پاسخ:
از روايات استفاده مى
شود كه نام هاى مبارك امام دوازدهم (عليه السلام)عبارتند از: قائم، مهدى، غايب و حجت.
به علاوه احاديث مختلف از آن حضرت با عناوينى چون: حجة الله، خليفة الله و القائم هم
ياد شده است و علت زياد بودن لقب هاى آن حضرت همان دو جهتى است كه به آن اشاره شده
است، البته در ميان اين القاب بعضى مشهورترند.
ممكن است اوضاع و احوال
در يك زمان موجب توجه بيشتر مردم به يكى از اين لقب ها و يا صفات بشود و يا جنبه خاصى
از مسأله بيشتر مطرح گردد، در نتيجه سخن رانان و نويسندگان و يا شاعران آن لقب يا جنبه
خاص را بيشتر مورد توجه قرار دهند، نظير اسماء الحسنى خداوند متعال كه شرايط و احوال
شخصى يا عمومى مردم موجب مى شود كه به يكى از آن اسم ها مثلا اسم «الشّافى» يا «السّلام»
يا «الحافظ» يا «الرّازق» بيشتر توجه داشته باشند و خدا را با آن اسم بخوانند، اما
اين بدان معنى نيست كه سائر اسماء الحسنى وجه تسميه ندارند.
بنابر اين هر يك از
اسم ها و القاب امام زمان (عليه السلام) به يكى از اوصاف يا اعمال آن حضرت اشاره دارند
و از اغلب آن ها در رواياتى كه اصل مسأله امام دوازدهم و ظهورش را مطرح كرده اند ياد
شده است، يعنى آن حضرت حتى سال ها قبل از آن كه خود و پدرشان متولد شده باشند با اين
نام ها و لقب ها مشهور بوده اند.
و در اين جهت كه امام
دوازدهم همان حضرت مهدى و حضرت مهدى همان امام دوازدهم است، عالمان بزرگ اهل تسنن با
شيعه موافقت دارند و از همين رو افرادى مثل ابو داود ـ مؤلف كتاب سنن ـ اخبار امامان
دوازده گانه را در كتاب «المهدى» روايت كرده است كه در القاب آن حضرت، به موعود انبيا
بودن و حَسَب و نَسَب او اشاره مى شود.
اختلاف در تاريخ ولادت
حضرت مهدى صاحب الزمان (عليه السلام)كه به گفته بعضى مطابق با عدد حروف نور است ـ
256 ـ ولى بر حسب بعضى روايات در سال 255 هجرى واقع شده است اين چگونه قابل توجيه است؟
غيبت آن حضرت در چه سالى واقع شده است؟
پاسخ:
اختلاف در اين گونه
امور به اصل موضوع ضرر نمى زند و شبهه اى پيش نمى آورد.
در تاريخ ولادت بيشتر
رجال و شخصيت هاى تاريخى اين گونه اختلافات وجود دارد بلكه در خيلى از موارد تاريخ
ولادت و وفات آن ها نامعلوم است.
اختلاف در تاريخ ولادت
حضرت صاحب الامر(عليه السلام) از اختلافى كه در تاريخ ولادت بعضى از ائمه و شخص پيغمبر(صلى
الله عليه وآله وسلم) وجود دارد كم تر است.
قول معتبر سال 255 هـ
، ق است كه فضل بن شاذان نيشابورى ـ كه از محدّثين بزرگ و هم زمان حضرت امام حسن عسكرى(عليه
السلام)مى باشد ـ روايت كرده است و واسطه او شخصيّتى مثل جناب «محمد بن على بن حمزة
بن حسين بن عبيدالله بن عباس بن على بن ابى طالب» (عليهما السلام)است( [1] ).
و امّا غيبت حضرت صاحب
الامر(عليه السلام) :
از همان موقع ولادت
به طور متعارف همگان اذن تشرّف به زيارت ايشان را نداشتند و پدر بزرگوارشان فقط اصحاب
و شيعيان خاص را از سعادت زيارت آن يگانه فرزند عزيز و «كلمة الله باقيه» بهره مند
مى فرمودند، شروع غيبت صغرى كه آغاز دوره امامت آن حضرت هم بوده است در همان روز شهادت
حضرت امام حسن عسكرى(عليه السلام) يعنى سال دويست و شصت هجرى واقع شده است.
مطلبى كه در اين جا
لازم به تذكر است اين كه: طرح مسأله غيبت امام در زمان وقوع آن براى شيعيان و معتقدان
به امامت مسأله غير منتظره اى نبوده است، چون پيش از آن در روايات زيادى به آن اشاره
شده بود و مردم مى دانستند كه حضرت صاحب الامر (عليه السلام)داراى دو غيبت است ـ غيبت
كوتاه به نام صغرى و قصرى و غيبت طولانى به نام غيبت كبرى و طولى ـ .
خبر مفصل آن در كتاب
ها و اصول شيعه كه قبل از ولادت حضرت صاحب الزمان (عليه السلام) تأليف شده بودند به
طور كامل ذكر شده بود.
باید با علم و بصیرت منتظر امام زمان(عج) باشیم زیرا امام حسین(ع) را منتظرانش کشتند.
نگهداشتن دین و ایمان در آخرالزمان مثل نگهداشتن ذغال گداخته در کف دست است.
__________________
آدرس جديد سايت:
antidajjal.ir
antidajjal1404@gmail.com