▒▓█ ضددجال_آنتی دجال █▓▒

اللهّم عجّل الولیک الفرج

نظر مراجع درباره خرید طلای سفید برای داماد





متاسفانه گاهی مشاهده شده، خانواده‌ها ازدواج را صحنه تفاخر قرار می‌دهند و یکی از این موارد در خرید حلقه ازدواج است.





به گزارش مشرق، الف نوشت: برخی از خانواده‌ها به هنگام خرید حلقه‌ ازدواج برای داماد طلای زرد تهیه می‌کنند در حالی که اسلام استفاده از طلا به عنوان انگشتر و حلقه را برای مردها جایز نمی‌داند و به همین دلیل گاهی خانواده‌ها به جای خرید طلای زرد، طلای سفید تهیه می‌کنند. حال عنایت به قرآن و علما لازم و ضروری است:
خداوند سبحان می‌فرماید: "و از نشانه‌های او این که همسرانی از جنس خود شما برای شما آفرید، تا در کنار آنها آرامش یابید و در میانتان مودت ‌و رحمت قرار داد، در این نشانه‌هایی است برای گروهی که تفکر می‌کنند. " (1)
خداوند آرامش را یکی از دلایل اصلی ازدواج دانسته، رحمت در خانواده و بین زوج‌ها را موجب تداوم این هسته اصلی جامعه می‌شمارد و به همین جهت اسلام برای هرچه بهتر انجام گرفتن این فریضه الهی دستوراتی برای مسلمانان مشخص کرده است.
این قوانین و مقررات شرایط امنیت و رفاه را برای افراد، خانواده و سپس جامعه فراهم می‌کند و به همین جهت در قرآن که کتاب هدایت خداوند برای بشر است آمده: "خداوند راحتی شما را می‌خواهد نه زحمت شما را " (2) قرآن رعایت این قوانین را موجب برکت در زندگی انسان و جوامع می‌داند و اشاره می کند: "و اگر مردمی که در شهرها و آبادی ها زندگی دارند ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند برکات آسمان و زمین را بر آنها می گشاییم. "(3).
در این میان سنت پیامبر اعظم (ص) و سیره اهل بیت عصمت و طهارت (ع) یکی از منابع اصلی این دستورات و قوانین محسوب می‌گردد. زندگی ساده یگانه دختر پیامبر اعظم (ص) و امیرالمومنین حضرت علی بن ابی طالب(ع) الگوی بسیار مناسبی برای جوانان و مسلمانان جهان در امر ازدواج است: رهبر فرزانه انقلاب در زمینه ازدواج ساده حضرت زهرا (س) فرموده‌اند: "این دختر مثل یک فرشته نجات برای پیغمبر؛ مثل مادری برای پدر خود؛ مثل پرستار بزرگی برای آن انسان بزرگ، مشکلات را تحمل کرد. غمگسار پیغمبر شد، بارها را بر دوش گرفت، عبادت خدا را کرد، ایمان خود را تقویت کرد، خودسازی کرد و راه معرفت و نورالهی را به قلب خود باز کرد. اینهاست آن ویژگی‌هایی که آدمی را به کمال می‌رساند. بعد هم در دوران پس از هجرت، در آغاز سنین تکلیف، وقتی فاطمه زهرا سلام الله علیها، با علی بن ابی طالب علیه الصلاه والسلام ازدواج می‌کند، آن مهریه و آن جهیزیه اوست؛ که همه شاید می‌دانید که با چه سادگی و وضع فقیرانه‌‌ای، دختر اول شخص دنیای اسلام، ازدواج خود را برگزار می‌کند ".(4)


خرید وسایل ازدواج مانند حلقه ازدواج، لباس برای زوج‌ها و برپایی جشن‌های عروسی یکی از مشکلات اساسی در ازدواج جوانان است و جوانان با الگو گرفتن از ازدواج ساده حضرت زهرا (س) و حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب (ع) می توانند بر این مشکلات غلبه کنند.
اما متاسفانه گاهی مشاهده شده، خانواده‌ها ازدواج را صحنه تفاخر قرار می‌دهند و یکی از این موارد در خرید حلقه ازدواج است. تا آنجا که برخی از خانواده‌ها به هنگام خرید حلقه های ازدواج برای داماد طلای زرد تهیه می کنند در حالی که اسلام استفاده از طلا به عنوان انگشتر و حلقه را برای مردها جایز نمی‌داند و به همین جهت گاهی خانواده‌ها به جای خرید طلای زرد، طلای سفید تهیه می‌کنند.


* حکم فقهی مراجع عظام تقلید
استفاده و خرید طلای سفید برای داماد چه حکمی دارد؟

رهبر فرزانه انقلاب اسلامی حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای (مدظله العالی): اگر چیزى که طلاى سفید نامیده مى‏شود همان طلاى زرد است که بر اثر مخلوط کردن ماده‏اى رنگ آن سفید شده، حرام است ولى اگر عنصر طلا در آن به قدرى کم است که عرفا به آن طلا نمى‏گویند مانع ندارد و پلاتین نیز اشکال ندارد.

حضرت آیت‌الله مکارم شیرازی: زینت به طلا براى مردان به هر رنگى که باشد (حتّى طلاى سفید) جایز نیست و نماز خواندن با آن باطل است، ولى استفاده از پلاتین که فلز دیگرى است اشکالى ندارد و توجه داشته باشید، ساختن و خرید و فروش طلای مخصوص مردان حرام است و اگر کسی حکم را نمی‌دانسته و آنرا خریده باید به طلا سازی‌هایی که آنرا ذوب می‌کنند بفروشد.

حضرت آیت‌الله سیستانی: پوشیدن طلا (اگر چه با آبکارى رنگ آن سفید شده باشد) مثل آویختن زنجیر طلا به سینه، و انگشتر طلا به دست کردن، و بستن ساعت مچى طلا به دست، براى مردان حرام، و نماز خواندن با آنها باطل است ولی پوشیدن فلز پلاتین اشکال ندارد. و خریدن طلا اگر مختص به مردان باشد، جایز نیست.

همچنین یکی از مجتهدین و استادان حوزه علمیه این چنین پاسخ داده‌اند:
آیت‌الله علوی گرگانی: جایز نیست.



* پی نوشت:
1. سوره مبارکه روم، آیه 21
2. سوره مبارکه بقره، آیه 185
3. سوره مبارکه اعراف، آیه 96
4. بیانات رهبر فرزانه انقلاب اسلامی در دیدار گروهی از زنان به مناسبت فرخنده میلاد حضرت زهرا(س) و "روز زن "،



مشرق
 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 9 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

آخر الزمان چيست؟
آخِرُالزَّمان، اصطلاحي كه در فرهنگ اديان بزرگ دنيا ديده مي شود و در اديان ابراهيمي اهميت و برجستگي ويژه اي دارد. باورهای مربوط به آخرالزمان، بخشي از مجموعه عقیده هایی است كه به پايان اين جهان و پيدايش جهان ديگر مربوط مي شود و اديان بزرگ درباره آن پيشگويي هايي كرده اند.
و امّا آخرالزمان در آيين اسلام؛

در قرآن مجيد گفتار صريحي درباره آخرالزمان نيست و اين اصطلاحي است كه در احاديث و مؤلفه های مسلمانان به چشم مي خورد.
اين اصطلاح، در كتاب هاي حديث و تفسير در دو معني به كار رفته است: نخست، همه آن قسمت از زمان كه بنا بر عقيده مسلمانان، دوران نبوت پيامبراسلام است و از آغاز نبوت پيامبر تا وقوع قيامت را شامل مي شود. دوم، فقط آخرين بخش از دوران ياد شده كه در آن مهدي موعود ظهور مي كند و تحولات عظيمي در عالم واقع مي شود. انصاف حضرت محمد (ص) به پيامبر آخرالزمان در ميان مسلمانان، با اين دو مطلب ارتباط دارد: نخست اينكه پيامبر اسلام، خاتم پيامبران است و شريعت وي به دليل كامل بودن، تا پايان اين عالم اعتبار دارد و او پيامبر آخرين قسمت از زمان است كه به قيامت مي پيوندد؛ ديگر اينكه در نخستين سده هاي اسلام، حداقل تصور عده اي از مسلمان چنين بود كه قيام قيامت نزديك است و ظهور پيامبر اسلام در عصري واقع شده كه به قيامت متصل است.
در فرهنگ عامه مسلمانان خاصه شيعه، اصطلاح آخرالزمان حكايت از عصري مي كند كه مهدي موعود در آن ظهور مي كند و تحولات ويژ ه اي در جهان رخ مي دهد. در روايت های مسلمانان، براي اين عصر مشخصه های ويژه اي (به نام نشانه های آخرالزمان) نقل شده است.
از مجموع روایت هایی كه در كتاب هاي حديث، تفسير و تاريخ درباره عصر ظهور مهدي موعود نقل شده است، دو مطلب درباره ویژگی های آخرالزمان ـ به معني عصر مهدي موعود ـ به صورت تواتر معنوي به دست مي آيد. اول اينكه در اين عصر، پيش از ظهور مهدي موعود، فساد اخلاقي و بيداد و ستم همه جوامع بشري را فرامي گيرد و به صورت عام ترين پديده در روابط انسان ها درمي آيد. ديگر اينكه پس از ظهور مهدي، تحول عظيمي در جوامع رخ می دهد، فساد و ستم از ميان مي رود و توحيد و عدل و رشد كامل عقلي و عملي در سراسر زندگي انسان ها جریان مي يابد. معروف ترین حديث كه با عبارت های گوناگون نقل شده است، نشانه اصلي دوران حكومت مهدي در آخرالزمان را، بال گستردن داد بر سراسر جهان ياد مي كند: خداوند جهان را كه از بيداد و تباهي آکنده شده است، به وسيله او از قسط و عدل پر مي سازد (ابن ماجه، ج 2 ، ص 1336؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 52، ص 266). برخي، مجموعه مشخصه ها و نشانه های آخرالزمان را كه مربوط به عصر مهدي موعود مي شود و در حدیث ها پيشگويي شده است، چنين تفسير كرده اند: پيروزي نهايي صلاح و عدالت و آزادي، حكومت جهاني واحد، آبادانی تمام زمين، بلوغ بشريت به خردمندي كامل و آزادي از جبرهاي طبيعي و اجتماعي، برقراري مساوات كامل ميان انسان ها در امر ثروت، از میان رفتن كامل مفاسد اخلاقي، منتفي شدن جنگ و در نهایت ، سازگاري انسان و طبيعت (مطهري، 60).
در نظر عده اي از مفسران متأخر مسلمان، افزون بر روايات هایی كه از آن سخن گفته شد، در قرآن آیه هایی هست كه به آينده جوامع انساني نظر دارد و دربارة حكومت توحيد و عدل در آينده زندگي انسان مطالبي بيان مي كند. اينان معتقدند كه آیه های مربوط به جانشینی انسان در زمين، فرمانروا شدن نيكوكاران زمين (وراثت صالحان) و پيروزي حق بر باطل با وجود جولان همیشگی باطل، آیه هایی هستند كه سرنوشت آينده بشريت را پيش گويي مي كنند و مستقيماً به مسئله آخرالزمان مربوط مي شوند. محمدرشيد رضا (9/80)، محمدحسين طباطبايي (14/330) و سيد قطب (5/3001،3002) به ترتيب در ذيل آيات 128 از سوره 7 (اعراف)، 105 از سورة 21 (انبياء) و 171 و 172 از سوره 37 (صافات) قرآن، اين عقيده را توضيح داده اند.
اينان، آیه ها و روایت های مربوط به تحولات آخرالزمان را بیان کننده نوعي فلسفه تاريخ مي دانند. اين مفسران كه از روحيه خاص عصر ما، يعني جست وجوي نوعي فلسفه براي تاريخ انسان متأثرند، در صدد كشف فلسفه تاريخ از ديدگاه اسلام برآمده اند و آن را در اين آیه ها و امثال آن يافته اند. در نظر اينان، تحولات آخرالزمان كه در روايت بيان شده است، چيزي جز آينده طبيعي جامعه انساني نيست. عصر آخرالزمان عبارت است از دوران شكوفايي تكامل اجتماعي و طبيعي نوع انسان. چنين آينده اي امري است محتوم و مسلمانان بايد انتظار آن را بكشند.
منبع:دایره المعارف اسلام
 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 9 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

چرا امام سجاد(ع) قیام مختار را تایید نفرمود و در نهایت بر سر مختار چه آمد؟



تقریباً تنها جایی كه اهل‌ بیت(ع) بعد از واقعه عاشورا یك حالت جشن كوچك، همراه با پخش میوه برگزار كردند، زمانی بود كه مختار، سر عبیدالله‌بن ‌زیاد ـ شاید هم همراه با سر عمر سعد ـ را برای امام سجاد(ع)، فرستاد، امام(ع) خیلی خوشحال شد و نقل است كه مختار را دعا كرد و فرمود؛ «جزى الله المختار خیرا» و در مدینه بین شیعیان و یا مردم اطراف خود میوه پخش كردند و جشن‌مانندی را برگزار كردند و گفتند كه من از خدا می‌خواستم تا چنین روزی اتفاق بیفتد...
فارس نوشت: حجت‌الاسلام سیدمحمود طباطبایی‌نژاد، سرپرست گروه تحقیقاتی دانشنامه ۱۴ جلدی امام‌حسین(ع) ـ انتشار یافته توسط مؤسسه علمی‌فرهنگی دارالحدیث ـ بوده و به مدت ۱۰ سال، مطالعات گسترده‌ای در مورد نهضت امام حسین (ع) و قیام‌های پس از واقعه عاشورا داشته است، وی در این نوشتار از نگاه تاریخی و عقیدتی به قیام مختار پرداخته است.

* مختار محب و ارادتمند اهل‌بیت (ع) بود
درباره اینكه آیا مختار شیعه بوده یا نه، باید گفت كه در آن زمان شیعه‌ای كه ما امروز آن را مطرح می‌كنیم، خیلی ملموس نبود. در حقیقت بعد از امام صادق(ع) و ائمه متأخر، تفكر شیعه بسط یافته است. ما حتی شیعه ۶ امامی و ۷ امامی داریم و تا زمان امام رضا(ع)، شیعه انشقاقاتی پیدا می‌كند. به همین دلیل شیعه در آن زمان، افرادی بودند كه طرفدار اهل بیت(ع) و حكومت آنان بودند و این خیلی روشن نیست كه بگوییم كه آنها شیعه دوازده‌ امامی بودند. نه درباره مختار و نه درباره خیلی‌های دیگر.
حتی در مورد آنها كه در كربلا حضور داشتند، نمی‌توانیم بگوییم ـ مانند آنچه كه ما از شیعه می‌فهمیم ـ شیعه بودند یا نه.
مختار در آن زمان بیشتر به مثابه اینكه محب اهل ‌بیت(ع) و طرفدار آنان بود، شیعه محسوب می‌شود. او از محبین اهل بیت(ع) و از طرفداران خط اهل بیت(ع) بود و در آن شكی نیست و به خاطر این طرفداری به زندان رفت؛ اما امام سجاد(ع) از اینكه قتله امام حسین(ع) به دست مختار كشته شدند، دلش شاد و خوشحال شد و این به طور قطع است.
تقریباً تنها جایی كه اهل‌ بیت(ع) بعد از واقعه عاشورا یك حالت جشن كوچك، همراه با پخش میوه برگزار كردند، زمانی بود كه مختار، سر عبیدالله‌بن ‌زیاد ـ شاید هم همراه با سر عمر سعد ـ را برای امام سجاد(ع)، فرستاد، امام(ع) خیلی خوشحال شد و نقل است كه مختار را دعا كرد و فرمود؛ «جزى الله المختار خیرا» و در مدینه بین شیعیان و یا مردم اطراف خود میوه پخش كردند و جشن‌مانندی را برگزار كردند و گفتند كه من از خدا می‌خواستم تا چنین روزی اتفاق بیفتد.

* به‎دلیل خفقان حاكم، امكان تأیید رسمی قیام مختار از سوی امام سجاد(ع) وجود نداشت
بنابراین اینكه مختار، اصل كارش در جهت سركوب قتله امام حسین(ع) مورد تأیید بوده، در آن شكی نیست؛ اما اینكه بگوییم كه امام سجاد(ع) ‌تا چه حد این قیام را تأیید كرد، باید گفت كه اگر ما حتی در ظاهر تأییدیه‌ای هم نداشتیم، نمی‌توانستیم بگوییم كه ائمه یا امام سجاد(ع) مخالف كار مختار بودند؛ مگر اینكه ادله مخالف پیدا شود. ولی صرف عدم تأیید دلیل مخالفت نیست؛ زیرا به خاطر اینكه ائمه(ع) در محدودیت بسیار زیاد بودند.
آن زمان در جامعه اسلامی چند جناح پدیدار شده بود. یكی؛ «عبدالله‌بن ‌زبیر» كه حجاز در دست او بود. دیگری؛ شام بود كه باقی‎مانده بنی‌امیه آنجا بودند و بعد از مختار ظهور كرد. در حقیقت مختار، كوفه را از دست فرماندار ابن‌زبیر درآورد. بنابراین اصطكاك شدیدی بین مختار و ابن‌زبیر وجود داشت و امام سجاد(ع) در مدینه، تحت حاكمیت شدید ابن‎زبیر حضور داشت.
تأیید علنی و رسمی امام سجاد(ع) از مختار به معنی مقابله با ابن‌زبیر است كه چند خصوصیت بارز داشت. یكی اینكه به شدت مخالف اهل بیت(ع) بود. وقتی كه او حاكم بود و نماز جمعه را می‌خواند، به هیچ عنوان اسم پیامبر(ص) را نمی‌آورد. وقتی علت را جویا شدند، گفت كه اهل بیت(ع) پیامبر(ص) خوشحال می‌شوند و یا اینكه از آن استفاده می‌كنند و من اسم پیامبر(ص) را به زبان نمی‌آورم و حتی طبق حدیثی كه از امام علی(ع) بیان شده، عبدالله‌بن‌زبیر باعث شد تا زبیر با آن همه سابقه در اسلام منحرف شود. ویژگی دیگر ابن‌زبیر خشونت بود. ماجرایی معروف است كه محمدبن‌ حنفیه و ابن‌عباس و گروهی از بنی‌هاشم را كنار زمزم جمع كرد و گفت كه یا باید با من بیعت كنید یا شما را با آتش می‌سوزانم! هیزم هم برای این كار جمع‌‌آوری كرده بود كه مختار نیرو فرستاد و آنها را آزاد كرد.

* نمی‌توان در مورد موجه بودن یا نبودن قیام مختار اظهارنظر قطعی كرد
بنابراین از یك سو امام سجاد(ع) به شدت تحت فشار و در مدینه محدود بود و اگر هم می‌خواست، برای ایشان امكان تأیید رسمی ـ با توجه به اینكه اهل بیت(ع) در كربلا ضربه سهمگینی متحمل شده بودند ـ مشكل بود و گرفتار امور خطرناك شدن، چندان صلاح نبود. علاوه بر اینكه قیام مختار در «كوفه» یعنی در نقطه‌ای صورت گرفت كه مردم آن مطمئن نبودند. همان‎طور كه سرانجام در قضیه كربلا كوتاه آمدند و امام را تنها گذاشتند.
مختار قیامش در كوفه بود. نسبت به شام و حجاز مناطق كمتری در اختیار داشت و قیام وی نیز تا آخر تثبیت نشد و سرانجام كشته شد. پس قیام خیلی تثبیت شده‌ای نبود كه امام سجاد(ع) ـ ولو اینكه بخواهد ـ برای آن هزینه‌ كند و این هزینه به صلاح هم باشد، پس حتی اگر ما تأییدی نداشتیم، در حقیقت نمی‌توانیم بگوییم مورد تأیید نیست؛ اما اینكه بگوییم درصد این تأیید چقدر است، خیلی نمی‌توان در تاریخ اظهارنظر قطعی كرد.

* دو دسته روایات مؤید و مخالف مختار وجود دارد
چون هم روایات مؤید مختار و هم روایاتی در مقابلش است. هرچند روایات مؤید بیشتر است و تلقی علمای شیعه این بوده كه مختار را شخصیت مثبتی بدانند؛ به خاطر اینكه كار بسیار بزرگی كرده بود، مثل آیت‌الله خویی كه وقتی در كتاب رجال، در باره مختار بحث می‌كند، روایاتی را كه مختار را تأیید می‌كنند ترجیح می‌دهد كه اتفاقاً در یكی از روایات آمده كه امام سجاد(ع) این وظیفه را به محمد‌بن ‌حنفیه سپردند و به او فرمود كه وی در رابطه با مختار عمل كند.
همچنین آیت‌الله خویی این موضوع را كه مختار مؤسس فرقه «كیسانیه» است رد می‌كند؛ اما به هر حال ما حتی در انقلاب اسلامی خودمان نیز كه به رهبری فقیه عادل شكل گرفت، هم در اول انقلاب و هم اكنون، نمی‌توانیم بگوییم كه هیچ تخلفی نكرده‌ایم و هیچ تخلفی صورت نگرفته و قاعدتاً در قیام مختار هم تخلفاتی صورت گرفته است؛ اما نباید فراموش كنیم كه این مباحث مطروحه در خصوص نحوه انتقام مختار را نمی‌توان باور كرد.

* مختار به‎كمك ایرانی‌ها علیه اشراف كوفه قیام كرد
نمی‌توان روایات نحوه انتقام مختار را پذیرفت، چون معمولاً در مورد این ماجراها به قول ما ایرانی‌ها «یك كلاغ، چهل كلاغ» می‌شود. یك جریان حاد صورت گرفت و مختار علیه اشراف قیام كرد و با همراهی ایرانیان به اشراف كوفه و اشراف عرب ضربه‌های سختی وارد كرد و این زمینه بسیاری از حرف و حدیث‌ها را ایجاد می‌كند؛ ولو اینكه بخشی از آن می‌تواند واقعی باشد؛ ولی ماحصل این است كه مختار، برخی از اعمالش از جمله به جزا رساندن قتله امام حسین(ع) خیلی خوب بوده و این مقدار و اصلش مورد تأیید اهل بیت(ع) و بنی‌هاشم بوده و دل آنها را شاد كرده بود به طوری كه بعد از چند سال ناراحتی، اهل بیت(ع) برای اولین بار شاد شدند.
اما اینكه مختار هم كارهایش و فعالیت‌هایش مخلصانه بوده، چند درصدش از روی قدرت‌طلبی بود و چقدر نقص در كارش بوده به نظرم هیچ مورخی نمی‌تواند دراین‎باره اظهارنظر قطعی داشته باشد.

* «ابراهیم» فرزند مالك ‌اشتر نقطه اتكای لشگر مختار بود
مختار دو بار در قصرش در كوفه محاصره شد. یك بار زمانی كه تازه روی كار آمده بود و مصلحت نمی‌دید كه با اشراف كوفه و قتله امام حسین(ع) در بیفتد. پیش از او توابین به سمت شام حركت كردند و در نبرد با سپاه شام به فرماندهی عبدالله‌بن ‌زیاد شكست خورده و عمده آنها كشته شدند. مختار هم ابتدا مصلحت ندید كه در كوفه با قتله كه خیلی از آنها از اشراف و سرشناسان بودند، برخورد كند. بنابراین سپاهی را به فرماندهی ابراهیم‌بن ‌مالك – كه فرزند مالك‌ اشتر نخعی، بسیار شجاع و نقطه قوت مختار بود ـ مجهز كرد و به سمت شام فرستاد. اشراف كوفه كه می‌دانستند مختار بالاخره با آنها درگیر خواهد شد، از فرصت خالی شدن كوفه از سپاه مختار، استفاده و دارالاماره كوفه را محاصره كردند تا مختار را دستگیر كنند و به قتل برسانند.
مختار در همان زمان به ابراهیم‌بن‌ مالك پیغام می‌دهد و محاصره‌كنندگان را معطل می‌كند و قبل از اینكه آنها بتوانند به مختار دسترسی پیدا كنند، ابراهیم‌بن ‌مالك بازمی‌گردد. بعد از آنكه مشخص می‌شود كه قتله به فكر توطئه هستند و اگر مختار سراغشان نرود، آنها به سراغ مختار خواهند رفت؛ كشتن قتله آغاز می‌شود.

* عبیدالله‌بن ‌زیاد دقیقاً در ششمین سالروز واقعه عاشورا كشته شد
بعد از سركوبی قتله، دوباره سپاه مختار به فرماندهی ابراهیم‌بن ‌مالك در حوالی شام در منطقه نهر خازر، با سپاه شام به فرماندهی عبیدالله‌بن ‌زیاد درگیر و پیروز می‌شود و جالب است كه عبیدالله‌بن ‌زیاد در سال ۶۷ هجری و روز عاشورا كشته می‌شود. یعنی درست ۶ سال بعد از شهادت امام حسین(ع) در همان روز به دست خود ابراهیم‌بن ‌مالك كشته می‌شود كه بعد سرش را برای مختار می‌فرستد و مختار هم آن را برای امام سجاد(ع) ارسال می‌‌كند كه ایشان و بنی‌هاشم خوشحال می‌شوند.
بسیاری از سران سپاه شام كه در جنایات عاشورا در غارت و مسایل دیگر نقش داشتند، همه در این جنگ كشته می‌شوند. بعد كه این اتفاق می‌افتد، ابراهیم در همان مناطق می‌ماند و به كوفه بازنمی‌گردد.

* مختار به‎همراه ۵ هزار نفر از یارانش در دارالاماره كوفه كشته می‌شود
ظاهراً بین مختار و ابراهیم اختلافی وجود داشت كه ابراهیم حاضر به بازگشت به كوفه نمی‌شود و در همان مناطقی كه تسخیر كرده بود ـ موصل و اطراف آن ـ باقی ماند. اشراف بار دیگر به فكر می‌روند كه به نحوی شر مختار را از سر خود رفع كنند و از مصعب كه برادر عبدالله‌بن ‌زبیر و حاكم بصره بود، درخواست می‌كنند كه با مختار بجنگد و این بار مصعب با مختار می‌جنگد و مختار را شكست می‌دهد. مختار به دارالاماره پناهنده می‌شود و برای بار دوم در دارالاماره محاصره می‌شود. حدود ۵ هزار نفر از سپاهیانش، خودشان را تسلیم می‌كنند كه همه توسط مصعب گردن زده می‌شوند و خود مختار هم در نبرد كشته می‌شود.

* یكی از زنان مختار نیز به‎دلیل حمایت از وی كشته می‌شود
از جنایاتی كه در آن روز اتفاق می‌افتد ـ با اینكه در آن زمان مرسوم نبود متعرض زنان شوند ـ این است كه یكی از زنان مختار از شوهرش تبری می‌جوید؛ ولی همسر دیگرش از مختار تعریف می‌كند و به همین دلیل، به دستور مصعب كشته می‌شود.
بسیاری از سپاهیان مختار ایرانی بودند و مختار به هر حال در حمله سپاه مصعب، برادر عبدالله‌بن ‌زبیر كشته می‌شود. همان‎طور كه گفته شد در آن زمان ۳ جناح بود كه یك جناح به وسیله ابن‌زبیر از بین رفت و پس از چندی سپاه عبدالملك به فرماندهی حجاج می‌آید و بساط ابن‌زبیر را برمی‌چیند و ابن‌زبیر در مكه كشته می‌شود و دوباره شام به كل سرزمین‌های اسلامی حاكم می‌شود.
 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 9 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

هاسبارا (Hasbara) یا همان 'دیپلماسی عمومی اسرائیل' به معنی تلاش‌های تبلیغاتی برای بهبود وجهه اسرائیل، توجیه اقداماتش و دفاع از آن در افکار عمومی جهان است.













به گزارش خبرنگار دیپلماسی عمومی مشرق، هاسبارا (Hasbara) به معنی تلاش‌های تبلیغاتی برای بهبود وجهه اسرائیل، توجیه اقداماتش و دفاع از آن در افکار عمومی جهان است. اگر بخواهیم آنرا با اصطلاحات فاخر و امروزی تفسیر کنیم، بهتر است بگوییم "دیپلماسی عمومی اسرائیل"، اما اگر بخواهیم آنرا با استفاده از الفاظ تحقیرآمیز توصیف کنیم بهتر است بگوییم "هاسبارا" یعنی دفاع نامه .
اسرائیل تصور می‌کند که در دو جبهه در حال مبارزه است؛ فلسطین و افکار عمومی جهان. که در جبهه دوم (افکار عمومی جهان).بوسیله هاسبارا به مبارزه خود ادامه می دهد. محور کلیدی هاسبارا آن است که مشکلات اسرائیل از نبود تبلیغات کافی ناشی می شود، نه از وضعیت ناعادلانه درگیری با فلسطینیها که در آن قرار گرفته است.






تکنیک‌های مورد استفاده در هاسبارا
• اهانت به منتقدان اسرائیل، به عبارتی حمله به گوینده که یکی از اصطلاحات موجود در کتاب‌های دانش‌آموزان یهودی به نام "راهنمای هاسبارا" است.
• استفاده از بحث‌های گزینش شده و جهت دار در مورد مسائل مختلف
• شکل دادن و تغییر مسئله ها به جای پرداختن به پاسخ های آن ها و استفاده از ادبیات خاص در هنگام بحث از اسرائیل
• آزار و فشار بر رسانه هایی که اخبار اسراییل را به نحو منفی پوشش خبری می دهند.
• به چالش کشیدن هر روایت بدیل و تلاش برای تفوق روایت یهود
کتاب راهنمای هاسبارا:
ترویج اسرائیل در دانشگاه‌ها در حال حاضر بصورت آنلاین در دسترس است.
تبلیغات پروپاگاندا باید توسط کسانی انجام شود که بتوانند در تلاش برای ترویج یک پیام خاص احساسات دیگران را برانگیخته و عقلانیت را ازکار بیاندازند.
کتابچه راهنما شش تکنیک تبلیغات یهودی را چنین تشریح می‌کند:
برچسب زدن: این تکنیک با استفاده دقیق از واژه‌ها، نمادهای منفی را به یک شخص و یا عقیده نسبت می دهد.
تعمیم جذابیت: به عبارت ساده، تعمیم جذابیت (تلطیف و تنویر) معکوس برچسب زدن است. یعنی به جای تلاش برای اتصال معانی منفی به یک شخص یا ایده خاص، از عبارات مثبت مورد علاقه مخاطبان برای ایجاد یک تصویر مثبت استفاده می شود. واژه‌هایی مانند: "آزادی"، "تمدن"...
انتقال: گرفتن اقتدار و اعتبار یک مفهوم و بکارگرفتن آن در خدمت یک مفهوم دیگر. به عنوان مثال، سخنرانی در مقابل پرچم سازمان ملل متحد برای کسب مشروعیت برای خود و یا ایده خود.
تاییدیه: استفاده از اعتبارتایید یک فرد مشهور یا محبوب برای تایید آرمان و یا مبارزات خود
افراد عامی: این تکنیک تلاشی برای اقناع مخاطب است که سخنران نیز فردی عادی است و مثل من و شما شایسته اعتماد است.
همرنگی با جماعت: "تو یا با ما هستی یا برعلیه ما". ترغیب مخاطب به پیوستن به افکار عمومی که در حال فراگیر شدن است. این تکنیک مبتنی بر احساسات وفاداری و ملی‌گرایی و نیز میل به برنده شدن است. این روش اخلاق را به ‌عنوان هزینه پیروزی حذف می‌کند: بهتر است که در طرف برنده باشیم تا اینکه به فکر درستی وسیله کسب هدف.




مشرق
 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 9 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تقدیم به همه غارتگران بیت المال 


آن چه خواهید خواند ماجرایی است کاملا واقعی که توسط یک شاهد عینی روایت و ثبت شده است. اگرچه از ماجرای امیرالمومنین(علیه السلام) و شمع بیت المال 1400 سال می گذرد اما از زمان وقوع این ماجرا یعنی سال 1362 تنها حدود یک ربع قرن گذشته است و هنوز راوی آن( سردار ابوالفضل کاظمی) زنده است. اما اسفا که دل های بسیاری به اندازه یک هزاره از آن سال های دور گشته. هرچه فکر کردم برای این مطلب چه عنوانی انتخاب کنم که حرام نشود ، فقط همین به ذهنم رسید:
« تقدیم به همه غارتگران بیت المال» ، هرچند که انباشت مال حرام در شکم های برآمده ، مجالی برای تامل و تحول باقی نمی گذارد.


یک هفته بعد از شروع عملیات والفجر 4 ، شنیدم تبپ عمار قصد دارد دوباره روی قله عملیات کند. خودم را آماده کردم که بزنم تو ستون عمار و همراهشان بشوم. فرمانده عمار مهدی خندان بود. آن شب ، هوا مهتابی و سرد بود؛ سرمایی که نا مغز استخوان نفوذ می کرد. من زدم تو ستون عمار. گردان مالک و حبیب ، در دو جناح ما در حرکت بودند. مقصد حرکت ، ارتفاع 1866 بود . نزدیک قله، مهدی خندان چند تخریبچی از بین بجه ها سوا کرد و اون ها رفتند تا راه کاری مناسب پیدا کنند.
یک ساعت مانده به اذان صبح، مهدی آمد و گفت :«یک راه کار پیدا کرده ام اما عراق بدجوری مانع گذاشته؛ هم سیم خاردار و هم میدان مین. یک نفر باید بره و بی صدا معبر بزنه تا بقیه رد بشن.»
طبق نقشه مهدی ، در صورت گذشتن از معبر، ما «کانی مانگا» را دور می زدیم و بر آن سوار می شدیم. چون عراق بیشتر روی یال هایی که هفته گذشته روی آن ها عملیات کرده بودیم حساسیت داشت ، احتمال موفقیت ما و دور خوردن عراقی ها زیاد بود.
مهدی گفت:«اگر تخریب چی ها را بفرستیم ، کار به صبح می کشه و عراق زمین گیرمون می کنه.»
یکی از بچه ها گفت:« آقا مهدی! من می خوابم روی مین ، شما رد بشید»
مهدی گفت:«اسمت چیه؟»
پسره گفت:«کامبیز روانبخش»
دیگر پسره منتظر جواب مهدی نماند و پیراهنش را کند .
مهدی گفت:« چرا پیراهنت رو در میاری؟»
- این ماله بیت الماله ، نباید خراب بشه.
- این حرف گردان رو به هم ریخت. بچه ها همه می خواستن بزنن به میدون مین.
- این پسربچه خوابید روی مین، یکی هم بغل دستش خوابید. اول ، مهدی پاورچین و آهسته رد شد، بعد یکی یکی بچه ها رد شدن. کمتر از یک گروهان رد شده بود، یکی از بچه ها سنگین بود. وزن او و این ها که خوابیده بودند، از حد نصاب بیشتر شد و یک دفعه مین عمل کرد. هرسه در حا شهید شدند...


!!!
 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 9 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نسخه اي براي گناه كردن!




مردي خدمت امام حسين (ع) رسيد، و عرض كرد كه شخص گنه كاري هستم و نمي توانم خود را از معصيت نگهدارم، لذا نيازمند نصايح آن حضرت مي باشم .امام فرمودند:
پنج كار را انجام بده، بعد هر گناهي مي خواهي بكن!
اول: روزي خدا را نخور ، هر گناهي مايلي بكن!
دوم: از ولايت خدا خارج شو ، هر گناهي مي خواهي بكن!
سوم: جايي را پيدا كن كه خدا تو را نبيند ، سپس هر گناهي مي خواهي بكن!
چهارم: وقتي ملك الموت براي قبض روح تو آمد اگر توانستي او را از خودت دور كن و بعد هر گناهي مي خواهي بكن!
پنجم: وقتي مالك دوزخ تو را داخل جهنم كرد، اگر امكان داشت داخل نشو و آن گاه هر گناهي مايلي انجام بده!
 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 9 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

"شهادت آب " 
خداوند مي‌فرمايد هرآن چه در زمين و آسمان است مرا تسبيح مي‌كند. تا به حال از خود پرسيده‌ايد اين جمله چه معنايي دارد؟
هر ذره‌اي در عالم هستي داراي ادراك و درك و فهم و شعور است. همه ذرات عالم هوشمندانه در مقابل خداي خودشان تعظيم و تسبيح مي‌كنند. همه ذرات هستي در محضر خدا هستند و تعبد در مقابل خدا دارند. همه ذرات هستي در ازاي تك تك اتفاقاتي كه در عالم اتفاق مي‌افتد از خودشان واكنش نشان مي‌دهند. و اين فقط من و شما نيستم كه هوشمندانه رفتار مي‌كنيم.
آب يكي از اينهاست. آب خوب و بد را مي‌فهمد. آب زشت و زيبا را مي‌فهمد. آب دعا را مي‌فهمد. آب اهانت و فحش را مي‌فهمد. آب تفاوت قائل است بين فكر مثبت و فكر منفي. آب تفاوت قائل است بين نوشته مثبت و نوشته منفي. آب تفاوت قائل است بين رفتار خوب و رفتار بد. و براي همه اين به صورت هوشمندانه واكنش نشان مي‌دهد.
آب پيام بسيار مهمي براي ما دارد. آب به ما مي‌گويد كه نگاهي عميق‌تر به خود بيندازيم. وقتي از نگاه آب به خود مي‌نگريم، اين پيام به نحوي شگفت‌آور شفاف و واضح مي‌شود. ما مي‌دانيم كه زندگي انسان به طور مستقيم با كيفيت آب هم در درون و هم در اطراف ما ارتباط دارد.

این صفحه را به اشتراک بگذارید
ادامه مطلب
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 9 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شعر (1)

پيش از اينها ...
پيش از اينها فكر مي كردم خدا، خانه اي دارد ميان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها، خشتي از الماس و خشتي از طلا
پايه هاي برجش از عاج و بلور، بر سر تختي نشسته با غرور
ماه، برق كوچكي از تاج او، هر ستاره، پولكي از تاج او
اطلس پيراهن او، آسمان، نقش روي دامن او، كهكشان
رعد و برق شب، طنين خنده اش، سيل و طوفان، نعره ی توفنده اش
دكمه پيراهن او، آفتاب، برق تيغ و خنجر او، ماهتاب
هيچ كس از ذات او آگاه نيست، هيچ كس را در حضورش راه نيست
پيش از اينها خاطرم دلگير بود، از خدا در ذهنم اين تصوير بود
آن خدا بي رحم بود و خشمگين، خانه اش در آسمان، دور از زمين
بود، اما در ميان ما نبود، مهربان و ساده و زيبا نبود
در دل او دوستي جايي نداشت، مهرباني هيچ معنايي نداشت
هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا، از زمين، از آسمان، از ابرها
زود مي گفتند: اين كار خداست، پرس و جو از كار او كاري خطاست
هر چه مي پرسي، جوابش آتش است، آب اگر خوردي، عذابش آتش است
تا ببندي چشم، كورت مي كند، تا شدي نزديك، دورت مي كند
كج گشودي دست، سنگت مي كند، كج نهادي پا، لنگت مي كند
تا خطا كردي، عذابت مي كند، در ميان آتش، آبت مي كند
با همين قصه، دلم مشغول بود، خوابهايم، خواب ديو و غول بود
خواب مي ديدم كه غرق آتشم، در دهان شعله هاي سركشم
در دهان اژدهايي خشمگين، بر سرم باران گرز آتشين
محو مي شد نعره هايم، بي صدا، در طنين خنده ی خشم خدا
نيت من، در نماز و در دعا، ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه مي كردم، همه از ترس بود، مثل از بر كردن يك درس بود
مثل تمرين حساب و هندسه، مثل تنبيه مدير مدرسه
تلخ، مثل خنده اي بي حوصله، سخت، مثل حل صدها مسأله
مثل تكليف رياضي سخت بود، مثل صرف فعل ماضي سخت بود
تا كه يك شب دست در دست پدر، راه افتادم به قصد يك سفر
در ميان راه، در يك روستا، خانه اي ديديم، خوب و آشنا
زود پرسيدم: پدر، اينجا كجاست؟، گفت: اينجا خانه خوب خداست!
گفت اينجا مي شود يك لحظه ماند، گوشه اي خلوت، نمازي ساده خواند
با وضوئي، دست و رويي تازه كرد، با دل خود، گفتگويي تازه كرد
گفتمش: پس آن خداي خشمگين، خانه اش اينجاست؟ اينجا، در زمين؟
گفت: آري، خانه او بي رياست، فرشهايش از گليم و بورياست
مهربان و ساده و بي كينه است، مثل نوري در دل آئينه است
عادت او نيست خشم و دشمنی، نام او نور و نشانش روشني
خشم، نامي از نشانيهاي اوست، حالتي از مهرباني هاي اوست
قهر او از آشتي، شيرين تر است، مثل قهر مهربان مادر است
دوستي را دوست، معني مي دهد، قهر هم با دوست، معني مي دهد
هيچ كس با دشمن خود، قهر نيست، قهر او هم نشان دوستي است
تازه فهميدم خدايم، اين خداست، اين خداي مهربان و آشناست
دوستي، از من به من نزديكتر، از رگ گردن به من نزديكتر
آن خداي پيش از اين را باد برد، نام او را هم دلم از ياد برد
آن خدا مثل خيال و خواب بود، چون حبابي، نقش روي آب بود
مي توانم بعد از اين، با اين خدا، دوست باشم، دوست، پاك و بي ريا
مي توان با اين خدا پرواز كرد، سفره ی دل را برايش باز كرد
مي توان درباره گل حرف زد، صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد
چكه چكه مثل باران راز گفت، با دو قطره، صد هزاران راز گفت
مي توان با او صميمي حرف زد، مثل ياران قديمي حرف زد
مي توان تصنيفي از پرواز خواند، با الفباي سكوت، آواز خواند
مي توان مثل علفها حرف زد، با زباني بي الفبا حرف زد
مي توان درباره هر چيز گفت، مي توان شعري خيال انگيز گفت
مثل اين شعر روان و آشنا، پيش از اينها فكر مي كردم خدا

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 8 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نمونه‏ای از ايثار واقعی

داستانی از اصحاب حضرت رسول اكرم ( ص ) نقل كرده‏اند كه مربوط به‏

جنگ موته است و واقعا حيرت افزاست . اين را نمونه‏ای از ايثار می‏گويند

. در جنگ موته عده‏ای مجروح افتاده بودند . وقتی خون از بدن مجروح می‏رود

و بدن احتياج به خون جديد پيدا می‏كند ، طبيعت ، تشنگی را غالب می‏كند

چون بدن برای اينكه خون جديد بسازد ، احتياج به آب دارد و لهذا خود

مجروح بودن و رفتن خون زياد از بدن تشنگی آور است . مردی ظرف آبی را

برداشت و در ميان مجروحين مسلمان حركت كرد تا اگر مجروحی را پيدا كند

كه احتياج به آب دارد ، به او آب بدهد . به يكی از مجروحين رسيد و ديد

تشنه است . آمد به او آب بدهد اما او به يك نفر ديگر اشاره كرد ، يعنی‏

آب را به او بده كه او از من مستحق تر است . سراغ نفر دوم رفت ولی او

هم يك نفر ديگر را سراغ داد و گفت  سراغ او برو كه از من مستحق تر است‏

. رفت سراغ او ديد كه سومی مرده است . برگشت سراغ دومی ، ديد دومی مرده است . رفت سراغ اولی ، ديد اولی هم مرده‏

است . اين را ايثار و از خودگذشتگی می‏گويند ، يعنی در نهايت احتياج خود

ديگران را بر خود مقدم داشتن .

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نامه‏اى به «موعود»   مهدى رمضانى متين - قم

 

مدّتهاست كه منتظرِ آمدنت هستيم. مى‏بينى چقدر انتظار مى‏كشيم! امّا تو در بينِ ما نيستى! امّا نه مادر مى‏گويد: آقا در بينِ ما هست و اين ما هستيم كه نمى‏توانيم ايشان را درك كنيم، چون ما بنده‏هاى گنهكارى هستيم. اصلاً خانه ما بدونِ حضورِ تو جورِ ديگرى شده، گلهاى باغچه خانه‏مان پژمرده‏اند و شكوفه‏اى ندارند و... تو گفته‏اى كه: خواهى آمد و من سالهاست كه منتظرِ حضورت هستم. هر روز به استقبالِ روزى كه خواهى آمد، غروب‏ها مى‏روم روىِ ايوان خانه‏مان. روىِ چهارپايه سفيدم مى‏نشينم تا وقتى آمدى مانندِ شبنمى بر گلبرگِ وجودت باشم؛ سر در آغوشِ مباركت بگذارم و با ديده‏هاى پُراشك، از درددلهايم برايت بگويم.

 

آقا جان! ديگر بزرگ شده‏ام، امّا هنوز تو نيامده‏اى. دوست دارم وقتى قرار شد كه بيايى همه چيز را فرا گرفته باشم تا تو را بهتر بشناسم، آنگاه جزو يارانِ منتظرت باشم.

 

...در خانه‏مان تنهاى تنهايم و اين يادِ توست كه مرا از تنهايى درمى‏آورد. ما همه‏مان يعنى بابا و مامان، خودم و برادرم هِزارجور حرف داريم كه با تو مى‏گوييم و تو فقط از آن سوى مهتاب و از پشتِ ابرهاى سفيد به ما لبخند مى‏زنى. وقتى مادر براى آمدنت اشك مى‏ريزد تو صحبتهايش را مى‏شنوى. اين را مادر به من گفته.

 

امروز، جمعه است. پدر مى‏گويد: جمعه اختصاص به آقا و مولايمان دارد و من هم به اُميد آنكه در اين روز بيايى جورِ ديگرى مى‏شوم. دلم را مهربانتر مى‏كنم، براى اين كار از مادر، محبّت را قرض مى‏گيرم و قلبم را قاب تا از خوشحالى نپرد! دست و صورتم را هم مى‏شويم، موهايم را شانه مى‏كنم، لباس مرتّبى مى‏پوشم و جيب‏هاى شلوارم را از گل‏ياس پُر مى‏كنم. تو دوست دارى كه ما اينگونه باشيم. باغچه‏ها را تميز مى‏كنم و حياطِ خانه را آب و جارو، پنجره‏هاى خسته‏مان را هم دلدارى مى‏دهم و گلدانهاى كُهنه را از زيرزمين مى‏آورم، داخلشان شمعدانى مى‏كارم و مى‏گذارم لبِ پنجره‏ها، روى هر كدام از پله‏هايمان را گلدانهاى ياس مى‏گذارم و دست به دعا برمى‏دارم!

 

شب شده است امّا هنوز تو نيامده‏اى. باران شروع به باريدن كرده است و لباسهايم را خيس كرده. پنجره‏ها دوباره گريه‏شان مى‏گيرد و گلهاى باغچه به‏هم‏مى‏خورند. پدر، چراغها را روشن مى‏كند و من پنجره‏ها را مى‏بندم و مى‏روم روى ايوان، روى چهارپايه سفيدم مى‏نشينم.

 

چقدر حياطِ خانه‏مان، روزهاى جمعه و شب‏هاى بارانى‏اش زيبا مى‏شود و اصلاً جمعه‏ها زيباست! گرماى وجودم با گرماى سوزهاى گريه مادر چقدر دلچسبند و من تصميم مى‏گيرم كه از اين به بعد، در نمازهايم بيشتر صدايت كنم تا زودتر بيايى و جمعه‏ها اين قدر انتظارت را نكشم.

 

مى‏خواهم مثل تو شوم، مى‏دانم كه نمى‏شود امّا من تصميمِ خودم را گرفته‏ام. پس زودتر بيا.

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مسأله بداء و حديث ابى حمزه

پرسش:

 

روايتى بوسيله ابى حمزه ثمالى از حضرت باقر(عليه السلام)نقل شده است كه بر طبق آن حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام)فرموده اند پس از سال هفتاد گشايش پيش خواهد آمد، ولى به سبب شهادت حضرت امام حسين(عليه السلام) اين مسأله تا سال صد و چهل به تأخير افتاد و سپس چون شيعيان رازدارى نكردند خداوند باز آن را به تأخير انداخت بگونه اى كه وقتى را براى آن در نزد امامان قرار نداد.

 

توضيح دهيد اين حديث با احاديث بسيار ديگر كه دلالت دارند فرج موعود بعد از مدت هاى طولانى به دنبال وقوع حوادث و وقايع بزرگ واقع خواهد شد

 


 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
ادامه مطلب
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

منبع اصلى اعتقاد به اصل امامت  و ايمان به ظهور حضرت مهدى (عليه السلام)

 پرسش:

اعتبار و جايگاه امامت و رهبرى و ايمان به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) از چه منابع اسلامى استفاده شده است؟ و رويدادها و گذشت زمان در تكميل ابعاد مختلف اين اصل چه تأثيرى داشته است؟

پاسخ:

اعتقاد به اصل امامت و رهبرى جامعه از مسائل اساسى اسلام است و در متن تعاليم آن قرار دارد.

بر طبق آيه اى از قرآن كريم، امامت منصبى است كه به حضرت ابراهيم خليل(عليه السلام)پس از آن آزمايش بزرگ ـ ابتلاء به كلمات ـ اعطا شده است( [1] )، طبق رواياتى كه متواتر هم هستند، شيعه و سنى هر دو آن ها را نقل كرده اند، اين منصب در اهل بيت پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) هم قرار داده شده است و آنان به اين موهبت بزرگ الهى اختصاص يافته اند.

 

بر اين اساس مقرر شده است كه در هر عصرى، فردى از اين خاندان كه واجد صلاحيت هاى لازم از جمله علم و عصمت است عهده دار منصب امامت و رهبرى باشد.

 

چنين شخصى حجت خدا و عِدل قرآن و راهنماى مردم و نگهبان دين و شريعت است، امامت اصلى است كه از دوره رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) تا زمان ما برقرار بوده است و از زمان ما تا پايان جهان هم ادامه خواهد داشت و نقطه كمال ظاهرى و شكوفايى كامل آن در دوره ظهور مسرّت بخش حضرت مهدى(عليه السلام) و برپايى حكومت عدل واحد جهانى آن حضرت است كه با شكوفايى همه استعدادهاى بشرى و تكامل انديشه ها و آشكار گشتن بركات زمينى و آسمانى جهان پر از قسط و عدل و خير و بركت خواهد شد.

 

برنامه تشكيل امت نوين جهانى كه بايد منتهى به گسترش عدالت و حاكميت توحيد گردد، از متن تعاليم اسلام استفاده مى شود. قرآن كريم در چند سوره آن را اعلام كرده است و صدها روايت نبوى از جهانى شدن اسلام و حكومت عدل و استقرار امنيّت كامل در روى زمين، پس از ظهور مهدى موعود(عليه السلام) ـ كه از دودمان رسالت و فرزندان على و فاطمه(عليهم السلام) و هم نام و هم كنيه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) است ـ خبر داده است.

 

اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) با اوصاف ذكر شده مطلبى است كه در نصوص اوليه اسلامى مطرح شده است. و بر حسب احاديث متواتر، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از اين واقعه مبارك خبر داده اند و از امت خود درخواست كرده اند كه در انتظار اين روز بزرگ باشند.

 

اگر چه مسأله ظهور از بشارات كلّى مربوط به عالم گير شدن اسلام و غلبه حق بر باطل، استنباط مى شود; ولى اين به آن معنى نيست كه مسأله ظهور تنها يك مفهوم استنباطى از مضمون احاديث است. چون متن و عين عبارات نصوص روايى به طور مستقل بر آن دلالت دارند و استناد عمده اهل ايمان به همين نصوص است كه با صراحت به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) و علائم آن دلالت دارند.

 

وقتى كه معلوم شد مبناى پيدايش اين عقيده، بشارت هاى كلّى و نصوص و متون روايى است مى توان گفت اوضاع و رويدادهاى تاريخى كه بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) رخ داد در پيدايش آن نقشى نداشته است.

 

زيرا مبدأ اين انديشه عصر رسالت است و احاديث مربوط به آن متجاوز از هزار روايت است كه در كتاب هاى حديث و تفسير و بسيارى از كتاب هاى ديگر نقل شده است و علماى بزرگ اهل سنّت هم درباره آن كتاب هاى مستقلى تأليف كرده اند و كتاب هايى كه بيش از دوازده قرن از تأليف آن ها مى گذرد و توسط بزرگ ترين خبرگان و محققان علوم اسلامى نگاشته شده اند با صراحت دلالت دارند كه شخص پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)مسأله ظهور مهدى موعود(عليه السلام)را بشارت داده اند و اين بشارت ها را صحابه آن حضرت و تابعين صحابه و بعد از آن ها طبقات ديگر از مردم نقل كرده اند.

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

آیات مهدویت در قرآن

 

(اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْم هاد)( [2] )

 

]«تو فقط بيم دهنده اى و براى هر گروهى هدايت كننده اى است».[

 

و آيه:                                                                (لا يَنالُ عَهدِى الظّالِميِنَ)( [3] ).

 

]«پيمان من به ستم كاران نمى رسد! ـ و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم مى باشند، شايسته اين مقامند».[

 

و آيه                                                                   (اَفَمَنْ يَهدى اِلَى الْحَقِّ اَحَقّ اَنْ يُتَّبَعَ)( [4] ).

 

]«آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند براى پيروى شايسته تر است».[

 

اين آيات از آن جهت به اين مطلب دلالت دارند كه از آن ها خالى نبودن جامعه از امام و عصمت صاحب مقام امامت و اعلميّت او از ديگران استفاده مى شود كه اين امر از اصول اعتقادى اختصاصى شيعه است و از آيه شريفه:

 

(يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى الاَْمْرِ مِنْكُمْ)( [5] )

 

]«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا را و اولو الامر ]= اوصياى پيامبر[».[

 

اين مبناى شيعه ـ كه امام و ولى امر بايد معصوم باشد ـ استفاده مى شود. زيرا در اين آيه به طور مطلق دستور داده شده كه از اولى الامر اطاعت شود. اطاعت از رسول را كه در مطلق امور است با اولى الامر در يك كلمه ـ يك صيغه امر اَطيعُوا ـ پيش هم بيان كرده است.

 

بديهى است كسى كه مؤمنين اين گونه به طور مطلق مأمور به اطاعت از او مى شوند بايد معصوم و بركنار از خطا و اشتباه باشد، و چنانكه مسلّم است در بين تمام فرقه هاى اسلامى فقط شيعه قائل به عصمت امام است.

 

علاوه بر اين، تفاسير و احاديث معتبر نيز به اين دلالت دارند كه مراد از آيه كريمه (اَطيعُوا اللهَ...) و آيات ديگر، ائمّه اثنى عشر(عليهم السلام)است و در اين تفاسير به نام هاى مبارك آن بزرگواران هم تصريح شده است.

 

و اما در مورد جهان گير شدن دين اسلام و غلبه آن بر تمام اديان كافى است به آيات 32 و 33 از سوره توبه، و آيه 28 از سوره فتح، و آيه 6 و 8 از سوره صف، و آيات متعدد ديگر توجه شود، در آن ها وعده ظهور و غلبه دينِ حق بر تمام اديان داده شده است وَعده اى كه با ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)تحقق خواهد يافت و اين تخلف ناپذير است.

 

و اما در خصوص ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) آيات بسيارى به آن تفسير شده كه در كل متجاوز از يك صد آيه است و كتاب «المحجّة فيما نزل فى القائم الحجّة» همه آن ها را گردآورى كرده است.

 

و از جمله آن ها است اين آيه كريمه:

 

(وَعَدَ اللهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُم وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَستَخلِفَنَّهُم فِى الاَْرضِ كَمَا استَخْلَفَ الَّذينَ مِن قَبلِهِم وَ لَيُمَكّنَنَّ لَهُم دينَهُمُ الَّذِى ارتَضى لَهُم وَ لَيُبَدِلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمناً يَعبُدُونَنى لا يُشرِكُونَ بى شَيئاً وَ مَن كَفَرَ بَعدَ ذلِكَ فَاُولئكَ هُمُ الفاسِقُونَ)( [6] ).

 

]«خداوند به كسانى كه از شما ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده مى دهد كه قطعاً آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد همان گونه به پيشينيان آن ها خلافت روى زمين را بخشيد و ترسشان را به آرامش و امنيت مبدّل مى كند آن چنان كه تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من نخواهند ساخت و كسانى كه پس از آن كافر شوند آن ها فاسقانند».[

 

و اين آيه كريمه:               (وَ نُريدُ اَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضعِفُوا فِى الاَْرضِ وَ نَجعَلَهُم اَئِمَّةً وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثينَ)( [7] ).

 

]«ما مى خواهيم بر مستضعفان زمين منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم».[

 

و اين آيه كريمه:               (وَ لَقَد كَتَبنا فِى الزَّبُورِ مِن بَعدِ الذِّكرِ اَنَّ الاَْرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ)( [8] ).

 

]«در زبور بعد از ذكر ـ تورات ـ نوشتيم بندگان شايسته ام وارث ـ حكومت ـ زمين خواهند شد!».[

[2] ـ سوره رعد (13)، آيه 7.[3] ـ سوره بقره (2)، آيه 124.[4] ـ سوره يونس (10)، آيه 35.

[5] ـ سوره نساء (4)، آيه 59.[6] ـ سوره نور (24)، آيه 55.[7] ـ سوره قصص (28)، آيه 5.

[8] ـ سوره انبياء (21)، آيه 105.

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مدت زمان غيبت  و امتحانات سخت و دشوار

پرسش :

 

بر حسب آن چه كه مشهور است در دوره غيبتِ حضرت مهدى(عليه السلام) كه بسيار طول خواهد كشيد امتحانات سخت پيش مى آيد بگونه اى كه شخص با ايمان صبح مى كند ولى در حالى كه كافر شده است به شب وارد مى شود آيا اين گونه امتحان ها در زمان هاى نزديك به ظهور است يا در تمام طول مدت غيبت چنين امتحان هايى جريان دارد؟

پاسخ:

بر طبق اصول اسلامى، دنيا محل امتحان و آزمايش است و مردم در هر واقعه اى كه برايشان پيش مى آيد در حال امتحان هستند. در حال جوانى، يا پيرى، در توان گرى، در نيازمندى، در تندرستى، در بيمارى، در قدرت، در رياست، چه در زمان حضور امام (عليه السلام) يا در دوره غيبت آن حضرت باشند فرق نمى كند، هميشه در حال امتحان اند.

 

قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

 

(اَحَسِبَ النّاسُ اَن يُترَكُوا اَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لاَ يُفْتَنُون)( [1] ).

 

]«آيا مردم گمان كردند همين كه بگويند ـ ايمان آورده ايم ـ به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد ؟!».[

 

چنانكه مى دانيم در زمان خود پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در عين حال كه همه برنامه ها و رويدادها امتحان بود گاهى امتحان هاى شديدى پيش آمد كه جز عده اى اندك از عهده آن سالم بيرون نمى آمدند. مثلا در جنگ ها غير از افرادى چون على بن ابى طالب (عليه السلام) و ابو دجانه و... در جهاد و دفاع از اسلام و پيغمبر نمى توانستند زياد مقاومت كنند چون در آزمايش هاى سخت تعداد معدودى توان پايدارى دارند چه بسا افرادى كه از ترس فرار مى كردند نقل شده است كه در يكى از جنگ ها عثمان از صحنه جنگ گريخت و بعد از سه روز برگشت، يا پس از رحلت پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آن امتحان سخت پيش آمد كه سه يا هفت نفر بيشتر نتوانستند از عهده آن سالم بيرون بيايند و در خطى كه پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم)معين كرده بودند ثابت قدم بمانند بعدها هم اين قبيل امتحانات ادامه يافت و هم چنان ادامه خواهد داشت تا به قول قرآن

 

(لِيَميزَ اللهُ الخَبيثَ مِنَ الطَّيِبِ)( [2] ).

 

]«اين ها همه به خاطر آن است كه خداوند ـ مى خواهد ـ ناپاك را از پاك جدا سازد».[

 

اين امتحان ها حكمت و فوائد بسيارى دارد كه از جمله آن ها است آماده شدن طبع افراد جهان و جامعه براى آن ظهور باشكوه كه در آن مؤمنان ثابت قدم و پاى دار از ساير افراد تمييز داده خواهد شد، حفظ ايمان در دوره غيبت حضرت صاحب الامر (عليه السلام)همراه با تحمل سختى هاى بسيار شديد امكان پذير است و از اين مدرسه و مكتب امتحان البته ميليون ها نفر با افتخار و سربلندى بيرون مى آيند يعنى از طريق صبر و شكيبايى و استقامت بر مشكلات پيروز شده دين و ايمان و شرف خود را حفظ مى نمايند.

 

بر حسب مضمون بعضى از روايات در اين دوره حفظ دين از نگاه داشتن آتش در كف دست دشوارتر خواهد شد و ظلم و ستم و فساد و فحشاء شيوع پيدا مى كند و ارزش ها، ضد ارزش و ضد ارزش ها، ارزش محسوب مى گردد، گناهان افتخار و هنر شمرده مى شود، دوستان شخص او را به گناه ترغيب و تشويق مى نمايند و از اين كه با اهل ظلم و گناه و فساد هماهنگى نكرده او را سرزنش مى كنند.

 

زن ها در كارهاى مخصوص به مردها وارد مى شوند. جنگ ها و بلاهاى طبيعى زيادى پيش مى آيد. در روايت جابر انصارى كه درباره تفسير آيه

 

(اَطيعُوا اللهَ وَ اَطيعُوا الرَّسوُلَ وَ اُولِى الاَْمْرِ مِنكُم...)( [3] ).

 

]اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الامر ـ اوصياى پيامبر ـ را ...».[

 

وارد شده است حضرت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) از خلفا و جانشينان خود از حضرت على(عليه السلام) تا حضرت مهدى (عليه السلام)خبر مى دهد و همه را يك به يك اسم مى برد و فتح شرق و غرق جهان را به دست مبارك حضرت مهدى (عليه السلام) به مردم مژده مى دهد و در ضمن مى فرمايد:

 

«ذلك الذى يغيب عن شيعته و اوليائه غيبة لا يثبت فيها على القول بامامته الاّ من امتحن الله قلبه للايمان»( [4] ).

 

]«او كسى است كه از شيعيان و دوستانش پنهان مى شود چنان پنهان شدنى كه بر ايمان به امامت او پايدار نمى ماند مگر آن كسى كه خداوند قلب او را به ايمان داشتن امتحان نموده باشد».[

 

و اميرالمؤمنين (عليه السلام) در نهج البلاغه نيز از اين شدايد و آزمايش ها خبر داده اند و از جمله مى فرمايند:

 

«ما اطول هذا العناء و ابعد هذا الرجاء»( [5] ).

 

]«چه طولانى است اين رنج و محنت و چه دور است اين اميد و آرزو!».[

 

و حتى در حديثى ديگر وارد شده است كه:

 

«ان لصاحب هذا الامر غيبة المتمسك فيها بدينه كالخارط للقتاد ... »( [6] ).

 

]«همانا براى صاحب اين امر غيبتى است، هر كس كه در آن زمان به دين چنگ زده باشد مانند كسى است كه با دست خار بكند.».[

 

پس همان گونه كه از روايات استفاده مى شود تمام مدت غيبت دوره امتحان و آزمايش است كه البته نوع آن آزمايش ها در زمان و مكان هاى مختلف متفاوت است، بايد مؤمن در اين دوره در التزام به احكام دين و تلاش براى اعلاء كلمه اسلام و عزت مسلمين و دفع نفوذ و سلطه فرهنگى و سياسى بيگانگان ثبات قدم داشته باشد و با تمام اوضاع و احوال منفى و غير مساعد در حال مبارزه و جهاد باشد و به پيروزى اسلام و مسلمين و نصرت خدا اميدوار باشد و در مقابل قدرت كفار و ايادى آن ها خود را نبازد و به اخلاق و رفتار غلط آن ها گرايش پيدا نكند و در ضمن يقين داشته باشد كه وعده هاى خدا و پيغمبر خدا حق است و بالاخره اسلام پيروز و عالم گير خواهد شد و در نتيجه آن عدل و داد جهان را پر خواهد كرد.

 

 

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

قاعده لطف و امامت امام غايب

پرسش بيست و هشتم:

 

آيا قاعده لطف مستفاد از احاديث و روايات اهل بيت(عليهم السلام)است يا از ارتباط شيعه با معتزله اين قاعده در كلام شيعه پيدا شده است؟ و نحوه تطبيق اين قاعده با وجود امام غايب با چه بيانى است؟

 

پاسخ:

 

از آن جا كه درباره اصل امامت شيعه ادله زيادى به غير از قاعده لطف در دست دارد با وجود آن دلائل اگر به قاعده لطف هم تمسك شود اين كار به منظور تاييد ادله است.

 

اما ارتباط شيعه با معتزله كه گاهى در مقابل اشاعره به آن ها عدليه گفته مى شود بايد معلوم باشد كه معتزله ـ فرقه اى است از اشاعره كه بعد از شيعه پيدا شده است منشعب شده است ـ گرچه با شيعه در بعضى از عقايد و مسائل كلامى موافقت كردند ولى اين دليل بر تأثير آن ها در مذهب شيعه نيست بلكه به عكس اين دليل بر تأثير پذيرى آن ها از عقايد شيعه است چون اشاعره فرقه اى هستند كه بعدها پيدا شده اند بعلاوه همان طور كه گفته شد عقايد شيعه همه از عقل و قرآن مجيد و احاديث اهل بيت عترت(عليهم السلام) گرفته شده است قاعده لطف نيز از خود شيعه و برگرفته از همان مآخذ و مصادر است.

 

در حديث است كه جابر، فايده وجود امام غايب و چگونگى استفاده از وجود او را در زمان غيبت از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) سؤال كرد حضرت در جواب فرمودند:

 

«اى و الذّى بعثنى بالنبّوة! انهم ينتفعون به و يستضيئون بنور ولايته فى غيبته كانتفاع النّاس بالشّمس و ان جللها السّحاب»( [7] ).

 

]«آرى! قسم به كسى كه مرا به پيامبرى برانگيخت مردم از او بهره مى برند و از نور ولايتش در زمان غيبت او كسب روشنايى مى كنند همان گونه كه از خورشيد در پشت ابر بهره مى برند».[

 

نفى كلّى لطف بودن وجود امام غايب از شخص عاقل كه از امور غيبى بى اطلاع است صحيح نيست پس از ثبوت اصل امامت و غيبت او يقين به وجود لطف و ترتّب فايده بر وجود او حتمى است زيرا نصب امامى كه مكلف به غيبت باشد اگر لطف به بندگان نباشد لغو و بى فايده است و خداوند از كار لغو و بى فايده منزّه است. پس نصب امام غايب از سوى خدا قطعاً لطف است.

 

بلى اگر بخواهيم با قاعده لطف هم لزوم نصب امام و هم امامت شخص غايب را ثابت كنيم اين اشكال پيش مى آيد كه بايد اول لطف بودن امام غايب معلوم باشد وگرنه با جهل به لطف بودن آن، امامت او ثابت نخواهد شد. در حالى كه با قاعده لطف لزوم نصب امام را ثابت مى نماييم و با دلايل محكم ديگر امامت امام غايب را، و با انضمام اين دو دليل به اين مطلب كه از خدا كارى كه عبث باشد صادر نمى شود لطف بودن امامت امام غايب ثابت مى شود و سخن محقق طوسى كه مى فرمايد: «وجوده لطف و تصرّفه لطف آخر و عدمه منّا» مبتنى بر اين اصل است كه وجود امام مطلقاً لطف است، خواه در ظاهر باشد يا غايب شود. و اين يك اصلى است كه بر حسب فرمايش حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه مى فرمايند:

 

«لئلاّ تبطل حجج الله و بيّناته»( [8] )

 

حجت ها و نشانه هاى خدا با وجود امام، چه ظاهر باشد يا پنهان، حفظ مى شود ـ ثابت شده است.

 

شايان ذكر است كه اگر اشكال نبودِ لطف نسبت به امام غايب وارد باشد نسبت به امامى كه غايب نيست ولى متمكن از تصرف در امور هم نمى باشد جارى است و امامت او نيز به همان علتى كه امامت امام غايب، بدون لطف محسوب مى شود بى لطف خواهد بود. در حالى كه در امام حاضرى كه قادر به تصرف در شئون و اعمال مربوط به امامت نيست، اين اشكال مطرح نشده است. همان گونه كه در مورد پيامبرى كه در اثر شرائطى متمكن از هدايت نباشد يا هدايت هايش مؤثر واقع نشود و يا در مورد پيامبرى كه بعثت اش عمومى باشد ولى معاندان و مخالفان مانع از رسيدن دعوتش به همگان شوند اين اشكال نشده و لطف بودن اصل رسالت او مورد انكار قرار نمى گيرد.

 

ممكن است به همين بيان دليل عقلى بر امامت امام غايب(عليه السلام)اقامه نمود كه نصب امام و تعيين او از جانب خدا لطف است و لطف هم بر خدا واجب است. بنابر اين خداوند بعد از حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام)شخصى را به امامت منصوب كرده است و آن غير از امام غايب فرزند او نخواهد بود. چون ديگران كه ادعا امامت كرده اند عدم صلاحيّت و بطلان ادعايشان ثابت شده در حال حاضر هم كسى چنين ادعايى ندارد. پس يا خدا از لطف نسبت به بندگان خود در عصر غيبت دريغ نموده كه اين خلاف حكمت حقّ است و يا اين كه از باب لطف تعيين امام نموده است كه در اين صورت او غير از امام دوازدهم كس ديگرى نيست.

 

*   *   *

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

فلسفه تأخير ظهور با فراهم بودن شرايط

 

پرسش بيست و ششم:

 

در طول تاريخ گاهى به شرايط و فرصت هايى بر مى خوريم كه گمان مى رود زمينه ظهور فراهم شده مثلا استقبال مردم از دين و فداكارى در راه اسلام و بذل جان و شهادت به خاطر آن به قدرى زياد و با شور و هيجان است كه به نظر مى آيد كه نه تنها سيصد و سيزده نفر بلكه بيش از هزارها نفر آماده جان نثارى در ركاب امام(عليه السلام) هستند با وجود اين، سرّ تأخير ظهور چيست؟

 

پاسخ:

 

راجع به فراهم بودن شرايط ظهور امام زمان (عليه السلام) ،

 

اولا: كسى نمى تواند به طور يقين اظهار اطّلاع كند يعنى بگويد همه شرايط فراهم شده است، زيرا خود اين ادعا احتياج به علم به جميع شرايط دارد چون ممكن است احاديث متضمن بيان همه شرائط نباشند.

 

ثانياً: بر فرض كه شرايط، منحصر در آن موارد باشد كه در روايات آمده است با اين حال همان طور كه صدوق ـ عليه الرحمه ـ فرموده است واقعاً نمى توان مطمئن بود كه فرضاً همان سيصد و سيزده نفر اصحاب خاص و سائر شرايط موجود شده باشد.

 

چون اگر تمام اوضاع و شرائط بر حسب ظاهر حكايت از فراهم بودن زمينه ظهور داشت، بدون اين كه مثلا وجود افراد خالصى را كه بتوانند در شمار سيصد و سيزده نفر از اصحاب حضرت صاحب(عليه السلام) باشند انكار كنيم. اين ادعا را هم نمى توانيم بكنيم كه همه افراد مانند «سلمان» و «ابوذر» و «مقداد» و «رشيد هجرى» و «اصحاب كربلا» مى باشند.

 

در وضعيت كنونى با همه ادعاهايى كه در جامعه ما براى بازگشت به اسلام و اسلام خواهى مطرح مى شود و البته باعث افتخار است اما باز هم مى بينيم احكام الهى را در بسيارى از مسائل سياسى، اقتصادى، اجتماعى، خيلى ها زير سئوال مى برند و تا آن جا كه بعضى احكام دين را كه اختصاص به زمان و يا مكان خاصّى ندارد مختص به همان عصر پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى دانند به اين بهانه از زير بار تكليف شانه خالى مى كنند، با وجود چنين اشخاصى و حوادثى چگونه مى توانيم بگوييم اوضاع براى ظهور آماده شده است تا چه رسد به اين كه از علت تأخير سئوال كنيم.

 

بنابر اين در اين مسئله سزاوار است تسليم حكم و اراده خداوند عالم باشيم و فضيلت انتظار ظهور را از دست ندهيم و همان گونه كه در روايت «على بن مهزيار» اشاره شده است محجوب بودن آن حضرت را به اعمال خود نسبت بدهيم و هميشه ياد آن حضرت را در دل هاى مان زنده نگهداريم و سعى كنيم از طريق اصلاح اعمال خود زمينه ظهور حضرتش را هرچه بيش تر فراهم كنيم.

 

*   *   *

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

علمى بودن ايدئولوژى شيعه

پرسش:

 

با توجه به اين كه مديريت جامعه جز در يك زمان كوتاه پنج ساله عصر اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اختيار ائمه (عليهم السلام)قرار نگرفت، برنامه حكومت دينى بر اساس ديدگاه شيعى تا چه حدّ از قابليت عملى بودن برخوردار و پياده كردن آن در جامعه امكان پذير است؟

پاسخ:

 

تفكر شيعى يك تفكر منطقى است كه زمينه و امكان پياده شدن را در متن تعليمات خود داشته و دارد.

 

ديدگاه شيعه در مسأله امامت اين است كه پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)بايد زمامدار دينى و سياسى جامعه كسى باشد كه به تمام احكام و اصولى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آن ها را از جانب خدا به مردم آورده است داناتر باشد; كه بى ترديد در عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) غير از على (عليه السلام)كسى اين ويژگى را نداشت، لذا پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) او را به جانشينى خود برگزيد، سپس ساير ائمه شيعه را كه در كل دوازده نفرند به ترتيب براى مردم معرفى كرد و آن ها را به جانشينى خود منصوب نمود.

 

البته اين كار بخاطر نسبت سببى آن ها با پيامبر نبود بلكه ويژگى هاى معنوى و توانايى هاى علمى و... آن ها باعث شد كه خداوند از ميان مردم فقط آن ها را براى جانشينى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)برگزيند. چنانكه درباره جانشينان انبيا هم قرآن مى فرمايد:

 

(اِنّ اللهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبراهيمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلَى العالَمينَ)( [1] ).

 

]«خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد».[

 

مردم اگر بخواهند در همه امور در راه راست قدم بردارند، بايد از آن ها پيروى نمايند و آن ها را ولى امر و واجب الاطاعه بدانند و اوامرشان را مثل اوامر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) محترم بشمارند، در عين حال احكام و برنامه هاى كه در تفكر شيعى مطرح شده است امور خيالى و غير واقعى نيستند كه گفته شود امكان پياده شدن آن ها وجود ندارد، بلكه آن ها اصيل ترين تعليمات اسلامى اند كه اگر شرائط فراهم شود در هر جامعه اى قابل اجرا هستند.

 

اگر مى بينيم در يك بخش از تاريخ كسانى از تحقق پيدا كردن بعد سياسى آن جلوگيرى به عمل آوردند اين به معناى غير قابل تحقق بودن آن ها نيست، بلكه چون اين احكام با در نظر گرفتن واقعيت هاى وجود انسان طراحى شده اند. لذا همه جوامع بشرى به دنبال آن هستند ـ و بر طبق اعتقاد شيعه ـ در نهايت هم به آن خواهند رسيد و اين كار در آخر الزمان به وسيله آخرين حجت الهى انجام مى گيرد و جامعه بشرى با يك نظام و قانون واحد اداره خواهد شد.

 

علاوه بر اين كه در دعوت انبيا آن چه اصل است بيان حقايق و راه نجات و راه منتهى به رستگارى است كه حتى با علم به نپذيرفتن مردم بايد به آن ها اعلام شود كه:

 

(اِنّا هَدَيناهُ السَّبيلَ اِمّا شاكِراً وَ اِمّا كَفُوراً)( [2] ).

 

]«ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد ـ و پذيرا گردد ـ يا ناسپاس!».[

 

زيرا وظيفه پيغمبر تبليغ احكام الهى است كه از جمله آن ها است اصل امامت، اين مردم اند كه بايد دعوت انبيا را بپذيرند و در اجرا آن با انبيا و ائمه(عليهم السلام) همكارى كنند تا زمينه تحقق آن ها فراهم گردد.

 

عملكرد ائمه (عليهم السلام) و سياست هاى آن ها همه عملى و نتيجه بخش و در عين حال واقع بينانه بوده است.

 

مثلا عملكرد اميرالمؤمنين (عليه السلام) با در نظر گرفتن شرايط واقعيات موجود بود و عملكرد حضرت مجتبى (عليه السلام) و حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) هم اينگونه بوده است هر كارى را با در نظر گرفتن شرايط موجود انجام مى دادند مثلا امام حسن مجتبى (عليه السلام) اگر با معاويه صلح كرد تمام ابعاد مسأله را در نظر گرفت و در آن شرايط كارى بهتر از آن نديد و يا امام حسين (عليه السلام) آگاهانه از بيعت با يزيد امتناع كرد و تا كربلا رفت و آن مصيبت هاى جانكاه را پذيرا شد و در نهايت هم به مقصدى كه داشت رسيد.

 

بلى اگر امام حسين (عليه السلام) در شرايط ديگرى بودند يعنى مى ديدند زمينه و ابزارهاى به دست آوردن زمام حكومت آماده است باز براى كسب حق و دفع نامحرم از خلافت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اقدام مى كردند ولى در دوره ايشان شرايط به گونه اى بود كه آن حضرت مى دانست زمينه مساعد براى نيل به اين مقصد نيست، لذا با يك برنامه عظيم و بى مانندى كه به اجرا درآوردند رستاخيزى در جهان اسلام ايجاد كردند كه تا دنيا دنيا است آن رستاخيز احياگرِ اسلام زنده خواهد بود.

 

او يزيد و يزيديان و همه غاصبان خلافت را كه بعد از او آمدند اگر چه به ظاهر از غصب خلافت باز نداشت ولى در باطن قلب هاىِ مردم را از آن ها منصرف كرد و نقشه هاى معاويه را در برانداختن اسلام نقش بر آب نمود و كارى كرد كه در توصيف او بعدها گفته شد: اسلام «محمدى الحدوث و حسينى البقاء» است.

 

ساير ائمه (عليهم السلام) هم هر يك با توجه به شرايط موجود رسالتى را كه در حفظ اسلام بر عهده داشتند به خوبى انجام دادند.

 

اعتقاد به ظهور منجى و امام دوازدهم و مصلح آخر الزمان (عليه السلام)تسلّى بخش شيعه و سازنده روح مقاومت و صبر و ايستادگى در مردم بود و مانع از تسلط يابى و نوميدى و بى اعتنايى به دين شد، و آن يك اعتقادى است كه در متن تعاليم تشيع و احاديث معتبر به آن تصريح شده است و در عصر حضرت باقر و صادق (عليهما السلام) اين اصل بيشتر مورد توجه قرار گرفت و گرايش مردم به آن اصل با توجه به جناياتى كه زمامداران غاصب مرتكب مى شدند بيشتر شد.

 

مردم فهميدند كه ـ اگر بعضى از افراد بى تفاوت در عصر صحابه يعنى پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) گمان مى كردند كه ايجاد تغيير در اصل امامت چندان تفاوتى در برنامه هاى اسلامى پيش نمى آورد ـ چه فاجعه اى به بار آورد و اسلام را چگونه از مسير خود منحرف كرد و خلافت غاصبانه وسيله عيّاشى و خوش گذرانى عده اى و به بند كشيدن مردم و بازگشت رسوم كسرى و قيصر و ديگر طاغوت ها شده است.

 

اين امر سبب تقويت ايمان آن ها به اصل امامت شد و فهميدند كه فقط اين تفكر است كه مى تواند برنامه هاى اسلامى را به اجرا درآورد و بر آن وضعيت اسف بار پايان دهد.

 

بنابر اين سيره و عملكرد شايسته ائمه (عليهم السلام) از يك طرف و رفتارهاى ستمگرانه غاصبان خلافت از طرف ديگر سبب شد كه تفكر شيعى هرچه بيشتر در دل هاى مردم نفوذ پيدا كند و به دنبال آن، گرايش آن ها به طرف ائمه(عليهم السلام) رو به فزونى گذاشت و از اين جا است كه مى بينيم امام صادق(عليه السلام) در زمان خود عليرغم تلاش سردمداران حكومت چنان محبوبيت عمومى پيدا مى كند كه حتى شيعه را به او مى شناسند.

 

 

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عقيده به ظهور مهدى و منجى  و پيدايش متمهديان

پرسش:

عقيده به ظهور مهدى و منجى موجب پيدايش متمهديان در طول تاريخ شده است، و بعضى اين پيشامد را توجيهى براى كنار گزاردن اين تفكر قرار مى دهند، اين ديدگاه تا چه حد مى تواند قابل قبول باشد؟

پاسخ:

 

اين ديدگاه به هيچ وجه قابل قبول نيست وگرنه بايد بشر همه ديدگاه هاى مثبت را كنار بگذارد. چرا كه همه آن ها كم و بيش مورد سوء استفاده قرار گرفته اند. اين همه اشخاص كه دعوى خدايى كرده اند و يا خود را مظهر خدا، و متحد با خدا و خدا را حالّ در خود دانسته اند همه از اصل اعتقاد به خدا سوء استفاده كرده اند اين كار به هيچوجه به مسئله اعتقاد به خدا ضررى نمى زند.

 

همچنين اين همه پيغمبران دروغين كه ادعاى پيامبرى كرده و مردمى را گمراه كرده اند، به صحيح بودن اصل نبوت آسيبى نمى رساند. اين مسأله كم و بيش در هر فن و صنعتى پيش مى آيد ولى آن پيش آمد به اصل آن فنّ ضرر نمى رساند.

 

خلاصه هر اسم و كلمه اى كه معناى خوب و جاذب دارد، اگر در ضدش به كار گرفته شده مثلا به خائن امين; و به ظالم عادل، و به جاهل عالم، و به فاسق متّقى گفته شده است و يا اين كه همه خيانت ها و مظالم را تحت عنوان هاى خيرخواهى و اصلاح طلبى در طول تاريخ انجام داده اند هيچ كدام به اصل اين ارزش ها و امور خير صدمه نمى زند.

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عدم تأثير عوامل تاريخى   در پيدايش تشيّع

 

پرسش :

آيا عوامل تاريخى در پيدايش تشيّع مؤثر بوده است؟ يا اين آيين يك برنامه اعتقادى است كه از آيات قرآن و فرمايشات صريح رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)استفاده شده است؟

 

پاسخ:

 

در اين جا براى روشن شدن موضوع و اين كه در پيدايش شيعه و اعتقاد به وجود امام منجى(عليه السلام)، حوادث و علل تاريخى هيچ نقشى نداشته اند و تمامى اعتقادات شيعه يك برنامه تمام عيار اسلامى است كه از همان منابع و مآخذى كه سائر معتقدات مسلمانان از مبدأ تا معاد استفاده مى شوند، اخذ شده اند به توضيح چند مطلب مى پردازيم:

 

الف ـ پى ريزى و شكل گيرى تشيع در عصر رسالت:

 

بر طبق دلايل محكم تاريخى و احاديث متواتر پى ريزى و شكل گيرى تشيع در همان عصر رسالت انجام گرفته است و از سال هاى آغاز دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اين كار شروع شده و از طريق طرح حديث ثقلين و ابلاغ رسمى و همگانى آن در جريان غدير خم و... پايان يافته است.

 

البته رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در آن بيمارى كه منجر به رحلت شان شد مى خواستند كه آن به صورت كتبى هم نوشته شود كه به شهادت ادله محكم تاريخى و روايات معتبر با منع عمر و بى ادبى يى كه به پيامبر خدا شد آن حضرت را از نوشتن آن بازداشتند.

 

اصول اعتقادى شيعه در جاى جاى رهنمودهاى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)مورد اشاره قرار گرفته است، به عنوان مثال رهبرى امت اسلام بارها در فرصت هاى مناسب در سخنان حضرت رسول به چشم مى خورد و اهميت مسأله امامت به اندازه اى در فرمايشات آن حضرت مورد تأكيد واقع شده است كه حتى در ضمن يك روايت معروف و بلكه متواتر فرموده اند:

 

«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية»( [4] ).

 

]«كسى كه بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد به مرگ جاهليّت از دنيا رفته است».[

 

مرگ در حال جهل به امام با مردن در دوره جاهليت برابر و بلكه عين آن شمرده شده است و يا اينكه شرايط امام چيست و امام از چه طايفه اى است و اينكه عدد ائمه(عليهم السلام)دوازده نفرند، همه بر حسب روايات متواتر از طرف شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بيان شده است.

 

همچنين صفات علمى و روحى امام و اين كه بايد اعلم و اكمل از همه باشد و نيز اين مطلب كه جانشينى پيامبر و امامت امت بعد از آن حضرت يك منصب الهى است كه مثل اصل رسالت از سوى خدا برگزيده مى شود و بسيارى امور ديگر كه در قرآن و مصادر روايى مطرح شده است.

 

فكر شيعى در همان سال هاى اول ظهور اسلام بر اساس متون اصلى اسلام پى ريزى شده است ولى در آن عصر در برابر تفكر شيعى فكر مخالفى ـ كه مدت ها بعد با عنوان فكر سنى ناميده شد ـ قرار نگرفته بود و اسلام و مسلمانان به دو شعبه تقسيم نشده بودند. زيرا افرادى كه پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فكر مخالف را ـ كه موجب انشعاب در صفوف مسلمين شد ـ مطرح كردند، در حيات آن حضرت به طور علنى در برابر اسلام ناب ـ كه بعدها به نام اسلام شيعى معروف شد ـ نمى توانستند موضع گيرى نمايند.

 

اين انشعاب به طور رسمى بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با اجتماعِ عده اى در سقيفه و تعيين جانشين براى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) خودنمايى كرد.

 

بايد اضافه كنيم كه بر طبق رهنمودهاى ارائه شده در قرآن كريم يك مرجع و منبع معتبر به منظور تفسير و تنظيم و تشريح عقايد در اسلام پيش بينى شده و در آيات متعدد از جمله در سوره نساء به آن تصريح شده است:

 

(...وَ لَو رَدُّوهُ اِلىَ الرّسولِ وَ اِلى اُولِى الاَمرِ مِنْهُم لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُم)( [5] ).

 

]«در حالى كه اگر آن را به پيامبر و پيشوايان بازگردانند، از ريشه هاى مسائل آگاه خواهند شد».[

 

از اين آيه اصل اختصاص رهبرى به رسول و اولى الأمر كه همان امامان معصوم اند استفاده مى شود.

 

برحسب احاديث متواتر، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اين مرجع صالح را كه همان عترت آن حضرت و ائمه اهل بيت هستند به صراحت معرفى كردند و فرمودند: آن ها با قرآن و قرآن با آن هاست و از هم جدا نخواهند شد.

 

و حتى در ضمن يك حديث اضافه كردند:

 

«فان فينا اهل البيت فى كل خلف عدولا ينفون عنه تحريف الغالين و انتهال المبطلين»( [6] ).

 

]«در ميان ما اهل بيت، در هر نسلى، كسانى هستند كه در دين استوارند و هرگونه تحريف غلو كنندگان و فتنه اهل باطل را، از دين دور مى كنند».[

 

 

ب ـ مبدأ طرح مسأله خلافت:

 

مسأله «رهبرى امت در دوره بعد از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) » از همان آغاز بعثت و نزول وحى كم و بيش مورد توجه بوده است و حتى داستان آن شخص كه ايمان آوردن به آن حضرت را مشروط به اين كرد كه بعد از آن حضرت رهبرى با او باشد ولى حضرت نپذيرفتند مشهور است.

 

اصل ديدگاه شيعه در مورد جانشينى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مطلبى است كه در زمان آن حضرت به دستور خدا و به وسيله شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به همه مردم اعلام شد و در آن زمان كسى با آن مخالف نكرد بلكه همه مردم حتى كسانى كه بعدها جريان سقيفه را به وجود آوردند، شادى كردند و ضمن بيعت آن را تبريك گفتند، اما توطئه ها و نقش كشى هاى سرّى را از همان لحظه شروع كردند و تا آن جا پيش رفتند كه مى خواستند پيامبر را ترور كنند.

 

بعد از پيامبر مسأله به صورت بحرانى متجلى شد و مخالفان با شدّت و قساوت فوق العاده به اسم مصلحت وارد عمل شدند و با تهديد و جوّسازى فضايى را به وجود آوردند كه در نهايت با برنامه اى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اعلام كرده بودند مخالفت نمودند تا آن جا كه نسبت به مقام قُدس حضرت زهرا(عليها السلام) مرتكب اهانت و جسارت شدند و سير تاريخ مسلمين را از مسيرى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)معين كرده بود منحرف نمودند.

 

با خشونت بى اندازه اى كه نشان دادند حتى حرمت يگانه فرزند پيامبر را هتك نمودند البته در سال هاى اول دو تفكر شيعى و سنى با تدبيرى كه على (عليه السلام) در پيش گرفتند، به طور شديد و علنى رو در رو قرار نگرفت و فقط مسأله در اذهان آنان كه به مشروعيت حكومت مى انديشيدند باقى بود و سايرين هم كه بى تفاوت يا وابسته به حزب حاكم بودند بحثى از آن به ميان نمى آوردند و چه بسا كه آن را پايان يافته مى شمردند ولى افرادى مثل عمر بن الخطاب متوجه بودند كه با وجود آن برنامه هاى اعلام شده از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)عمل شان همواره از لحاظ مشروعيت مورد سئوال قرار خواهد گرفت لذا با اِعمال سياست هاى خاصى از بازگشت مردم به آن تفكر اصيل اسلامى جلوگيرى مى كردند و به همين علت بود كه تا حدود يك قرن و نيم روايت حديث از پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را ممنوع كردند و چون عمر مى دانست پس از او اگر براى كنار زدن على (عليه السلام)چاره اى نينديشد حتماً او روى كار خواهد آمد نقشه تازه اى كشيد.

 

او مى دانست اگر آن وصيت را ـ كه معلوم نشد واقعى است يا عثمان در وصيت نامه نوشت ـ به ابوبكر نسبت ندهد بعد از مرگ عمر تفكر شيعى به صورت شديدتر دوباره مطرح و نقشه هاى آن ها نقش بر آب خواهد شد.

 

از اين رو مسأله شوراى شش نفرى را طراحى كرد و طورى برنامه آن را تعيين نمود كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) باز هم خانه نشين شود.

 

با اين حال در اين جا نيز برنامه تعيين شده از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در خاطره ها تجديد شد و بالاخره در اواخر دوره عثمان كه مظالم وى موجب خشم و نفرت عموم، نسبت به او شد و مسلمانان را به قيام بر عليه او برانگيخت. به اين ترتيب، بار ديگر مسأله جانشينى پيامبر از نو مطرح گرديد و بسيارى از صحابه به همان دستور اصلى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم)بازگشتند و على(عليه السلام) را جانشين به حق پيامبر اعلام كردند و اطاعت و جهاد در تحت فرمان او را بالاترين عبادات دانستند.

 

بنابر اين عقيده شيعه درباره جانشينى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) هيچ گاه به فراموشى سپرده نشد و قلب مردم هميشه از تعلق خاطر به اهل بيت و اين كه آن ها مظلوم واقع شده اند و حقشان غصب شده است خالى نبود و گفته هاى شخصيت ها و شعر شعرايى چون فرزدق در برابر هشام، مطرح بودن اين ديدگاه شيعى را آشكار مى سازد و حتى فردى مثل موسى بن نصير ـ حاكم آفريقا كه غلام او طارق، اسپانيا را فتح كرد ـ با اين كه جزو كارگزاران حكومت بنى اميه بود از طرف داران تفكر شيعه است و سرانجام با آن همه خدماتى كه از او صادر شد به همين خاطر اموالش مصادره شد و از كار بركنار گرديد.

 

و حتى كار به آنجا منجر شد كه اين ديدگاه در خاندان معاويه و يزيد نفوذ كرد و پسر يزيد بن معاويه به طور رسمى جدّ و پدرش را محكوم و به حق حضرت على(عليه السلام) و اهل بيت (عليهم السلام) اعتراف كرد. و در دوره بنى عباس هم مسأله به همين وضع بود.

 

حقانيت تفكر شيعى و اصالت آن اگر چه از نظر سياست حكومتى نمى بايست مطرح شود و پيروان اين تفكر نبايد مسؤوليت هاى دولتى داشته باشند، ولى كار به آنجا رسيد كه خود حكام ظالم و غاصب بنى عباس مثل منصور و هارون و مأمون متوجه حقانيت اين تفكر شيعى شدند، هر چند در عمل آن را سركوب مى كردند.

 

«منتصر» و برخى ديگر از حاكمان بنى عباس در نتيجه گسترش تفكر شيعه در زمينه جانشينى پيامبر به اين ديدگاه تمايل پيدا كردند و حتى گفته اند «ناصر» كه در زمان وى سرداب غيبت در سامرا بازسازى شد خود را شيعه معرفى كرد و نقل مى كنند كه خود را نايب حضرت امام دوازدهم حضرت مهدى(عليه السلام)مى دانست.

 

از مجموعه اين مطالب معلوم مى شود اسلام راستين كه همان تفكر شيعى و اسلام مطرح در عصر رسالت است در طول اين چهارده قرن مطرح بوده است و تاريخ در بهوجود آمدن اين ديدگاه هيچ دخالتى نداشته است بلكه وجود اين ديدگاه در پيدا شدن حركت ها و نهضت ها و قيام ها و حوادث بزرگ مؤثر بوده است و به عكس آن چه برخى افراد بسيار ساده و كم اطلاع فكر مى كنند بايد گفت حكومت شيعى در مصر، آفريقا و ديالمه در ايران و عراق و بالاخره قيام صفويه همه حوادثى بودند كه ديدگاه شيعى آن ها را بهوجود آورد وگرنه آن ها در بهوجود آمدن اين ديدگاه هيچ نقشى نداشته اند.

 

 

 

ج ـ تسنّن و اصطلاح فرقه اى آن (در برابر تشيّع) بعد از عصر رسالت:

 

اين تحليل كه تشيّع هم مانند تسنّن از آغاز شكل سياسى داشته و به تدريج پشتوانه مذهبى يافته است صحيح نيست. مخالفت با جانشين اعلام شده از طرف پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)جنبه سياسى داشت و همان سياست موجب انشعاب و اختلاف شد و نظر جديدى را در برابر اعتقاد به امامت بهوجود آورد و باعث شد كه پيروان اسلام اصيل و ناب به صورت يك فرقه و با نام شيعه جهت گيرى سياسى داشته باشند.

 

ولى سياستى را كه شيعه پس از اين جريان به عنوان يك گروه سياسى دنبال كرد بر اساس تعاليم واقعى اسلام بود و پيش از آن كه رنگ سياسى بگيرد يك اصل عقيدتى و دينى بود و عقيده اى بود كه سياست را نيز فرا گرفته بود.

 

از اين رو سياست مداران با اين عقيده مخالفت مى كردند و كوشش مى كردند كه در برابر آن يك فرقه و جريان فكرى تازه اى مطرح كنند و از اين طريق به سياستى كه خلافت را از مسير تعيين شده منحرف ساخت با صرف مخارج بسيارى و تطميع و تهديد و ارعاب در دوره هاى بعد شكل مذهبى دادند.

 

البته اين جريان صرفاً خواهان در دست داشتن مديريت جامعه بود و اگر در ديدگاه شيعه اين جبنه را نمى ديدند با آن معارضه نمى نمودند و در برابر آن فرقه اى به نام اهل سنت راه نمى انداختند.

 

بنابر اين سياست، عامل مخالفت با تشيع و برنامه اعلام شده از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)گرديد و در آغاز سردمداران اين سياست بدون اين كه تفكر روشنى ارائه دهند در آن وضع آشفته دست به كار شدند.

 

عوامل زيادى ـ كه عمده آن ملاحظه خطر نابودى اسلام از درگيرى مسلحانه داخلى بود ـ رقباى مذهبى سياسى آن ها را از دست به شمشير بردن باز مى داشت، اين كار رهبران مخالف تفكر شيعى را در به دست گرفتن زمام امور يارى داد.

 

با اينكه آن ها تفكر ثابتى كه در عمل از آن پيروى كنند نداشتند و اصل بيعت و گزينش مردم را هم هيچ گاه محترم نشمردند پايه حكومت آن ها زور و ارعاب بود.

 

بعد از ماجراى سقيفه كه سبب روى كار آمدن ابوبكر شد، عمر با خشونت و غلظت خاصى كه داشت شمشير كشيده در كوچه ها مى گشت و مردم را به بيعت با ابوبكر مجبور مى نمود و كار اين اجبار تا آن جا رسيد كه از على(عليه السلام)نيز خواهان بيعت شدند و آن حضرت را نيز براى بيعت گرفتن ـ پس از جسارت هاى ناگفتنى به حضرت زهرا(عليها السلام)و هتك حرمت خانه او ـ با زور به مسجد بردند.

 

حكومت خود عمر ـ كه بر طبق ادعاى خودشان، به وصيت ابوبكر شكل گرفت ـ چنين بود كه گفتند وقتى ابوبكر در حال جان دادن بود ـ گاهى از هوش مى رفت و گاهى به هوش مى آمد ـ در صدد وصيت كردن برآمد و در اين حال وى بى آن كه حاكم بعد از خود را معرفى نمايد عثمان اسم عمر را در وصيت نامه نوشت. وقتى ابوبكر به هوش آمد آن را تأييد كرد!

 

هر چه بود آيا اصلا وصيت در ميان بود يا نه؟ در هر حال عمر روى كار آمد و كسى هم در اين جا به ابوبكر نگفت: «غلب عليه الوجع»( [7] )به گفته اين مريض كه هوشش را از دست داده است اعتبارى نيست، امّا به همين بهانه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)را از نوشتن وصيت منع كردند!

 

در هر حال با تعيين ابوبكر، عمر زمام امور را به دست گرفت و خود او براى بعد از خودش شوراى شش نفرى معين كرد.

 

پس معلوم شد كه هيچ تفكر منسجمى كه بر پايه حق مردم در گزينش مبتنى باشد در كار نبوده است ولى وقتى عثمان كشته شد، مسلمانان به درِ خانه حضرت على(عليه السلام)هجوم آوردند ـ اگر چه او از نظر شيعه خليفه به حق بود ـ همه با او بيعت كردند. بعدها اگرچه مخالفين تفكر شيعى در كتاب هاى خود كوشيدند مبنايى شرعى براى حكومت بيابند و بيعت عامه يا اهل حل و عقد و حرف هاى متناقض ديگر و حتى غلبه و زور را به عنوان مبنى مطرح كنند ولى در حقيقت غير از زور چيز ديگرى معيار نبود و به گونه اى عمل كردند كه مردم غير از بيعت با ولى عهدى كه خليفه معين كرده بود چاره اى نداشتند.

 

بنابر اين مخالفان شيعه، در حكومت هيچ برنامه كلى نداشتند و حتى در دوره معاصر يكى از بزرگ ترين پژوهش گران آن ها كه اين حقيقت را دريافته است مى گويد:

 

اصلا اسلام در سياستِ تعيين حاكم، روش خاصى را پيش بينى نكرده است و به هرصورت كه خود مردم تعيين كنند همان صورت، حكم قانونى پيدا مى كند و جارى مى شود.

 

 

 

 

د ـ عامل تقسيم مسلمانان به دو گروه شيعه و سنى:

 

حقيقت اين است كه عامل اصلى آن تقسيم حب جاه و رياست بود.

 

برخى ديدند با وضعى كه پيش آمده آن ها در رهبرى آينده، سهمى ندارند لذا از همان عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به دسته بندى ها روى آوردند و از طريق طرح نقشه هايى وارد ميدان شدند و از جمله نقشه هاى مهم آن ها اين بود كه يك جريان فكرى جديدى را در مقابل ديدگاه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) طرح و سپس تبليغ كردند و شعار «حسبنا كتاب الله» سردادند تا از اعتبار نصوص موجود درباره اصل امامت بكاهند و در نهايت آن را بى اعتبار معرفى نمايند، به همين سبب وقتى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)خواست وصيت خود را بنويسد، چون مى دانستند كه اين وصيت كَتبى موجب تقويت وصيت هاى شفاهى است، به شدّت مانع شدند و عمر به تعبيرى كه اهل سنت هم آن را نقل كرده اند گفت:

 

«غلب عليه الوجع! حسبنا كتاب الله»( [8] ).

 

]«اين سخنان را پيامبر از شدّت درد و غلبه مرض مى گويد! كتاب خدا براى ما كافى است».[

 

بنا به نقل بعضى ديگر، او گفت:

 

«ان الرّجل ليهجر»( [9] ).

 

]«پيامبر هذيان مى گويد» ـ نعوذ بالله ـ .[

 

در هر صورت وى مانع شد و گفت: «حسبنا كتاب الله» يعنى ما به وصيت پيامبر و تصريحات او نيازى نداريم.

 

لقب شيعه به پيروان حضرت على(عليه السلام) در همان عصر، توسط شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)داده شد. پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) پيروان مخلص او را شيعه ناميد ولى اين كار موجب تقسيم مسلمانان به دو گروه نشد. اگرچه افرادى چون سلمان و ابوذر و مقداد و... در همان عصر به حضرت على(عليه السلام) اعتقاد خاص داشتند و در مقابل هم، مخالفين هنوز گروه مستقلى نبودند و اين رهنمودهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) درباره اصل امامت به اين معنا بود كه همگان از حضرت على(عليه السلام) پيروى نمايند.

 

اما مخالفت با اين دستور بعد از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) علنى شد و مسأله حبّ رياست و حكومت بر مردم ـ همان چيزى كه برخى آرزومند آن بودند ـ موجب شد عده اى على رغم تصريح پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به جانشينى على (عليه السلام) با آن به مخالفت برخواستند و در جمعيت مسلمانان تفرقه ايجاد كردند.

 

و اگر بخواهيم پرده پوشى كنيم و براى اين تقسيم توجيه ديگرى هر چند غير واقعى ارائه كنيم، بايد بگوييم اين تفرقه از آن جا شروع شد كه جمعى از مسلمانان به خاطر ضعف ايمانى كه داشتند اصالت گفته ها و راهنمايى هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)را در حد وحى معتبر نمى دانستند و گمان مى كردند كتاب خدا براى هدايت مردم كافى است و نيازى به گفته هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)نيست. مثل اين كه خود را با پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در درك مبانى و مقاصد قرآن هم رديف مى ديدند.

 

بنابر اين تابع برنامه و راهى كه او تعيين فرموده بود، نشدند و نظر شخصى و مصلحت و مفسده اى را كه خود درك مى كردند، بر دستورهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مقدّم داشتند و يا اين كه برخى از دستورهاى آن حضرت را حكومتى و مربوط به مديريت جامعه قلم داد كردند و آن ها را به مقتضاى شرايط تغيير پذير دانستند.

 

آن ها مسأله خلافت را هم از همين امور فرض مى كردند و معتقد بودند هر چند پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) جانشين خود را منصوب نموده باشد چون سخن و عمل آن حضرت ـ به زعم آن ها ـ به اندازه وحى اعتبار ندارد، در نتيجه مخالفت با آن جايز است و از همين رو بعد از رحلت آن حضرت اين افراد دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را ناشنيده گرفتند و آن را كنار گذاردند و با اين بهانه گيرى هاى نادرست خلافت را از مسيرى كه معين شده بود خارج كردند.

 

اين ها اگر چه براى مديريت جامعه در آن شرايط، نظام فكرى درستى كه خلافت بر آن استوار شود در دست نداشتند، با اين همه اصرار مى كردند كه شخصى كه برگزيده پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) است نبايد يا مصلحت نيست عهده دار مديريت جامعه باشد. و اين در حالى بود كه آن ها در بعضى مسائل براى اجراى دستور ديگرى از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)پافشارى مى كردند ولى در اين مسأله به عكس عمل كردند، همان طور كه «اسامه» را وقتى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به عنوان امير لشكر معرفى كرد آن ها وى را در امارتش باقى نگذاشتند. در هر صورت آن ها براى خود اين حق را قائل بودند كه در دستورهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)تصرف نمايند و هر تغيير و تبديلى را كه به گمان خود لازم مى دانند انجام دهند و به عذرهاى بدتر از گناه متوسل شوند.

 

در برابر اين ها حضرت على(عليه السلام) و تنى چند از پيروان ايشان بودند كه معتقد به حقانيت تعاليم و دستورهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بودند و مى گفتند كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) حكم وحى را دارد بلكه خود وحى است چرا كه قرآن در اين باره مى فرمايد:

 

(وَ ما يَنطِقُ عَن الهَوى اِن هُو الاّ وَحى يُوحى)( [10] ).

 

]«و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد! آن چه مى گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست!».[

 

و مقصود از  (...وَ ما آتاكُم الرّسولُ فَخذوهُ وَ ما نَهيكم عَنه فَانتهُوا...)( [11] ).

 

]«آن چه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد ـ و اجرا كنيد ـ و از آن چه نهى كرده خوددارى نماييد».[

 

امر و نهى هاى آن حضرت است كه بايد بى كم و كاست اجرا گردد و ما هرگز از ارشادات و تعاليم پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بى نياز نيستيم. و دين اسلام از هر جهت جامع و كامل است و نقص و كمبود در آن متصور نيست.

 

در اصطلاح به اين گروه اهل نص مى گويند. اين ها مى گفتند باب تأويل و توجيه در اين احاديث بسته است و خلافت حضرت على(عليه السلام)به امر خدا از طريق وحى به پيامبر

 

(يا اَيّها الرّسولُ بَلّغ ما اُنزلَ اِليكَ مِن رَبّك...)( [12] )

 

]«اى پيامبر! آن چه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملا ـ به مردم ـ برسان!».[

 

ابلاغ شده است.

 

در هر حال مسلمانان اين گونه به دو دسته تقسيم شدند و حقيقت آن است كه به كار بردن تعبير «اهل سنت» در مورد آن گروهى كه سنت را ردّ و در آن تصرف و تأويل مى كنند صحيح نيست بلكه سزاوار به اين عنوان همان كسانى هستند كه به قرآن و سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)پاى بند بوده و هستند.

 

در ضمن منظور كسانى كه با تمسك به جمله: «حسبنا كتاب الله» مسلمانان را به دو دسته تقسيم كردند اين است كه اصل موضوع رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)همان كتاب الله است و نيازى به سنت پيامبر نيست! هر چند اين دسته با طرز فكرى كه داشتند با دستور صريح پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)درباره حضرت على(عليه السلام) مخالفت كردند ولى بعد از آن كه حضرت على(عليه السلام)را خانه نشين نمودند در موارد زيادى به سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بازگشتند. چون ديدند اين مبناى فكرى غلط آن ها پيش نمى رود با سر دادن شعار «حسبنا كتاب الله» نمى توان احكام مورد نياز را بدست آورد و مشكلات جامعه را حلّ كرد.

 < این صفحه را به اشتراک بگذارید

نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ظهور خورشيد هدايت   زهره كرمى

 

سلامى به وسعت كوچ پرستوهاى عاشق به اميد بازگشت!

 

دل را كلبه تو ساخته‏ام در حالى كه با گل‏هاى بهارى مزيّن است. در گوشه آن آيينه طلايى قلب را، كه اشعه‏هاى زرّين خورشيد، وجودم را ياقوت جلادهنده خود ساخته است جاى داده‏ام و فرشى از چمن كه تاروپود آن اميد و انتظار است بر پهناى آن گسترانده‏ام. در كنار آيينه دلم روبروى پنجره، شمع جانم را در شمعدانىِ قديمى كه گوشواره‏هاى زُمرّدگونِ استقبال بر گوش كرده است، قرار داده‏ام تا بيايى و با نور جلالت روشنش كنى و عطر مست‏كننده ياس را بر فضا پاشيده‏ام. دسته گلى از گل‏هاى خلوص را كه پروانگان چشم‏به‏راه با روبان قرمز رنگِ محبّت محكمش كرده‏اند، در گلدان بى‏قرارى گذاشته‏ام و پيچك‏ها، تاجى از عشق را بر سردر كلبه نصب كرده‏اند و بلبل، انگشتر فيروزه التماس را بر حلقه آويزان كرده و با چشمانى معصوم و با حالتى نزار مى‏گريد به اميد ديدار. به سروهاى سركش دلم صبر را آموختم تا تو بيايى. چشم در چشم، روبه‏رو، در انتظار، انتظارى محو از گل رخساره صبا تا بيايى و من شهرى از پيغام گيرم و سر تا پا لباس عزمِ بزم پوشم و بر پيشانى لبخند حك كنم سپيدى ياسمن را و بكارم نهالى سر تا پا شعف و جويبارى سرشار از مِىِ‏اَلَسْت. اى يوسف زهرا! اى خورشيد رخ‏بركشيده درپسِ ابرهاى سياه، اى سفركرده هجران‏گزيده، تا كِى تو همچنان در غيبت و ما اين‏چنان در هجران. اى عزيز! اى پيشواى محرومان، اى آخرين اميد، ديدگان جستجوگر ما بر دروازه سحرقامت تو را منتظر است.

 

اى مهدى جان! اى رايت رسول خدا بر دوش، اى شمشير حيدر بركف، اى عصاى موسى در دست، اى خاتم سليمان در انگشت، اى شكوه عيسى را واجد، اى صبر ايّوب را صاحب، چه دشوار است كه سخنان همه را بشنويم و گوشهايمان از صداى دلنشين تو بى‏بهره ماند. اى قائم! اى يادگار خدا بر زمين، اى قرآن ناطق خدا، اى زاده ياسين و طاها، اى فرزند صراط مستقيم، اى تسلى زهرا، اى پورعسكرى، اى پايگاه مهر و محبّت و اى اسطوره ايثار، براى ديدنت از كدامين كوچه بيايم. آخر در انتظار مقدم پاكت نشسته‏ايم، دستمان گير و رُخ بنما و اين شب جور را به صبح پيروزى بدل نما. بيا كه ديرگاهى است كه پروانه، شوق بال‏زدن بر گِرد شمع را ندارد و پرستو لانه‏اش را پيشكش تاريكى‏ها نموده است. تيغ در دست من است و اميد در پنجه‏هاى تو گِره خورده، جام من از شراب مست ايمان تهى ا ست و ساغر تو گلگون، بيا كه سرمايه‏هايمان اندك است، بيا كه اكنون بر دوشهايمان بارى به سنگينى غروب‏هاى مكرّر است و خورشيد، انتظارى بى‏تاب براى طلوع دارد. آه! كه ديگر مرا ياراى چيدن گل انتظار از گلدان تنگ دلم نيست. جهان نثار قدومت باد.

 

به  اميد   ظهور خورشيد              خدايا، رازها در پرده تا كى

 

ز غيبت، قلبها آزرده تا كى             كجايى اى گل زهرا كجايى

 

تو اى مهر آفرين، لطف خدايى

 

يا رَبّ الحسينِ بحقّ الحُسَيْن اِشْفِ صَدْرَ الحُسَيْنِ بِظُهُورِ الحُجَّة

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 ... 9 10 11 12 13 ... 34 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , antidajjal.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com