▒▓█ ضددجال_آنتی دجال █▓▒

▒▓█ ضددجال_آنتی دجال █▓▒

اللهّم عجّل الولیک الفرج

سرنوشت قاتلان سیدالشهدا(ع)
توسط : behiazarابن شهر آشوب به سند معتبر روایت كرده است كه حضرت امام حسین علیه السّلام به عمر بن سعد گفت كه به این شادم بعد از آنكه مرا شهید خواهى كرد، از گندم عراق بسیارى نخواهى خورد، آن ملعون از روى استهزا گفت كه: اگر گندم نباشد جو نیز خوب است، پس چنان شد كه حضرت فرموده بود، و امارت رى به او نرسید، و بر دست مختار كشته شد. ایضا روایت كرده است كه بویهاى خوشى كه از انبار حضرت غارت كردند همه خون شد، و گیاه ها كه برده بودند همه آتش در آن افتاد. و به روایت دیگر: از آن بوى خوش هر كه استعمال كرد از مرد و زن البته پیس ‍ شد. ایضا ابن شهر آشوب و دیگران روایت كرده اند كه حضرت سید الشهداء علیه السّلام در صحراى كربلا تشنه شد، خود را به كنار فرات رسانید و آب برگرفت كه بیاشامد، ملعونى تیرى به جانب آن جناب انداخت كه بر دهان مباركش نشست، حضرت فرمود: خدا هرگز تو را سیراب نگرداند، پس آن ملعون تشنه شد و هر چند آب مى خورد سیراب نمى شد تا آنكه خود را به شط فرات افكند، و چندان آب آشامید كه به آتش ‍ جهنم واصل گردید. ایضا روایت كرده اند كه چون امام حسین علیه السّلام از آن كافر جفا كار آب طلبید، بدبختى در میان آنها ندا كرد كه: یا حسین! یك قطره از آب فرات نخواهى چشید تا آنكه تشنه بمیرى یا به حكم ابن زیاد در آیى، حضرت فرمود: خداوندا، او را از تشنگى بكش و هرگز او را میامرز، پس آن ملعون پیوسته العطش فریاد مى كرد، و هر چند آب مى آشامید سیراب نمى شد تا آنكه تركید و به جهنم واصل شد. و بعضى گفته اند كه آن ملعون عبدالله بن حصین ازدى بود، و بعضى گفته اند كه: حمید بن مسلم بود. ایضا روایت كرده اند كه ولدالزنائى از قبیله دارم تیر به جانب آن حضرت افكند، بر حنكش آمد، و حضرت آن خون را مى گرفت و به جانب آسمان مى ریخت، پس آن ملعون به بلائى مبتلا شد كه از سرما و گرما فریاد مى كرد، و آتشى از شكمش شعله مى كشید و پشتش از سرما مى لرزید، و در پشت سرش بخارى روشن مى كرد و هر چند آب مى خورد سیراب نمى شد، تا آنكه شكمش پاره شد و به جهنم واصل شد. ابن بابویه و شیخ طوسى به سانید بسیار روایت كرده اند از یعقوب بن سلیمان كه گفت: در ایام حجاج چون گرسنگى بر ما غالب شد، با چند نفر از كوفه بیرون آمدیم تا آنكه به كربلا رسیدیم و موضعى نیافتیم كه ساكن شویم، ناگاه خانه اى به نظر ما در آمد در كنار فرات كه از چوب علف ساخته بودند، رفتیم و شب در آنجا قرار گرفتیم، ناگاه مرد غریبى آمد و گفت: دستورى دهید كه امشب با شما به سر آوردم كه غریبم و از راه مانده ام، ما او را رخصت دادیم و داخل شد چون آفتاب غروب كرد و چراغ افروختیم به روغن نفت و نشستیم به صحبت داشتن، پس صحبت منتهى شد به ذكر جناب امام حسین علیه السّلام و شهادت او، و گفتیم كه: هیچكس در آن صحرا نبود كه به بلائى مبتلا نشد، پس آن مرد غریب گفت كه: من از آنها بودم كه در آن جنگ بودند و تا حال بلائى به من نرسیده است، و مدار شیعیان به دروغ است، چون ما آن سخن را از او شنیدیم ترسیدیم و از گفته خود پشیمان شدیم، در آن حالت نور چراغ كم شد، آن بى نور دست دراز كرد كه چراغ را اصلاح كند، همین كه دست را نزدیك چراغ رسانید، آتش در دستش مشتعل گردید، چون خواست كه آن آتش را فرو نشاند آتش در ریش نحسش افتاد و در جمیع بدنش شعله كشید، پس ‍ خود را در آب فرات افكند، چون سر به آب فرو مى برد، آتش در بالاى آب حركت مى كرد و منتظر او مى بود تا سر بیرون مى آورد، چون سر بیرون مى آورد، در بدنش مى افتاد، و پیوسته بر این حال بود تا به آتش جهنم واصل گردید. ایضا ابن بابویه به سند معتبر از قاسم بن اصبغ روایت كرده است كه گفت: مردى از قبیله بنى دارم كه با لشكر ابن زیاد به قتال امام
حسین علیه السّلام رفته بود، به نزد ما آمد و روى او سیاه شده بود، و پیش از آن در نهایت خوشرویى و سفیدى بود، من به او گفتم كه: از بس كه روى تو متغیر شده است نزدیك بود كه من تو را نشناسم، گفت: من مرد سفید روئى از اصحاب حضرت امام حسین علیه السّلام را شهید كردم كه اثر كثرت عبادت از پیشانى او ظاهر بود، و سر او را آورده ام. راوى گفت: كه دیدم آن ملعون را كه بر اسبى سوار بود و سر آن بزرگوار در پیش زین آویخته بود كه بر زانوهاى اسب مى خورد، من با پدر خود گفتم كه: كاش این سر را اندكى بلندتر مى بست كه اینقدر اسب به آن خفت نرساند، پدرم گفت: اى فرزند! بلائى كه صاحب این سر بر او مى آورد زیاده از خفتى است كه او به این سر مى رساند، زیرا كه او به من نقل كرد كه از روزى كه او را شهید كرده ام تا حال هر شب كه به خواب مى روم به نزدیك من مى آید و مى گوید كه بیا، و مرا بسوى جهنم مى برد و در جهنم مى اندازد، و تا صبح عذاب مى كشم، پس من از همسایگان او شنیدم كه: از صداى فریاد او ما شبها به خواب نمى توانیم رفت؛ پس من به نزد زن او رفتم و حقیقت این حال را از او پرسیدم گفت: آن خسران مال خود را رسوا كرده است، و چنین است گفته است. ایضا از عمار بن عمیر روایت كرده است كه چون سر عبیدالله بن زیاد را با سرهاى اصحاب او به كوفه آوردند من به تماشاى آن سرها رفتم چون رسیدم، مردم مى گفتند كه: آمد آمد، ناگاه دیدم مارى آمد و در میان آن سرها گردید تا سر ابن زیاد را پیدا كرد و در یك سوراخ بینى او رفت و بیرون آمد و در سوراخ بینى دیگرش رفت، و پیوسته چنین مى كرد. ابن شهر آشوب و دیگران از كتب معتبره روایت كرده اند كه دستهاى ابحر بن كعب كه بعضى از جامه هاى حضرت امام حسین علیه السّلام را كنده بود، در تابستان مانند دو چوب خشك مى شد و در زمستان خون از دستهاى آن ملعون مى ریخت؛ و جابر بن زید عمامه آن حضرت را برداشت، چون بر سر بست در همان ساعت دیوانه شد؛ و جامه دیگرى را جعوبه بن حویه برداشت، چون پوشید، در ساعت به برص مبتلا شد؛ و بحیر بن عمرو جامه دیگر را برداشت و پوشید، در ساعت زمین گیر شد. ایضا از ابن حاشر روایت كرده است كه گفت: مردى از آن ملاعین كه به جنگ امام حسین علیه السّلام رفته بودند، چون به نزد ما برگشت، از اموال آن حضرت شترى و قدرى زعفران آورد، چون آن زعفران را مى كوبیدند، آتش از آن شعله مى كشید؛ و زنش به بر خود مالید، در همان ساعت پیس ‍ شد؛ چون آن شتر را ذبح كردند، به هر عضو از آن شتر كه كارد مى رسانیدند، آتش از آن شعله مى كشید؛ چون آن را پاره كردند، آتش از پاره هاى آن مشتعل بود؛ چون در دیگ افكندند، آتش از آن مشتعل گردید؛ چون از دیگ بیرون آوردند، از جدوار تلختر بود و دیگرى از حاضران آن معركه به آن حضرت ناسزائى گفت، از دو شهاب آمد و دیده هاى او را كور كرد. سدى ابن طاووس و ابن شهر آشوب و دیگران از عبدالله بن زباح قاضى روایت كرده اند كه گفت: مرد نابینائى را دیدم از سبب كورى از او سؤال كردم، گفت: من از آنها بودم كه به جنگ حضرت امام حسین علیه السّلام رفته بودم، و با نه نفر رفیق بودم، اما نیزه به كار نبردم و شمشیر نزدم و تیرى نینداختم، چون آن حضرت را شهید كردند و به خانه خود برگشتم و نماز عشا كردم و خوابیدم، در خواب دیدم كه مردى به نزد من آمد و گفت: بیا كه حضرت رسول صلى الله علیه و آله تو را مى طلبد، گفتم: مرا به او چكار است؟ جواب مرا نشنید، گریبان مرا كشید و به خدمت آن حضرت برد، ناگاه دیدم كه حضرت در صحرائى نشسته است محزون و غمگین، و جامه را از دست هاى خود بالا زده است، و حربه اى به دست مبارك خود گرفته است، و نطعى در پیش آن حضرت افكنده اند، و ملكى بر بالاى سرش ‍ ایستاده است و شمشیرى از آتش در دست دارد، و آن نه نفر كه رفیق من بودند ایشان را به قتل مى رساند، و آن شمشیر را به هر یك از ایشان كه مى زند آتش در او مى افتد و مى سوزد، و باز زنده مى شود و بار دیگر ایشان را به قتل مى رساند. من چون آن حالت را مشاهده كردم، به دو زانو در آمدم و گفتم: السلام علیك یا رسول الله، جواب سلام من نگفت و ساعیت سر در زیر افكند و گفت: اى دشمن خدا، هتك حرمت من كردى و عترت مرا كشتى و رعایت حق من نكردى، گفتم:
یا رسول لله شمشیرى نزدم و نیزه به كار نبردم و تیر نیانداختم، حضرت فرمود: راست گفتى، و لیكن در میان لشكر آنها بودى و سیاهى لشكر ایشان را زیاد كردى، نزدیك من بیا، چون نزدیك رفتم دیدم طشتى پر از خون در پیش آن حضرت گذاشته است، پس فرمود: این خون فرزند من حسین است، و از آن خون دو میل در دیده هاى من كشید، چون بیدار شدم نابینا بودم.

در بعضى از كتب معتبره از دربان ابن زیاد روایت كرده اند كه گفت: از عقب آن ملعون داخل قصر او شدم، آتشى در روى او مشتعل شد و مضطرب گردید و رو به سوى من گردانید و گفت: دیدى؟ گفتم: بلى، گفت: به دیگرى نقل مكن. ایضا از كعب الاحبار نقل كرده اند كه در زمان عمر از كتب متقدمه نقل مى كرد وقایعى را كه در این امت واقع خواهد شد و فتنه هائى كه حادث خواهد گردید، پس گفت: از همه فتنه ها عظیم تر و از همه مصیبتها شدیدتر، قتل سید الشهدا حسین بن على علیه السّلام خواهد بود، و این است فسادى كه حق تعالى در قرآن یاد كرده است كه (ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ایدى الناس) و اول فسادهاى عالم، كشتن هابیل بود، و آخر فسادها كشتن آن حضرت است، و در روز شهادت آن حضرت درهاى آسمان را خواهند گشود و از آسمانها بر آن حضرت خون خواهند گریست، چون ببینید كه سرخى در جانب آسمان بلند شد بدانید كه او شهید شده است. گفتند: اى كعب چرا آسمان بر كشتن پیغمبران نگریست و بر كشتن آن حضرت مى گرید؟! گفت: واى بر شما! كشتن حسین امرى است عظیم، و او فرزند برگزیده سید المرسلین است و پاره تن آن حضرت است، و از آب دهان او تربیت یافته است، و او را علانیه به جور و ستم و عدوان خواهند كشت و وصیت جد او حضرت رسالت صلى الله علیه و آله را در حق او رعایت نخواهند كرد سوگند یاد مى كنم به حق آن خداوندى كه جان كعب در دست اوست كه بر او خواهند گریست گروهى از ملائكه آسمان هاى هفت گانه كه تا قیامت گریه ایشان منقطع نخواهد شد، و آن بقعه كه در آن مدفون مى شد بهترین بقعه هاست، و هیچ پیغمبرى نبوده است مگر آنكه به زیارت آن بقعه رفته است و بر مصیبت آن حضرت گریسته است، و هر روز فوج هاى ملائكه و جنیان به زیارت آن مكان شریف مى روند، چون شب جمعه مى شود، نود هزار ملك در آنجا نازل مى شوند و بر آن امام مظلوم مى گریند و فضایل او را ذكر مى كنند، و در آسمان او را حسین مذبوح مى گویند و در زمین او را ابو عبدالله مقتول مى گویند و در دریاها او را فرزند منور مظلوم مى نامند، و در روز شهادت آن حضرت آفتاب خواهد گرفت، در شب آن، ماه خواهد گرفت، و تا سه روز جهان در نظر مردم تاریك خواهد بود، و آسمان خواهد گریست، و كوهها از هم خواهد پاشید، و دریاها به خروش خواهند آمد، و اگر باقیمانده ذریت او و جمعى از شیعیان او بر روى زمین نمى بودند، هر آینه خدا آتش از آسمان بر مردم مى بارید. پس كعب گفت: اى گروه تعجب نكنید از آنچه من در باب حسین مى گویم، به خدا سوگند كه حق تعالى چیزى نگذاشت از آنچه بوده و خواهد بود مگر آنكه براى حضرت موسى علیه السّلام بیان كرد، و هر بنده اى كه مخلوق شده و مى شود همه را در عالم ذر بر حضرت آدم علیه السّلام عرضه كرد، و احوال ایشان و اختلافات و منازعات ایشان را براى دنیا بر آن حضرت ظاهر گردانید پس آدم گفت: پروردگارا در امت آخر الزمان كه بهترین امتهایند چرا اینقدر اختلاف به هم رسیده است؟ حق تعالى فرمود: اى آدم چون ایشان اختلاف كردند، دلهاى ایشان مختلف گردید، و ایشان فسادى در زمین خواهند كرد مانند فساد كشتن هابیل، و خواهند كشت جگر گوشه حبیب من محمد مصطفى صلى الله علیه و آله را پس حق تعالى واقعه كربلا را به آدم نمود، و قاتلان آن حضرت را روسیاه مشاهده كرد، پس آدم علیه السّلام گریست و گفت: خداوندا تو انتقام خود را بكش از ایشان چنانچه فرزند پیغمبر بزرگوار تو را شهید خواهند كرد. ایضا از سعید بن مسیب روایت كرده است كه چون حضرت امام حسین علیه السّلام شهید شد، در سال دیگر من متوجه حج شدم كه به خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام مشرف شدم، پس روزى بر در كعبه طواف مى كردم ناگاه مردى را دیدم كه دستهاى او بریده بود و روى او مانند شب تار سیاه و تیره بود، به پرده كعبه چسبیده بود و مى گفت: خداوندا به حق این خانه كه گناه مرا بیامرز، و مى دانم كه نخواهى آمرزید؛ من گفتم: واى بر تو چه گناه كرده اى كه چنین نا امید از رحمت خدا گردیده اى؟ گفت: من جمال امام حسین علیه السّلام بودم در هنگامى كه متوجه كربلا گرید، چون آن حضرت را شهید كردند، پنهان شدم كه بعضى از جامه هاى آن حضرت را بربایم، و در كار برهنه كردن حضرت بودم. در شب ناگاه شنیدم كه خروش ‍ عظیم از آن صحرا بلند شد، و صداى گریه و نوحه بسیار شنیدم و كسى را نمى دیدم، و در میان آنها صدائى مى شنیدم كه مى گفت: اى فرزند شهید من، واى حسین غریب من، تو را كشتند و حق تو را نشناختند و آب را از تو منع كردند، از استماع این اصوات موحشه، مدهوش گردیدم و خود را در میان كشتگان افكندم، و در آن حال مشاهده كردم سه مرد و یك زن را كه ایستاده اند و بر دور ایشان ملائكه بسیار احاطه كرده اند، یكى از ایشان مى گوید كه: اى فرزند بزرگوار واى حسین مقتول به سیف اشرا، فداى تو باد جد و پدر و مادر و برادر تو. ناگاه دیدم كه حضرت امام حسین علیه السّلام نشست و گفت: لبیك یا جداه و یا رسول الله و یا ابتاه و یا امیرالمؤمنین و یا اماه یا فاطمه الزهرا و یا اخاه، اى برادر مقتول به زهر جانگداز، بر شما باد از من سلام، پس فرمود: یا جداه كشتند مردان ما را، یا جداه اسیر كردند زنان ما را، یا جداه غارت كردند اموال ما را، یا جداه كشتند اطفال ما را، ناگاه دیدم كه همه خروش بر آوردند و گریستند، حضرت فاطمه زهرا علیه السّلام از همه بیشتر مى گریست. پس حضرت فاطمه علیه السّلام گفت: اى پدر بزرگوار ببین كه چكار كردند با این نور دیده من این امت جفا كار، اى پدر مرا رخصت بده كه خون فرزند خود را بر سر و روى خود بمالم، چون خدا را ملاقات كنم با خون او آلوده باشم، پس همه بزرگواران خون آن حضرت را برداشتند و بر سر و روى خود مالیدند، پس شنیدم كه حضرت رسول صلى الله علیه و آله مى گفت كه: فداى تو شوم اى حسین كه تو را سر بریده مى بینم و در خون خود غلطیده مى بینم، اى فرزند گرامى، كه جامه هاى تو را كند؟ حضرت امام حسین علیه السّلام فرمود كه: اى جد بزرگوار شتردارى كه با من بود و با او نیكی هاى بسیار كرده بودم، او به جزاى آن نیكی ها مرا عریان كرد! پس حضرت رسالت صلى الله علیه و آله به نزد من آمد و گفت: از خدا اندیشه نكردى و از من شرم نكردى كه جگر گوشه مرا عریان كردى، خدا روى تو را سیاه كند در دنیا و آخرتت و دست هاى تو را قطع كند، پس در همان ساعت روى من سیاه شده و دست هاى من افتاد، و براى این دعا مى كنم و مى دانم كه نفرین حضرت رسول خدا صلى الله علیه و آله رد نمى شود، و من آمرزیده نخواهم شد. ایضا روایت كرده است كه مرد خدادى(آهنگرى) در كوفه بود، چون لشكر عمر بن سعد به جنگ سید الشهداء مى رفتند، از آهن بسیارى برداشت و با لشكر ایشان رفت، و نیزه هاى ایشان را درست مى كرد و میخ ‌هاى خیمه هاى ایشان را مى ساخت و شمشیر و خنجر ایشان را اصلاح مى كرد، آن حداد گفت: من نوزده روز با ایشان بودم و اعانت ایشان مى نمودم تا آنكه آن حضرت را شهید كردند. چون برگشتم شبى در خانه خود خوابیده بودم، در خواب دیدم كه قیامت بر پا شده است و مردم از زبانهایشان آویخته است و آفتاب نزدیك سر مردم ایستاده است و من از
 



......................................... ............................................. ............................................... ........................................
.............................................. .................................

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 2 / 9 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , antidajjal.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com