مولا ويلا نداشت»
توصیه میکنم حتما مطالعه بفرمایید.
ماندگارترين شعر علي رضا قزوه
«مولا ويلا نداشت» از آتش دل بسيجيان كربلاي پنجي برخاست
در سال برزخي 1366، اين شعر و ديگر اشعار مجموعه « از نخلستان تا خيابان« فرياد كننده حديث دل بسياري از دلسوختگاني بود كه همواره به سبب رعايت مصالح انقلاب اسلامي، به سكوت و دندان بر دندان ساييدن و خون دل خوردن خو گرفته بودند. هرچه بود، « مولا ويلا نداشت« بيشك از آتش دل بسيجيان زبانه كشيد. بسيجياني كه لهيب خوفناك كربلاي 5 را با گوشت و پوست خود چشيده بودند، پايي استوار در جبهه و گام لنگي در شهر داشتند و مقايسه اين دو فضا، بغض فرساينده اي را در وجودشان پديد مي آورد.
عليرضا قزوه درباره اين سروده خود گفته است: «مولا ويلا نداشت اپيزودهاي مختلفي از شعرهاي بسيار كوتاهي است كه همه شعرهاي اعتراض و طنز تلخ بود. يك سلسله حرفهايي بود كه يكي دو ماه ذهنم را مشغول كرده بود و تكهتكه نوشته بودم كه دقيقا فكر ميكنم در درگيري ها و فضاهاي سياسي به هر حال جنگ فقر و غنا و اين بحثها و انتقادها بود.» البته فرياد كردن اين سكوت در سال هاي پاياني دفاع مقدس، تبعاتي هم داشت كه آقاي قزوه درباره آنها گفته است: «معاون فرهنگي زندان اوين نامه يكي از مقاماتي را كه الآن فوت شده و نميخواهم اسمش را بياورم آورده بود كه به خاطر شعر "از نخلستان تا خيابان " بايد مرا مي بردند زندان و از من سؤالاتي مي كردند كه احمد زارعي ايستاد و اجازه نداد و گفت بايد مرا ببرند. آن موقع من در دفتر مجله پيام انقلاب بودم چند مورد هم ديدم با آقاي دعايي در مجلس درگير شدند. اين شعرها در مجلس دعوا راه انداخته بود».
گفتم: چيزي بخوان.
گفت: شرمندهام.
يك سال است چيزي نگفتهام.
گفتم: براي عاطفهاي كه در ما مرده است
رحم الله من يقرء الفاتحة مع الصلواة!
گفتم: چيزي بخوان.
گفت: رويم سياه،
آخر مي داني كه . . .
گفتم: ميدانم خشكسالي است
اما در كيفهاي سامسونت هم
يك خروار مضمون ناب نهفته است.
امسال شعرها چنگي به دل نزد
رباعيها مثل هم بود
بعضي خودشان را كشف كردند
بعضي خودشان را باور كردند
بعضي خودشان را گم كردند
بعضي در مصاحبههايشان خودكشي كردند
شاعران پروازي
هتل بازي
آدمهاي از خود راضي
دكههاي سكهسازي!
اصلاً مردم حق دارند كاسه «انوري»*(1) را بر سرتان خرد كنند
كارمندان هنر فقط گزارش كار پر ميكنند
وقتي تابوت عاطفه بر زمين مانده بود
جمعي به جيغ بنفش ميانديشيدند
و براي كشف زوزه صورتي
هفت مرتبه «اليوت»(2) و «اكتاويو پاز»(3) را ورق ميزدند
چقدر وقت ما صرف آدامسهاي بادكنكي شد
بعضي شعرهايشان را
به مينا و سوزي تقديم ميكردند
احمقترها براي گرفتن نوبل
به شبكههاي بيبيسي و واشنگتن دخيل ميبستند
امروز هم بينش هنرمندان
از سقف تالارها بالاتر نميرود
بهار براي مردم آواز ميخواند
خدا براي مردم نقاشي ميكشد
نقاشها فكر ميكنند زندگي يعني فتح قله «پيكاسو»(4)
خطاطها براي خدا خط و نشان ميكشند
قصهنويسهاي شنگول
در زمستان حبّه انگور ميخورند
شاعران را ميل جاودانه شدن كور كرده است
شاعران كمحوصله شدهاند
ميترسم روزي بهنام تمدن
به گردن بعضي زنگوله بيندازند!
ميترسم شلوارهاي «جين»(5) و «چارلي» كار دستمان بدهد
و شكلاتهاي انگليسي دهانمان را ببندد
گاوهاي چشمچران، آزادانه در خيابان ميچرند
پسرخواندههاي مايكل جكسون به دانشگاه ميروند
انيشتين(6) بيخوابگاه ميماند،
ديوار مسافرخانههاي ناصرخسرو(7)
فرمول نسبيت را از بر ميكند
با اينهمه در دانشگاه ما
يك استاد پاپيون ميزند
و فرانسه صحبت ميكند
شعرهاي سبك قصيده و عينك
براي اهل قبور شعر ميخوانند
بوفالوهاي آمريكا خليج فارس را شخم ميزنند
برادرم با پوتينهاي كهنه سربازياش
بسيج ميشود
مادرم آب و آيينه و قرآن ميآورد
پدرم "فالله خير حافظاً " ميخواند
اما بعضي خاطرشان جمع است
كه ناوگان آمريكا
به استخرهاي سرپوشيدهشان كاري ندارد.
كامبيزخان دوست دارد پسرش را «آلفرد» صدا كند
آلفرد فكر ميكند
از دماغ فيل افتاده است
براي همين ميخواهد به هندوستان پناهنده شود!
«گيتي» گيتار را ترجيح ميدهد
سوزي بيآنكه خجالت بكشد
نامه بويفرندهايش را براي مادرش ميخواند
راديو از ماووت(8) ميگويد
مادرم آماده ميشود به بهشت زهرا برود.
امروز پسر همسايهمان شهيد شد
اما اين باعث نميشود كه ساسان
دوستانش را به قهوه و اسبسواري دعوت نكند
و براي سگش بستني نخرد
شاپورخان اما عاشق فيلمهاي سرخپوستي است
و اين را از افتخاراتش ميداند
كه در آمريكا، همبرگر را درست تلفظ ميكرده است
شاپورخان به مشتريهايش سيگار وينستون تعارف ميكند
و مطمئن است كه قيمت سكه و طلا
پايين نميآيد
او فكر ميكند هنوز هم خرمشهر
دست عراقيهاست!
و چقدر خوشحال است كه پسرش را معاف كردهاند
به خانه برميگردم
تلويزيون دعاي «نامها و نشانهها»(9) ميخواند
بعضي اوقات خاموشي هم چيز بدي نيست
امسال به ساعتهاي «كاسيو»(10) اطمينان كرديم
و نماز صبحمان قضا شد!
امسال متوليهاي مسجد و امامزاده
با هم مسابقه گذاشتند
و همه از رساله امام يك جور سؤال دادند
تلويزيونهاي رنگي
سشوار
هدف بالا بردن معلومات است
كودكان ششماهه هم ميتوانند شركت كنند
بشتابيد
تبليغات فلان مسجد
رنو و پيكان پخش ميكند
در عتيقهفروشيها پيكان صفركيلومتر ميفروشند
در ميدان انقلاب
اتحاديه خريد و فروش كوپن
حوصله مردم را سر آورده است
دلالان كامپيوتر و روغنچراغ
دلالان شير مرغ و جان آدميزاد
با ارز غيرآزاد، تجارت ميكنند
شركتهاي ثبتنشده
سياستبازان لرد مستضعف
جيببرهاي باجواز
جيببرهاي بيجواز
غولهاي پوشيده در لباس مذهب
مقاطعهكاران خيابان زعفرانيه
شركت صادرات زعفران
شركت صادرات فرش . . .
خجالت هم چيز نايابي است
حتماً بايد مسئله جنگ بماند براي بعد از جنگ
سياستبازان باز سرگيجه گرفتهاند
باند ارتشا
باند زنا
باند مهدي هاشمي(11) هزارپا
اصلاً گور پدر مال دنيا
رياضتكش به ويلايي بسازد!
باري ما هرچه ميكشيم
از دست مرغ و بنز و ويلاست
ما هرچه ميكشيم از اينهاست
اصلاً با اين طرح چطوريد؟
جاندادن از ما
طرح اقتصادي از شما!
من فكر ميكنم شاعري زخمزبان ميخواهد
نه مباني نه بيان ميخواهد
شاعر يعني مويدماغ سياستبازان
شاعري كه با خيال راحت ميخوابد
اصلاً شاعر نيست
بيا به آفتابي نهج البلاغه برگرديم
چرا نهج البلاغه را جدي نميگيريم؟
مولا ويلا نداشت
معاويه كاخ سبز داشت
پيامبر به شكمش سنگ ميبست
البته به شما توهين نشود
بعضي براي جنگ شعار ميدهند
و خودشان از جاده شمال به جبهه ميروند
پيش از آنكه بر من حدّ تهمت جاري كنيد
من بر خويشتن حد وجدان جاري كردهام
من دو شاهد عادل دارم: قرآن و نهج البلاغه
من چاپلوس نيستم
تملق نميگويم
اما قدر امام را ميدانم
بياييد قدر مردم را بدانيم
بياييد مثل مولا با مردم همدردي كنيم
بياييد امام را اذيت نكنيم
بياييد امام را نصيحت نكنيم
اردوگاههاي فلسطيني را نگاه كن
ابوالفضل با مشك تشنه برميگردد
صداي گريه رقيه را ميشنوي؟
«گورباچف»(12) و «ريگان»(13) هم كانديد صلح نوبل شدهاند
قرآن «فهد»(14) زيباتر از قرآن «قابوس»(15) چاپ ميشود
«عرفات»(16) شلوار اسرائيلي ميپوشد
راستي ياد شهيدان بيت المقدس به خير!
«جهانآرا»(17) كه بود؟
«حاج همّت»(18) كه بود؟
«حاج عباس»(19) از دنيا يك قرآن جيبي داشت
شهيد خرازي(20)
شهيد نوري(21)
سرداران بيدست
شهيدان گمنام
بييادنامه
بيسنگقبر
«عاصمي»(22) پودر شد
يوسف(23) نوشته بود:
"خدايا، يوسف هم شهيد شد،
او را بيامرز! ".
اسماعيل(24) وصيت كرد روي قبرش بنويسند:
"پر كاهي تقديم به آستان الهي. "
امسال هيچ شاعري با «حلق اسماعيل»(25) همصدا نشد.
راستي شماره قطعه شهدا چند بود؟!
اين روزها مردم را با هوشيار و بيدار خواب ميكنند!
خنده و چشمبندي
شوهاي تالار وحدت
هنرمندان فخرفروش
خدا كند «روايت فتح»(26) را فراموش نكنيم
امسال در جلوي «امجديه»(27) كوررنگي بيداد ميكرد
امسال همه چيز را
يا آبي ديديم يا قرمز
امسال هم انصافهاي ما حسابي چُرت زد
امسال وجدانهاي ما آنفلوآنزا گرفت
امسال تاكسيها به پاهاي قطعشده
با دنده چهار احترام گذاشتند
چرا بايد از زير روسريهاي «ژرژت»(28)
رشتههاي جهنم شعله بكشد
مگر اينجا الجزاير است؟
امسال در خيابان ولي عصر(عج)
هيچكس مثل خود «آقا» غريب نبود!
يكروز يك كراواتي سرمايهدار
با بنز قهوهاياش از جلوي پايم ويراژ داد
و به عباي وصلهدارم وصلههاي عوضي چسباند
ديشب جلوي مهمانم، تخممرغ آبپز گذاشتم
ديشب مادرم با چايي و كشمش سر كرد
او قلبش براي انقلاب ميتپد
اما وسعش نميرسد يك نوار قلب بگيرد
و من ميدانم كه نوار قلب هم
همه منحنيهاي دردش را نشان نميدهد
مادرم دفترچه خدمات درماني ندارد
و هميشه ابوالفضل به دادش ميرسد
او براي شهيدان اشك ميريزد
حلوا ميپزد
و به ما ياد ميدهد كه چگونه شبهاي جمعه
با چهار قاشق حلواي نذري سير شويم
او قبر شهيدان را با دست ميشويد
وقتي باد، چادر وصلهدارش را تكان ميدهد
بوي فقر و غربت
تمام پرچمهاي سبز و سرخ را به بوسه ميگيرد
او يك شب خواب خيمههاي امام حسين(ع) را ديد
خواب زينب را
خواب رقيه را
و فردايش مرا به آقا سپرد و روانه كرد
يك بار هم در خواب
آينده سبز برادرم را ديد
و فردا وقتي خوابش را تعريف ميكرد
«مارش حمله»(29) ميزدند
او نميداند «كاديلاك»(30) چه جانوري است
و داخل هواپيما چه شكلي است
اما خوب ميداند
كه شمشير امام حسين(ع) از طلا نبوده است
و امام زمان در «جزيره خضرا» نيست
او قلبش براي انقلاب ميتپد
و هرشب دعا ميكند كه پيروزي با امام باشد
و آقا بيايد . . . !
*زمستان 66- عليرضا قزوه
اللّهمّ عجّل لوليّك الفرج!
.........................................
.............................................
...............................................
........................................
..............................................
.................................
نظرات شما عزیزان:
|