▒▓█ ضددجال_آنتی دجال █▓▒

▒▓█ ضددجال_آنتی دجال █▓▒

اللهّم عجّل الولیک الفرج

ظهور خورشيد هدايت   زهره كرمى

 

سلامى به وسعت كوچ پرستوهاى عاشق به اميد بازگشت!

 

دل را كلبه تو ساخته‏ام در حالى كه با گل‏هاى بهارى مزيّن است. در گوشه آن آيينه طلايى قلب را، كه اشعه‏هاى زرّين خورشيد، وجودم را ياقوت جلادهنده خود ساخته است جاى داده‏ام و فرشى از چمن كه تاروپود آن اميد و انتظار است بر پهناى آن گسترانده‏ام. در كنار آيينه دلم روبروى پنجره، شمع جانم را در شمعدانىِ قديمى كه گوشواره‏هاى زُمرّدگونِ استقبال بر گوش كرده است، قرار داده‏ام تا بيايى و با نور جلالت روشنش كنى و عطر مست‏كننده ياس را بر فضا پاشيده‏ام. دسته گلى از گل‏هاى خلوص را كه پروانگان چشم‏به‏راه با روبان قرمز رنگِ محبّت محكمش كرده‏اند، در گلدان بى‏قرارى گذاشته‏ام و پيچك‏ها، تاجى از عشق را بر سردر كلبه نصب كرده‏اند و بلبل، انگشتر فيروزه التماس را بر حلقه آويزان كرده و با چشمانى معصوم و با حالتى نزار مى‏گريد به اميد ديدار. به سروهاى سركش دلم صبر را آموختم تا تو بيايى. چشم در چشم، روبه‏رو، در انتظار، انتظارى محو از گل رخساره صبا تا بيايى و من شهرى از پيغام گيرم و سر تا پا لباس عزمِ بزم پوشم و بر پيشانى لبخند حك كنم سپيدى ياسمن را و بكارم نهالى سر تا پا شعف و جويبارى سرشار از مِىِ‏اَلَسْت. اى يوسف زهرا! اى خورشيد رخ‏بركشيده درپسِ ابرهاى سياه، اى سفركرده هجران‏گزيده، تا كِى تو همچنان در غيبت و ما اين‏چنان در هجران. اى عزيز! اى پيشواى محرومان، اى آخرين اميد، ديدگان جستجوگر ما بر دروازه سحرقامت تو را منتظر است.

 

اى مهدى جان! اى رايت رسول خدا بر دوش، اى شمشير حيدر بركف، اى عصاى موسى در دست، اى خاتم سليمان در انگشت، اى شكوه عيسى را واجد، اى صبر ايّوب را صاحب، چه دشوار است كه سخنان همه را بشنويم و گوشهايمان از صداى دلنشين تو بى‏بهره ماند. اى قائم! اى يادگار خدا بر زمين، اى قرآن ناطق خدا، اى زاده ياسين و طاها، اى فرزند صراط مستقيم، اى تسلى زهرا، اى پورعسكرى، اى پايگاه مهر و محبّت و اى اسطوره ايثار، براى ديدنت از كدامين كوچه بيايم. آخر در انتظار مقدم پاكت نشسته‏ايم، دستمان گير و رُخ بنما و اين شب جور را به صبح پيروزى بدل نما. بيا كه ديرگاهى است كه پروانه، شوق بال‏زدن بر گِرد شمع را ندارد و پرستو لانه‏اش را پيشكش تاريكى‏ها نموده است. تيغ در دست من است و اميد در پنجه‏هاى تو گِره خورده، جام من از شراب مست ايمان تهى ا ست و ساغر تو گلگون، بيا كه سرمايه‏هايمان اندك است، بيا كه اكنون بر دوشهايمان بارى به سنگينى غروب‏هاى مكرّر است و خورشيد، انتظارى بى‏تاب براى طلوع دارد. آه! كه ديگر مرا ياراى چيدن گل انتظار از گلدان تنگ دلم نيست. جهان نثار قدومت باد.

 

به  اميد   ظهور خورشيد              خدايا، رازها در پرده تا كى

 

ز غيبت، قلبها آزرده تا كى             كجايى اى گل زهرا كجايى

 

تو اى مهر آفرين، لطف خدايى

 

يا رَبّ الحسينِ بحقّ الحُسَيْن اِشْفِ صَدْرَ الحُسَيْنِ بِظُهُورِ الحُجَّة

 



......................................... ............................................. ............................................... ........................................
.............................................. .................................

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 7 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , antidajjal.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com